eitaa logo
🕊چکاوک
7.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
3 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 آتشکده و قلعه‌ی باستانی ‎نوشیجان، همدان یک اثر بی‌نظیر خشتی با قدمت حدود ۲۸۰۰ سال در سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ توسط موسسه‌ی ایران‌شناسی بریتانیا به سرپرستی «دیوید استروناخ» مورد کاووش قرار گرفت که به شناسایی سه دوره‌ی معماری: مادها، هخامنشیان و اشکانیان انجامید. ثبت ملی در بهمن ۱۳۴۶ 🌕 @donyaye_ajayeb
🍃🍃🍃🌸🍃 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی،اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ🌺 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ 🍃🍃🌸🍃
🍂🍂🍂🍂🌼🌼🌼🍂🍂🌼 زندگی ...
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 از ظهر ناهار نخورده بودیم و نزدیک غروب بود ، گفتم من گشنمه فرامرز گفت میرم از بیرون یه چ
🍃🍃🍃🌸🍃 بابا قیافش توهم رفت و چیزی نگفت ، فرامرز به روی خودش نیاورد و غذاشو میخورد ، برای اولین بار خجالت کشیدم جلوی فرامرز ولی با خودم گفتم بهتر اینه که بدونه ما خواهر برادرا همو می‌خوایم تا این که جنگ و جدالای بینمونو بدونه . لقمه غذامو قورت دادم و گفتم دیگه فکر کنم همین روزا ما باید برای عروسیش یه لحظه هم زمین نشینیم . سهراب نگاهش بین من و آذر می‌چرخید ، آذر زل زده بود به دهن من و بهار با ترس به من نگاه میکرد ، با آرامش یکم آب خوردم و گفتم انگار دیشب یکی چشمشو گرفته بود و خیلی خوشش اومده بود ، رضا هم مدام ازش میپرسید . این حرفو از عمد زدم دلم میخواست آذر دلش خوش نباشه به رضا ، ببینه سهرابو که چجوری از بچگی هواشو داشته و دوسش داشته . سهراب انگار خیالش راحت شده بود و کل چهرش لبخند از سر رضایت بود . بابا گفت رضا مگه پسر بزرگ منه که دومادش کنم ، اول باید سهراب سر و سامون بگیره و بعدش به فکر رضا باشیم. عمه با ذوق گفت هر دختری که روش دست بزاری برات میریم خواستگاری ، کی از سهراب ما بهتر ماشالا آقای دکتر نیست که هست وجنات نداره که داره . زیر چشمی به آذر نگاه میکردم ، حس کردم قاشق تو دستش داشت می‌لرزید و حالش خوب نبود . اون شب تا صبح به آذر فکر کردم به این که واقعا رضا رو دوست داشت یا فقط خوشش اومده بود . به سهراب فکر کردم و همش اونو با دوست داشتن فرامرز مقایسه میکردم با خودم فکر کردم سهراب این همه سال آذر دوست داره ولی فرامرز همش یکی دو ماهه که منو میخواد . فرامرز صبح تا ظهر سرکار بود میومد ناهار میخورد و باهم می‌رفتیم بیرون گردش و شب میومدیم خونه . یک هفته از عروسیمون گذشته بود که فرامرز باید می‌رفت تهران و سه روز اونجا میموند ، خیلی اصرار کرد که توهم بیا باهم بریم ولی گفتم از سری بعد میام . دلم واسه خونمون تنگ شده بود دلم میخواست برم خونه و تا لنگ ظهر بخوابم . به فرامرز گفتم تو برو دفعه بعد من و مامان میایم که باهم بریم خونه دایی مامان ، از سال پیش که برای مراسم دایی هادی اومده بودن ندیده بودیمشون. وسیله هامو جمع کردم و صبح فرامرز منو برد خونه مامان و خودش رفت تهران .انگار مامانم خیلی دلش برام تنگ شده بود از صبح تا ظهر باهم حرف زدیم و قرار شد نزدیک عصر بریم خونه عمه ثریا و یه سر بهش بزنیم . از خونه ما تا خونه عمه راهی نبود ،پیاده راهی شدیم و رفتیم ، سر کوچه بودیم که سیمزارو دیدیم . مامان گفت این ،اینجا چی می‌خواسته ؟ سیمزار متوجه ما شد ولی به روی خودش نیاورد و از کنارمون رد شد . دم در خونه عمه ایستادیم و رنگ زدیم ، در یهو با شتاب باز شد و عمه گفت دیگه چی میخوای ؟  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊**
من منتظرم، به انتظار تو نشستم، آقا! سالها در دل بغیر از تو ببستم آقا! 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
تصویری از یک خانواده روستایی در دوره قاجار 🌕 @donyaye_ajayeb
جابجایی خانه به دلیل ساخت و ساز اصلی آب جدید در شهر نیویورک. 1897 🌕 @donyaye_ajayeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی آنقدر ارزش دارد که به خاطر آن از همه هستی خود مایه بگذاریم تا قصری باشکوه از مهربانی محبت ،عشق و دوستی بنا کنیم و زندگی آنقدر بی ارزش است که نباید به خاطر آن دلی را بیازاریم و برای رسیدن به قله های فانی دنیا دست به هر کاری بزنیم … 💞🍃@lovely_lifee💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🍃 انسان های ناپخته همیشه میخواهند که در مشاجرات پیروز باشند! حتی اگر به قیمت از دست دادن "رابطه" باشد.. . اما انسان های عاقل درک میکنند که گاهی در مشاجره ای ببازند، تا در رابطه ایی که برایشان با ارزش تر است، "پیروز" شوند. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c