eitaa logo
دورهمی2💞
1هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
6هزار ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی،اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ🌺 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ 🍃🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی …. نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت.... 🍃🌸
دورهمی2💞
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی 🍃🌸🍃 به زهرا قسم به جون فارق آخه تو که همین جوری نمیای
۰ 🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 ولی فردا موقع رفتن اونا رو برداشتم تا با خودم ببرم ولی هر چی فکر کردم دیدم کار بدیه و ممکنه به خانم بر بخوره این بود دوباره گذاشتم سر جاش و به اوس عباس هم چیزی نگفتم ..از اون روز بعد من هر غروب با ماشینی که دنبالم میومد می رفتم و فارق رو شیر می دادم و بر می گشتم و همین باعث شده بود هر روز بیشتر از روز قبل به اون علاقه پیدا کنم وقتی شیر منو می خورد قلبم براش می تپید و با میل این کار و می کردم گاهی که ماشین دیر می رسید نگران فارق می شدم می ترسیدم بهانه ی منو بگیره این علاقه دو طرفه بود اون بچه هم طوری سینه ی منو می مکید و توی بغلم بود آرامش پیدا می کرد که شاید بچه های خودم اینطوری نبودن …. با دو انگشت دست منو می گرفت و واقعا ول نمی کرد و این باعث تعجب همه شده بود من هر بار از در پشتی یک راست به اتاق خانم می رفتم و زود برمی گشتم ….ولی کم کم احساس می کردم که خانم از این همه علاقه ی فارق به من دلش می گیره خوب حق هم داشت… نمی دونم شاید هم من اینطوری فکر می کردم ….ولی دلم رضا نمی شد که فارق به جای اون منو دوست داشته باشه ….پس من بهانه ای تراشیدم و امروز فردا کردم و بالاخره نرفتم…باز هم پای فامیل به خونه ی ما باز شد…و من واقعا هنوز نفهمیدم ربطی به اومدن خانم داشت یا نه ولی روز ی نبود که من مهمون نداشته باشم …همسایه ی ما که خودشو مصدق معرفی کرده بود برای من یک ظرف آورده بود که منم وقتی کوفته درست کردم دوتا گذاشتم توش و بردم دم خونه شون …یک کارگر پیر درو باز کرد ….پرسیدم خانم مصدق هستن ؟ سرشو انداخت پایین و رفت کمی بعد همون خانم اومد دم در از دور خنده به لب داشت و با چنان محبتی با من رو برو شد که مهرش به دلم نشست و از همون روز با هم دوست شدیم …زهرا خانم یک زن به تمام معنی بود دو تا پسر داشت و یک دختر و بعد از مدتی که با اونا رفت و آمد کردیم فهمیدم که آقای مصدق وزیر مالیه اس و قبلا استان دار آذربایجان بوده و خرش خیلی میره ولی از بس که آدمای افتاده ای بودن آدم متوجه نمی شد …زهرا خانم و من هر چی درست می کردیم برای همدیگه می بردیم و ساعتی رو درد دل می کردیم و بچه ها هم با هم بازی می کردن..یکشب ما شام اونا رو دعوت کردیم و آقای مصدق با اوس عباس آشنا شد و یک شب هم اونا ما رو دعوت کردن.اونشب اوس عباس سر حال بود پس به همه خوش گذشت و آقای مصدق خیلی از اون خوشش اومد و چند روز بعد اونو به یکی از شازده های قاجار معرفی کرد تا خونه ی اونو که چه عرض کنم براش کاخ بسازه …اوس عباس فورا کارو گرفت و مشغول شد .. وهمون اول پول خوبی گرفت. 🍃🍃
🌸🍃 اگر قرار است روزی از زندگی لذت ببریم امروز همان روز است امروز باید همواره شگفت انگیزترین روز زندگی ما باشد 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سبز باشید سبز سبززززززز🤩💕💕💕  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
