eitaa logo
🕊چکاوک
7.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
3 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ℒℴνℯ♥️ اگه ۱۵ تا ۲۵ سالته،دختری یا پسر، فرقی نمیکنه!ولی قطعا نیاز داری اینو بشنوی:لطفا به خودت بیا! منتظر نباش اشتباهات گذشتت درست شن.. منتظر نباش آدمایی که رفتن و بهت آسیب زدن برگردن.. منتظر نباش آدم‌های جدیدی بیان و همه چیز رو درست کن.. تو خودت کافی هستی! بی نظیری! درخشانی! تو تنها کسی هستی برای خودت که سختی ها رو پشت سرت گذاشتی و واسه هدفات میجنگی! تو تنها کسی هستی که هیچوقت خودتو تنها نزاشتی!تو تنها کسی هستی که رفیق ترین خودت تو شرایط سخت بودی!تو تنها کسی هستی که وقتی کسی تلاش نمیکرد تو توی شرایط سخت تلاش کردی! از تو فقط یه دونه هست لطفا مراقبِ خودت باش. 💞🍃@lovely_lifee💞
🌸🍃 شروع سرگذشت جدید به اجبار از عشقم یوسف جدا شدم ونشستم پای سفره عقد و شدم همسر امیربهادرخان...قسمت اول .
🕊چکاوک
🌸🍃 شروع سرگذشت جدید به اجبار از عشقم یوسف جدا شدم ونشستم پای سفره عقد و شدم همسر امیربهادرخان...قسم
🍃🍃🌸 برای بار دوم عرض میکنم آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم جناب آقای امیربهادر اسدی دربیاورم؟؟! آب دهنمو پر سر و صدا قورت دادم و چشم دوختم به سفره عقد خوشگلی که جلوم پهن شده بود! جوشش اشک رو تو چشمام احساس کردم تودلم گفتم نه نه گلچهره نباید گریه کنی! آروم باش! لباس سفیدی که پوشیده بودم رو فشار دادم لباس عروس نبود! مثل کفن بود برام! چادرم رو جلو تر کشیدم و به آینه و مردی که سر به زیر بود چشم دوختم!! با نیشگونی که خانوم جونم ازم گرفت سر بلند کردم و اخی گفتم! زمزمه وار گفت ذلیل مرده بله رو بگو یه جماعت رو مسخره خودت کردی! چیه لال شدی؟؟! زودباش بله رو بگو! چشم ازش گرفتم ولی همین که خواستم چیزی بگم دوباره عاقد گفت عروس خانم برای بار سوم عرض میکنم آیا وکیلم؟؟؟ اصلا مگه نظر من مهم بود؟؟ اینا که خودشون بریدن و دوختن! بالاخره سکوت رو شکستم و لب زدم ... بله !!! صدای کل کشیدن زن ها و سوت و جیغ بچها فضای اتاق رو پر کرد! اما کی خبر داشت از دل من؟؟ قطره اشکی که از چشمم چکید رو پاک کردم سر سفره عقد کسی نشسته بودم که ازش متنفر بودم! حالم از دیدن ریش و موهای بلند و شلخته اش بهم می خورد؟ با دیدن دست های بزرگ و سیاهش کم مونده بود عوق بزنم! چطور میخوام باهاش زندگی کنم ؟؟ من عروس خ.ون بودم! بعد از تبریک فامیل های بی مصرفمون که فقط بلد بودن برامون حرف دربیارن عقد تموم شد و همه رفتن خونشون! منم چادرم رو یه گوشه در آوردم خیلی خسته بودم! هنوز رد کمربند های آقام رو بدنم درد میکرد!! نگاه های سنگین بقیه و پچ پچ هاشون اذیتم می کرد! از اون اتفاق لعنتی تا الان یه شب هم خواب خوش نداشتم! رفتم تو اتاق کوچیکی که جواهر خانوم (مادرشوهرم گفته بود باید اینجا زندگی کنیم؟ نگاهی به اتاق انداختم. دور تا دورش پشتی گذاشته بودن و یه فرش کوچیک دستباف قرمز هم وسطش بود! و یه جفت بالش و رختخواب هم گوشه اتاق پهن شده بود! پوزخندی زدم و دراز کشیدم! اصلا نا نداشتم! بغض تموم وجودم رو فرا گرفته بود و نزدیک بود مثل ابری بهاری بزنم زیر گریه! که ناگهان در چوبی اتاق با شدت باز شد! به قدری ترسیده بودم که در یک آن سر جام سیخ نشستم!! جواهر بود که مثل مالک دوزخ چشم دوخته بود بهم لب زدچته؟؟؟ سه ساعته دارم دنبالت میگردم فکر کردی اینجا خونه باباته که هر غلطی که دلت میخواد بکنی؟؟ همین الان میای بیرون و حیاط رو آب و جارو میکنی! مگه اینجا جای خوردن و خوابیدنه !؟؟ پاشو از جلو چشمام گمشو دختریه فراری!  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️ℒℴνℯ♥️ باشد که روزگار بچرخد به کام دل باشد که غم خجل شود از صبر قلب ها ... 💞🍃@lovely_lifee💞
🕊چکاوک
🍃🍃🌸 برای بار دوم عرض میکنم آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم جناب آقای امیربهادر اسدی دربیاور
🍃🍃🍃🌸🍃 حالا یه شب شام نخورم نمیمیرم که .داشتم خودمو گول میزدم! خیلی گرسنم بود و قار و قور شکمم حسابی بلند شده بود! رختخوابم رو پهن کردم! از استرس کم مونده بود پس بیفتم، پتو رو کشیدم رو سرم و سعی کردم بخوابم! کم کم پلکهام سنگین شد که با احساس کسی اومد...وحشت زده به اطرافم نگاه کردم نفس های امیر بهادر رو کنار گوشم احساس می کردم! آب دهنم رو قورت دادم نه خدایا من نمیخوام کاش میمردم! چشمامو بستم و از ته دلم صداش زدم.خدایا به دادم برس، کم مونده بود بالا بیارم!! حالم داشت بد میشد دلم برای خودم میسوخت چقد رقت انگیز شده بودم! قطره قطره اشک می ریختم و سرمو تکون میدادم! وحشیانه چنگی به موهام زد دردم گرفت! تلاش هام بی فایده بودمن زوری در برابرش نداشتم! تو اون تاریکی شب با سیلی ناگهانی که خوردم برق از سرم پريد!چیه فکر کردی اومدی اینجا خاله بازی!؟ جواب نادونی داداشت رو تو باید پس بدی از الان زندگی برات جهنم میشه، لال شدم! هق هقم تو سینم خفه شد! ... از کتکاش درد توی بدنم پیچید.. گفت:شانس اوردی گلچهره! مگرنه امشب حتما سرت رو به باد میدادی!!!لبخند گشادی زد تو اون تاریکی هم تونستم دندون های زردش رو ببینم دس.....رو از زیر در انداخت بیرون و بعد از مدتی صدای سوت و جیغ کسایی که پشت در منتظر بودن بلند شد!!! احساس می کردم یکی چنگ زده به گردنم و داره خفم میکنه و نفس های عمیق میکشیدم و فين فين میکردم، یه طرف صورتم میسوخت! جای سیلی بود درد داشت! هییییس! صدات رو مخمه خفه خون بگیر دختریه احمق پتورو کشیدم رو سرم و سعی کردم بخوابم اما بغض لعنتی حتی اجازه نمی داد اب دهنم رو قورت بدم، با صدای باز و بسته شدن در سرم رو بیرون آوردم، رفته بود، دیگه خبری از سوت و جیغ نبود! تاریکی و تنهایی تو این اتاق نمور منو می ترسوند! صدای هو هوی باد همه جا پیچیده بود و پنجره کوچیک مدام میلرزید! درخت ها به شدت تکون میخوردن و تصویرشون رو دیوار اتاق افتاده بود مثل چند تا دست بودن که انگار میخواستن منو خفه کنن، دیوارا به سمتم حرکت میکردن!! دوباره پتو رو کشیدم رو سرم! بغضم با صدای بدی شکست، میترسیدم!  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
.♥️ℒℴνℯ♥️ هرگز با احمق ها بحث نکنید؛ آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین خواهند کشید و سپس با استفاده از تجربه شان (در احمقی) شما را شکست میدهند! 💞🍃@lovely_lifee💞
