eitaa logo
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
1.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
139 فایل
بسم‌رب‌الشهدا‌‌♥! 🌸 کپی با ذکر یک صلوات بھ نیت تعجیل در فرج امام‌ زمان (عـج) انجام‌ شود🌸 •خادم‌کانال‌🌷️‌‌⇩ @Shohada3136 @unknown_Soldier_3_13 •خط‌ناشناس📬⇩ @N_darmahzarshohada313 •بایگانی‌محفل‌های‌کانال📁⇩ @B_darMahzarSHohada313
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب صوتی "خدای خوب ابراهیم" "۱۷۸ خاطره درباره ویژگی های قرآنی " تولید رادیو ایران صدا
📗📗 کتاب خدای خوب ابراهیم، دربردارنده‌ی ۱۷۸ روایت و خاطره‌ی زیبا از شهید «ابراهیم هادی» ا‌ست؛ شهید بزرگواری که خاطراتش الگوی زندگی سالم برای نسل حاضر و آیندگان است. از نکته‌های جالب و کاربردی این کتاب، ترکیب داستان‌ها با آیات قرآنی است؛ آیاتی که در زندگی انسان بسیار کاربرد دارد. در کتاب خدای خوب ابراهیم مجموعه خاطرات جمعی از اعضای خانواده، دوستان و همرزمان شهید ابراهیم هادی نقل شده و پس از آن یک آیه از قرآن در مورد آن ویژگی ذکر کرده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من شبا خوابم نمیبره... اخه دلم برا بابا تنگ میشه!🥺💔 مدیون خانواده های شهداییم...🌿 💙 🥀
(هر روز غذای نذری) در خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی آمده است که ایشان جدولی از ذکر و نام ائمه اطهار آماده کرده و در آشپزخانه روی یخچال نصب کرده و توصیه داشتند تا موقع پخت غذا در هر وعده غدا نام آن معصوم برده شده و غذا به نیت ایشان آماده شود به این شکل در تمام ایام سال غذای نذر شده به ائمه معصومین صرف می کردند💚
نام : شهید حسن آبشناسان تولد : 19 / اردیبشهت / 1315 محل تولد : تهران _ محله ی نازی آباد شهادت : 8 / مهر / 1364 محل شهادت : عراق _ منطقه سرسول کلاشین سن : 49 مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) _ قطعه 26 _ ردیف 79 _ شماره 47 خلاصه ای از زندگی : سلام من حسن آبشناسان فرزند آقا قربانعلی هستم . در دوران نوجوانی با اسلام و آموزه‌های انسان‌ ساز آن آشنا شدم . در یکم مهر ماه 1336 پس از گذراندن دوره دبیرستان ، وارد دانشگاه افسرى امام علی(ع) شدم . در 1339 با درجه ستوان دومی دانش‌آموخته گردیدم . دوره مقدماتى افسری را در 1340 به پایان رساندم . به دنبال آن ، در شهرهای دورافتاده ایران به کار گرفته شدم . نخستین دوره تکاوری را که در ایران راه‌اندازی شد ، با پیروزی پشت سرگذاشتم . همچنین، در 1356 دوره عالى ستاد فرماندهى را گذراندم . در 1350 از استان خوزستان به استان فارس فرستاده شدم و نزدیک ده سال را در شیراز سپری کردم . در این مدت، دوره تکمیلی چتربازی و تکاوری کوهستان را در ایران و اسکاتلند گذراندم . در این مدت زبان انگلیسی را نیز به خوبی فراگرفتم . با ورزش‌های دوومیدانی ، والیبال ، بسکتبال ، پینگ پنگ ، شنا ، سوارکاری و جودو نیز آشنا بودم . به لطف خدا در این مدت توانستم در پناه ارزش‌های اسلامی و پرهیزگاری خود را از پلیدی‌ها و پلشتی‌های جامعه زمان حکومت محمدرضا شاه به دور نگه داردم. ⚘در محـ♡ـضر شھـ♡ـدا⚘