💗🍃🍃🍃🍃🍃 عَطرِ خوشِ آرد بُلَند می شَود و با خودَش خیالِ مَرا می بَرَد به روزهایی که مادَربِزُرگ، دَر آشپزخانه ی کوچَکِ آن سَرِ حیاط، بَساطِ حلوا را به پا می کَرد و عَطرِ حلوایَش، نه حیاط، نه خانه، که کُلِّ کوچه را بَرمی داشت، گواهَش این که هر کدام از بَچّه های مادَرجان، از مَدرسه که برمی گشتَند، کوچک و بُزُرگ ، قَبل از سَلام، همان لَبِ دَرگاهی، می گفتَند : " وای که کوچه رو بویِ حلوا بَرداشته ..."  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تک تک قصه های مادربزرگ به حقیقت پیوست! او راست می گفت: همیشه “یک بود یکی نبود” گــــاهی “رسیدن به هم قسمت نیست” “بالا رفتیم ماست بود” “بودنمان راست بود” “پایین آمدیم دوغ بود” “عشق همش دروغ بود” نمی دانم آن پیر زن این روزهارا از کجا دیده بود🥲 سرت سلامت رفیق☺️🍃🍃🍃🍃🍃  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
مسجد رکن‌الملک شیرازی / تخت فولاد سلیمان خان رکن‌الملک شیرازی اصفهانی (۱۲۱۷ شیراز - ۱۲۹۲ اصفهان)، کارگزار جزیره_بحرین و بخشهایی از منطقه جنوب، منشی باشی حاکم فارس و اصفهان نایب الحکومه شهر اصفهان و نیز فردی شاعر و فاضل بوده‌ است. او از سلسله خلف_بیگی فارس و از نوادگان خلف‌بیگ طالش، از معاصران شاه اسماعیل صفوی، شمرده می‌شد. اجداد او در دوران صفویه حکومت فارس را در دست داشتند و یکی از اجداد او به نام امام‌وردی بیگ به سال۱۰۹۲ قمری مسجد_عتیق شیراز را مرمت کرده بود. پدرش میرزا محمدکاظم از نژاد خلف بیگ طالش؛ از سرکردگان سپاه شاه اسماعیل صفوی نسب داشت که در منابع، به او امیر خلف بیک اول گویند و القابی چون امیر کبیر، ابوالنّصر و خلیفه الخلفا داشت. وی در سال 920 ق در جنگ_چالدران کشته شد. مادر رکن الملک هم دختر محمدباقر خان زند بوده است، سلیمان در شیراز رشد کرد و بعدها از معلم ویژه خود میرزا اسحاق نیریزیِ شمس المعالی یاد کرده و اکثر علوم مرسوم و متناسب آن ایام را از او فرا گرفته است. مسجد رکن‌الملک مربوط به سدهٔ ۱۳ ه‍.ق است. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
💗🍃🍃🍃🍃🍃 برای برآوردن آرزوهایت روی هیچ کس غیرخودت حساب نکن! دیگران دنبال آرزوهای خودشان هستند از دیگران توقع اجابت آرزوهایت را نداشته باش چرخ روزگار برای تو بچرخه رفیق🤩🤩  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 براى اينكه خانه اى، خانه باشد بايد كسى مدام در آن راه برود. بايد يكى باشد كه ظرف هاى كثيف را بگذارد توى سينك. تميزها را بچيند سر جايش. تخت ها را مرتب كند. ميوه ها را بشوید. به گلدان ها آب بدهد. ملافه ها را عوض كند. لباس ها را مرتب كند. به ناهار فردا و شام شب فكر كند. جارو بزند و گردگيرى كند. براى اينكه خانه، خانه باشد يك عالمه قدم هاى خاموش از تراس تا آشپزخانه، از آشپزخانه تا اتاق خواب، از اتاق خواب تا حمام، از حمام تا دم در بارها و بارها بايد تكرار شود. تازه آن موقع می شود نشست و خيره شد به خانه اى كه آرام و در صلح به نظر مى رسد. انگار نه انگار كه براى رسيدن به اين ثبات و سكون كسى ساعت ها راه رفته و به هيچ جا نرسيده. آرامش و ثبات جايزه ى كسى است كه راه می رود. بقيه اما فكر می كنند خانه خود به خود اداره می شود. فكر می كنند داشتن غذايى آماده روى ميز و يخچال و فريزرى پر، طبيعى و عادى است. تا وقتى كه خود خانه اى داشته باشند و بفهمند كه معجزه اى اتفاق نمى افتد مگر با راه رفتن. آرام ... ممتد و بى پايان از اين طرف به آن طرف و براى ساعت هاى متمادى اين همه راه رفتن فقط براى اينكه خانه همين سكون را حفظ كند. اين همه راه رفتن، فقط براى حفظ يك سكون. یک نفر باید عاشقانه در خانه راه برود و الا راه رفتن از هر کسی بر می آید ... قدردان این قدم ها باشیم. حالت چطوره عزیزم؟ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من شيفته ی خوشی های ساده ام. همین فنجان چای صبحگاهی! این ها آخرين پناه جان های خسته اند...  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