🌸 دختــران چــادری 🌸
🌀#مسابقه
📖#گلستان_یازدهم
#قسمت_ششم
.....دستم خیس شده بود.از درد،علی را صدا می زدم و کمک می خواستم و التماسش می کردم.
دست چپم را جلوی صورتم گرفتم.حلقه ازدواجم بوی علی را می داد.آن را بوسیدم.یکدفعه علی آقا را دیدم.روبه رویم ایستاده بود و می خندید.با دیدنش درد را فراموش کردم.باورم نمی شد.علی آقا آمده بود؛حیّ و حاضر. داشت به می خندید و به من روحیه می داد. گفتم:((علی جان،کمکم کن.کمک کن طاقت بیارم و داد و هوار نکنم.نمی خوام صدام رو کسی بشنوه.خواهش می کنم کمک کن.))
لب هایم را گاز می گرفتم و دست مادر را فشار می دادم.مادر طاقت درد کشیدن مرا نداشت.کنار تخت روی زمین نشسته بود و دعا می کرد.زیر لب ذکر《یاعلی》گرفته بودم،دیگر چیزی نمی شنیدم؛انگار از این دنیا قطع شده بودم.علی آقا هی خندید و بی صدا حرف میزد.چیزی از حرف هایش نمی فهمیدم.
وقتی صدای گریه بچه بلد شد،تنم سست وسبک شد.
.........
#ادامه_دارد
🆔@clad_girls