بعد از پیروزی انقلاب به درجه سرهنگی ارتقا یافتم . تا پیش از جنگ تحمیلی ، در کردستان با آشوبگران و ضدانقلاب در ستیز بودم . در روزهای نخست جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ، مسئولیت یکی از تیپ‌های لشکر ‌٢١ حمزه در شمال غرب ایران را به دوش داشتم . با پایه‌ ریزی ستاد جنگ‌های نامنظم در هفتم مهر 1359 به آنها پیوستم و با شماری از بسیجیان داوطلب ، نبرد چریکی خود را در کوهپایه‌ های دشت عباس آغاز کردیم و در مدت کوتاهی ، آسیب سنگینی به نیروهای عراقی وارد نمودیم . در این مدت جوانان موتورسیکلت سوار را از کوچه و خیابان‌های نازی آباد تهران گردآوری می‌کردم ، به آنها آموزش‌های ویژه‌ ای می‌دادم و همه را با نام «گروه ویژه اسب آهنی» به جبهه های حق علیه باطل می‌فرستادم . به سازماندهی نیروهای ارتش و سپاه توجه داشتم و در این راه با شهید بروجردی همکاری های خوبی داشتیم تا اینکه توانستیم شهر بوکان در استان آذربایجان غربی را از وجود ضد انقلاب و گروهک کومله پاکسازی کنیم . همچنین محور سردشت - پیرانشهر که از جنگل‌های انبوه آلواتان ، کوه‌های سربه ‌فلک کشیده و تنگه‌های پرپیچ وخم پوشش می‌یافت با همکاری توام سپاه و ارتش پاکسازی شد . در سال 1362 به فرماندهی نیروهای ارتش در قرارگاه حمزه سیدالشهدا در شمال غرب ایران گماشته شدم . در سال 1363 نیز بر پایه دستور رسمی قرارگاه رمضان ، فراهم نمودن آموزش جنگ‌های چریکی سپاه پاسداران به اینجانب واگذار شد . سرانجام در هشتم مهرماه 1364 ، در حالی که فرماندهی لشکر 23 نوهد (نیروی ویژه هوابرد) و قرارگاه شمال غرب ارتش یعنی بخشی از قرارگاه حمزه سیدالشهدا را به دوش داشتم ، به هنگام نبرد قادر که با برنامه‌ ریزی خودم همراه بود ، در منطقه سرسول کلاشین شمال عراق با ترکش توپ دشمن شربت شیرین شهادت را نوشیدم . همرزم شهید : زمانی که عراق بسیاری از شهرها را موشک باران می‌کرد ، حسن نامه ‌ای به صدام حسین ، با این مضمون نوشت : اگر جناب صدام حسین ، امیر جنگی است و فنون نظامی را خوب می‌داند و نظریه‌ پرداز جنگی است ، پس به راحتی می‌تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگاورم دیدار کند و با هر شیوه‌ ای که می‌پسندد ، بجنگد ، نه اینکه با بمب افکن‌های اهدایی شوروی محله‌ های مسکونی و بی ‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد . در پاسخ به نامه آبشناسان ، صدام حسین ، سرلشکر قادر عبدالحمید را با گروه ویژه ‌اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید قدرت بعث را به ایرانی‌ها نشان بدهد . سال‌ها پیش از آن در اسکاتلند ، حسن ، عبدالحمید و گروهش را در ورزش کوهنوردی ارتش‌های برگزیده جهان ناکام گذاشته بود . در آنجا بود که گروه حسن اول شد و عراقی‌ها هفتم شدند . دست سرنوشت در میدان جنگ حقیقى ، دیگر بار حسن را در برابر سرلشکر عبدالحمید قرار داد و به دنبال نبردی طولانی ، لشکر عراقی شکست خورد و فرمانده پرآوازه صدام هم اسیر شد . بخشی از وصیت نامه : از فرزندانم می خواهم با کسب دانش در خدمت اسلام کوشا باشند . آرزو داشتم ، حج را در زمان حیات انجام دهم ؛ چنانچه شهید شوم ، انجام شده است . محل دفن من ، کربلا باشد ؛ اگر راه کربلا را خود باز کردم ، آسان است ، ولی اگر زودتر شهید شدم ، پیکرم به صورت امانی در خاک بماند تا پس از بازشدن راه و انقلاب عراق ، این کار انجام شود .
