من بال پروازت میشم .
پیشتر از هر کسی که شکستِت تو رو به اوج میرسونم تا نور واقعی ماه رو ببینی
کمکت میکنم تا برخلاف بی رحمی ای که تو شهر ازم پیچیده خود واقعی من رو ببینی و منو توی تاریکی مخوف آسمون پیدا کنی...
نوری که فقط اگه ستاره باشی میتونی ببینیش و آره..من ماه توام ستاره ی بی نور آسمونم...بیا تا بهشون نشون بدیم که برخلاف چیزی که نشون میدیم ، میتونیم چقدر درخشنده باشیم
عاشق وقتایی بودی که به خاطرت خودمو به اب و اتیش میزدم..هنوزم همونم ولی تو دیگه نیستی که حماقت هامو به خاطر خودت ببینی
_من طعم همه چیزو میچشم ، کنار هر کسی میمونم ، چه کنارم بوده باشه چه نه ، من با همه مهربون میمونم ، ازشون دلخور و ناراحت نمیشم
ولی من به هیچکس اعتماد نمیکنم دیگه به هیچ وجه اشتباهات گذشته رو تکرار نمیکنم ، من درس گرفتم از روز های سختی که تنها کسی که کنارم بود خودم بودم...من شکستم ، شکسته تر از قبل شدم
اینکه بهت نگفتم به این معنا نبود که الان هیچ مشکلی ندارم
اتفاقا برعکس من سرتاسر مشکلم
شانه هایش میلرزیدند و غم تنها حس جان گرفته در کنارشان بود، تمامِ احساسات مرده بودند و حال غمی وصف نشدنی چون پادشاهی جاه طلب و غرق در رضایت بر تخت پادشاهی بلندقامتش فرمانروایی میکرد.
روزی دختر جوانی از من پرسید تو از عاشقی چه میدانی ؟ گفتم ، من در طبقه سوم هبیتیت در همسایگی ژنرال زندگی میکنم گفت ژنرال دیگر کیست ؟ گفتم مرد چهل ساله ای بود که باید بین معشوقه نوزده ساله و فرزند یک ساله اش یکی را به دیگری ترجیح میداد گفت ژنرال با وجود همسر و فرزندش ، معشوقه ای نیز داشت ؟ گفتم ژنرال همسرش را از دست داده بود گفت معشوقه اش که بود ؟
گفتم اوژنی ، برادر همسرش
ناگهان عصبانی شد و گفت آنها گناهکارند !
نفس عمیقی کشیدم و گفتم همه کسانی که عاشق میشوند گناهکارند
گفت آنها به آن زن بیچاره که فوت کرده است خیانت کرده اند ! لبخندی زدم و گفتم آنها مرحم درد یکدیگر شدند تا بتوانند غم آن زن را فراموش کنند اما قلب هایشان سرکش تر از این حرفها بود
با اخم و تندرویی گفت من مطمئن هستم چیزی جز هوس بین آنها نبوده
آنها معنی عشق را لکه دار کرده اند
همانطور که به ساحل مارسی خیره بود گفتم آنها برای یکدیگر دویدند ..
نگاهم کرد و پرسید یعنی چه ؟ چند قدم از او فاصله گرفتم و گفتم
هنوز نمیدانی معنی دویدن دوست داشتن است ؟!