@shervamusiqiiran-2 - کانال _ شعر و موسیقی اصیل ایرانی.mp3
1.04M
تصنیف : هوای عاشقی
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
من مست جام باقي ام ، دارم هواي عاشقي
حيران روي ساقي ام ، دارم هواي عاشقي
اي جان و اي جانان من ، دارم هواي عاشقي
اي وصل و اي هجران من ، دارم هواي عاشقي
جان در بر جانانه شد ، دل بر سر پيمانه شد
تن ساكن ميخانه شد ، دارم هواي عاشقي
گه نور و گه نار آمدم ، گه گل گهي خار آمدم
گه مست و هوشيار آمدم ، دارم هواي عاشقي
اي شاه درويشت منم،بيگانه و خويشت منم
ديوانه ي رويت منم ، آشفته ي مويت منم
سرگشته ي كويت منم ، دارم هواي عاشقي
اي جان و اي جانان من ، دارم هواي عاشقي
#ابوسعید_ابوالخیر
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
دیشب به نمازم ، رخ زیبای تو دیدم ...
ماندم به قنوت و به تشهد نرسیدم ...
@shervamusiqiiran-3 - تصنیف _ یاوران مسم.mp3
1.1M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
یاوهران مهسم (یاوران، من مستم)
من مهس مهخموور بادهێ ئهلهسم (من مست مخمور بادهٔ الستام)
لوتف دووس ئاما مۆحکهم گرت دهسم (لطف دوست آمد، محکم گرفت دستم)
فهرما وه ساقی باوهر مینای مهٔ (فرمان دهید به ساقی بیاورد مینای می)
سهرشار کهر ساغهر بدهر پهیاپهٔ (سرشار کند ساغر و بدهد پیاپی)
پهیاپهٔ پر کرد ههیاههٔ نووشام (پیاپی پر کرد و هی نوشیدم)
تا که دیدهێ دڵ غهیر ژه دووس پووشام (تا که دیدهٔ دل از غیر از دوست پوشیدم)
شۆعلهێ نار عشق بهر چی ژه پووسم (شعلهٔ آتش عشق برجهید از پوستم)
خالی ژه خودی مهملو ژه دووسم (خالی از خود و مملو از دوستام)
یاوهران مهسم (یاوران، من مستم)
من مهس مهخموور بادهێ ئهلهسم (من مست مخمور بادهٔ الستام)
ئهٔ دڵ تا کهسی چۊ خۆم ناێ وه جووش (ای دل تا کسی چو خُم نیاید به جوش)
حهڵقهێ بهندهگی عشق نهکهێ وه گووش (حلقه بندگی عشق نکند به گوش)
مهحرهمِ نمهووو ههرگێز وه ئهسرار (محرم نگردد هرگز به اسرار)
نهخل ئۆمیدش دووسی نادێ بار (نخل امیدش دوستی نیارد به بار)
#حیران_علیشاه
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🔴 خاطرهای از آیتالله بهجت (ره)
💠برای بچهها چند تا جوجۀ یکروزه خریده بودم. آقا دوست داشتند بچهها به جای عروسک، از حیوانات کوچک نگهداری کنند. وقتی فهمید، دائم میگفت: «مواظبشان باشید، بهشان رسیدگی کنید.» جدی هم میپرسید؛ میگفت: «اموراتشان باید تامین شود.» جعبۀ مقوایی کوچکی درست کرده بودیم و جوجهها را در آن گذاشتیم. زمستان از ترس سرما، جعبه را آوردیم داخل و آن را گذاشتیم گوشۀ اتاق. تا از در آمد، اول پرسید: «به اینها غذا دادهاید؟!» بعد هم گفت: «شاید آنجا دلشان گرفته باشد. در جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق، یک گشتی بزنند!» یک روز دیگر جوجهها را گذاشته بودیم بیرون، باخبر شد. گفت: «شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود، چرا اینها را بیرون گذاشتید؟ شاید هم گربه ببردشان.» گفتم: «خب شاید خدا اینها را برای گربه خلق کرده باشد، گربۀ بیچاره چه باید بخورد؟» طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه میخواهد انسانی را بخورد! رفت آنها را برداشت و آورد و گذاشت گوشۀ اتاق.
حجتالاسلام علی بهجت
📙 این بهشت، آن بهشت، ص39