عرض سلام خدمت اعضای خوب کانال نظرات، انتقادات، پیشنهاداتتان را به ما به صورت ناشناس بگوئید👇😊 https://harfeto.timefriend.net/16222658499098 بی‌سیم چی با خط ناشناس☺️👇 https://harfeto.timefriend.net/16222658499098 منتظر صحبت های شما عزیزان هستیم😊😉👇 https://harfeto.timefriend.net/16222658499098
در انتخابات کشور سوریه مردم بسیار زیادی شرکت کردند🇸🇾 مردمی‌که‌جنگ‌وناامنی‌وداعش‌روتجربه‌ کردن💣🔪 خوب‌میفهمن‌ اگرپشت‌کشورشون‌خالی‌بشه‌؛دشمن‌به‌زن‌و بچشون ‌هم‌رحم‌نمیکنه |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غزوه خندق (5ق) سال پنجم ، غزوه خندق پیش آمد و آن را غزوه احزاب نیز می گویند؛ از این جهت که قریش از همه قبایل استمداد کردند و جهودان بنى النضیر را که پیغمبر از مدینه بیرون شدن فرموده بوده، به جهت کین و کیدى که با رسول خدا(ص) داشتند، به کفّار مکه پیوستند و با ایشان معاهده کردند که در حرب رسول خدا(ص) یک دل و یک جهت باشند و مهیاى جنگ پیغمبر(ص) شدند. و از این سوى چون خبر به پیغمبر(ص) رسید در باب ایشان مشورت کرد. سلمان عرض کرد که دور مدینه را خندق بکنند. پس ‍ حفر خندق کردند. مشرکین که وارد شدند، در آن طرف خندق منزل کردند و مسلمانان از ایشان ترس بسیار پیدا کردند و زیاده از بیست روز حربى واقع نشد، جز آنکه تیر و سنگ به هم می انداختند. آخر الامر، یک روز جماعتى از قریش مانند: عمر بن عبدود، نوفل بن عبدالله ، هبیرة بن ابى وهب ، عکرمة بن ابی جهل ، ضرار بن الخطاب مهیّاى حرب شدند و اسب هاى خود را سوار شده از موضعى که تنگ تر بود، از خندق جستن کردند. عمر بن عبدود مبارز طلبید و چون عمرو را (فارس یلیل) می نامیدند"1" و او را با هزار سوار برابر می دانستد و اصحاب، وصف شجاعت او را شنیده بودند، کسى جرأت میدان او نکرد و همه، سرها به زیر افکندند و عمر بن الخطاب به جهت عذراصحاب، سخنى چند از شجاعت عمرو تذکره کرد که خاطر اصحاب شکسته تر گشت و منافقین چیره شدند و عبدالرحمن بن عوف با جماعتى گفت که این شیطان که عمرو باشد هیچ کس را زنده نخواهد گذاشت. صواب آنست که اگر توانیم با یکدیگر همدست شویم و محمد را دست بسته بدو سپاریم تا او را بکشد و خود با قوم پیوسته شویم و روزگار به آسودگى بریم. رسول خدا(ص) چون شنید که عمرو مبارز می طلبد، فرمود: هیچ دوستى نباشد که شرّ این دشمن را کفایت کند؟ شیر یزدان ، على مرتضى علیه السلام عرض کرد: من مبارزت کنم با او. حضرت خاموش شد. دیگر باره عمرو ندا کرد که کیست به نبرد من آید؟ و اسب خود را از چپ و راست به جولان در آورد و گفت: و لقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز "2" یعنى : بانگ من درشت و خشن شد، از بس در موقف مبارزت ایستادم و طلب مبارز کردم. چون عمرو لختى از این گونه سخن کرد، دیگر باره امیرالمؤ منین علیه السلام اجازت میدان خواست. رسول خدا(ص) همچنان خاموش بود. در این کرّت عمرو از در شناعت و شماتت، سخنى چند ادا کرد. على علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله! مرا رخصت فرما تا با وى محاربت کنم. خدا رحمت کند مرحوم فتحعلى خان ملک الشّعرا را که در این مقام چه نیکو گفته: پیمبر سرودش که عمرو است این که دست یلى آخته ز آستین على گفت ایشاه اینک منم که یک بیشه شیر است در جوشتم امیرالمؤ منین (ع) اذن قتال گرفت و آهنگ میدان کرد