. ♥️ℒℴνℯ♥️ گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها ، زشت یا زیبا مکن خوب دیدن ، شرط انسان بودن است عیب را ، در این و آن پیدا مکن 💞🍃@lovely_lifee💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ 🔅 دلها را ميل و هوايى است و روى آوردنى و پشت كردنى. هر زمان كه خود روى آوردند، به كارشان گيريد. زيرا اگر دلها را به اكراه به كارى وادارند، كور شوند. 📚 نهج البلاغه 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۸۳﴾ 🔸 بارالها، مرا حکمی ببخش (بر این مشرکان فرمانروایی ده) و به (رسل و) بندگان صالح خود ملحق ساز. 🔅 وَاجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ ﴿۸۴﴾ 🔸 و نامم بر زبان اقوام آتیه نیکو، و سخنم دلپذیر گردان. 🔅 وَاجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ ﴿۸۵﴾ 🔸 و مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده. 💭 سوره: شعراء 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی …. نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت.... 🍃🌸
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی 🍃🍃🌸🍃 دیدی حالا آبجی ؟ گفتم وا ؟ زن میخواستی ؟ نمی
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ 🍃🍃🌸🍃 وصلت دوم هم که پیش اومد خیلی بیشتر بهم نزدیک شدن طوری که از هم جدا نمی شدن تا امروز.سالها گذشت و حبیب همین طور می خورد و می خورد در حالیکه کوکب توی خونه اش جلسه ی قرآن داشت و درس دین و اخلاق می داد و قران تفسیر می کرد,شب شوهرش مست میومد خونه و با وجود اینکه حالا پنچ تا بچه داشت هنوز به خودش نیومده بود، بعضی از وقت ها بچه ها پیش من میومدن و گله می کردن و از دعوا های هر شب اونا می گفتن و من عاجز از این تقدیر و سرنوشت بودم دیگه کاری ازم بر نمی اومد فقط نگران اون بچه ها بودم که چقدر هر شب تن و جونشون می لرزید و نمی تونستن کاری انجام بدن ….راستش کوکب هم نمی دونم می خواست چه نتیجه ای از این کاراش بگیره که هر شب دعوا می کرد و حاضر نبود یک شب خودشو بزنه به بی خیالی.بارها بهش گفته بودم اینقدر سخت نگیر ولی به خرجش نمی رفت که نمی رفت …تا اینکه یک شب خود حبیب خواب دید اونقدر خوابش واضح بوده که همون روز توبه کرد و به طور معجزه آسایی الکل رو کنار گذاشت و من بعد از سالها صورت خندون و دل شاد کوکب رو دیدم و قلبم آروم گرفت ولی این شروع یک طوفان عظیم بود.چند ماه بعد پای حبیب درد گرفت و بعد از مدتی دکترها تشخیص قانقاریا دادن دکتر گفت بر اثر ترک الکل بیماری قند گرفته و کاری نمی شد کرد حتی به اون پیشنهاد کردن برای جلو گیری از پیشرفت بیماریش گاهی الکل استفاده کنه ولی حبیب زیر بار نرفت و همین بیماری باعث شد که یک پاش سیاه بشه.اون بچه ها طفل معصوم هنوز طعم آرامش رو نچشیده بودن که مریضی پدر بدتر شدو دکتر گفت پایش سیاه شده و باید عمل بشه شاید بتونه پا رو نجات بده وگرنه باید قسمتی از پا که سیاه شده قطع بشه.کوکب شبانه روز گریه می کرد و امان همه رو بریده بود نگران کوکب بودم و بچه ها….. اونچه که دعا و ثنا بلد بودم شبانه روز می خوندم.تا روز عمل.من با کوکب رفتم بیمارستان سینا و حبیب بستری شد اونجا من خیلی آشنا داشتم.  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️ℒℴνℯ♥️ همون خدایی که تموم دنیا و کهکشان هارو خلق کرده، به این فکر کرده که دنیا... 💞🍃@lovely_lifee💞