و زمین جنگ با عمرو تنگ کرد و در جواب اشعار او فرمود: لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز"3" در این وقت، رسول خدا(ص) فرمود:(برزالایمان کله الى الشرک کله )"4" پس امیرالمؤ منین (ع) ، عمرو را دعوت فرمود به یکى از سه امر؛ یا اسلام آورد یا دست از جنگ با پیغمبر بدارد و یا از اسب پیاده شود. عمرو امر سوم را اختیار کرد. اما در نهان از جنگ با امیرالمومنین (ع) ترسناک بود. لاجرم گفت یا على! به سلامت باز شو، هنوز تورا هنگام میدان و نبرد با مردان نرسیده. هنوزت دهان شیر بویدهمى ، و دیگر آنکه من با پدرت دوست بودم و دوست نمی دارم که ترا بکشم و نمی دانم پسر عمّت به چه ایمنى تورا به جنگ من فرستاد و حال آن که من قدرت دارم تو را به نیزه ام بربانم و در میان آسمان و زمین معلّق بدارم که نه مرده باشى و نه زنده. على (ع) فرمود: این سخن را بگذار. همانا من دوست می دارم که تورا در راه خدا بکشم. پس عمرو پیاده شد و اسب خود را پى کرد و با شمشیر آخته بر سر امیرالمؤ منین(ع) تاخت و با یکدیگر سخت بکوشیدند که زمین از گرد تاریک شد و لشکریان از دو جانب ایشان را نمی دیدند. آخر الامر، عمرو فرصتى کرد و شمشیر خود را بر امیرالمؤ منین علیه السلام فرود آورد. امیرالمؤ منین(ع) سپر در سر کشید. شمشیر عمرو سپر را دو نیمه کرد و سر آن جناب را جراحتى رسانید. امیرالمؤ منین (ع) چون شیر زخم خورده بر عمرو شتافت و به یک ضربت کار او را بساخت و تکبیر بگفت. مسلمانان دانستند که امیرالمؤ منین (ع) غلبه جسته. شاد شدند و رسول خدا(ص) فرمود که مبارزت على روز خندق، افضل اعمال امت من است تا روز قیامت و عکرمه و هیبره و نوفل و ضرار که همراه عمرو بودند فرار کردند. این مقام را گنجایش بیش از این نیست. و در این روز سنه 257ه‍، صاحب زنج داخل بصره گردید و مردم بصره را بکشت"5" و خانه ها را با مسجد جامع بسوازنید و عباس بن فرج ،معروف به ریاشى نحوى لغوى در جامع مشغول نماز ضحى خواندن بود که او را نیز بکشتند و شاید در غرّه ربیع الاول اشاره به فتنه صاحب زنج بکنیم، ان شاء الله. "1-بحار الانوار،ج41،ص87. 2-همان،ج20،ص215. 3-بحار الانوار،ج20،صص203و226. 4-همان،ص273. 5-الفصول العشره،ص9
امروز در ۸ خرداد روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه ای. یادی کنیم از پهلوان واقعی شهید ابراهیم هادی
خدای پاسپورت های خاک خورده ...😭 🤲🏻اللهم ارزقنا زیارت الحسین فی الدنیا
شهید علا حسن نجمہ علا حسن به هنرهای عکاسی، فوتوشاب، بازیگری و کارگردانی علاقه داشت و عکس بسیاری از شهدا را به مناسبت‌های مختلف، طراحی و در صفحه‌های مجازی قرار می‌داد .  به خاطر سیمای زیبایش بارها برای بازیگری در تلویزیون دعوت شده بود اما او راه و رسم دیگری در پیش گرفته بود؛ باید می‌رفت تا به گونه ای دیگر بدرخشد و ستاره باشد؛ همچون نام خانوادگی اش: «نجمة». شهید «علاء» با وجود به پایان رسیدن دوران خدمتش، بعد از آنکه اطلاع یافت حمله‌ای جدید علیه تروریست‌ها در پیش است، از بازگشت به خانه خودداری کرد و بودن در صف رزمندگان در عملیاتی دیگر را به استراحت و مرخصی ترجیح داد . تنها آرزویش زیارت بارگاه و ضریح امام حسین (ع) بود اما هرگز به دیدار دوست نائل نشد تا اینکه که به قافله شهدای مدافع حریم حرم حضرت زینب (س)عقیله بنی هاشم پیوست و میهمان امام و مقتدایش حسین (ع) شد؛