eitaa logo
در مسیر مهدویت
356 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
422 ویدیو
3 فایل
اینجا محلی است که قصد داریم با هم چند قدمی در مسیر مهدویت و کسب رضایت امام زمان مهربان‌مان💚 -که خداوند ظهورش را نزدیک گرداند- برداریم.💐 ان شاء الله (کپی مطالب آزاد است) 🔗 @DarMasireMahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 متن نوحه صبح روز سه شنبه: صبح روز سه شنبه‌ من پا شدم من با دو چشم خیس دیدم انگار توی این شهر هیشکی عین خیالش نیست انگار نه انگار دیروز همینجا یکی خورد به دیوار! انگار نه انگار دیروز یه زن رو زدن بین انظار انگار نه انگار دیروز یه بچه شهید شد با مسمار دیروز آتیش، امروز غربت فردا اما میرسه منتقم زهرا این الطالب بدم الزهرا این الطالب بدم الزهرا من امامی غریبم که فاطمه است تنها مامومم راه خونه تا مسجد رو میدوید یار مظلومم انگار نه انگار؛ ریختن سرش عده ای مردم آزار! انگار نه انگار؛ انقد زدن دستش افتاده از کار انگار نه انگار؛ از ضربه چشمای یارم شده تار! بین غوغا، خسته اما پای من وایساده بود زهرا این الطالب بدم الزهرا؛ این الطالب بدم الزهرا 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S9W56r1
❇️ آنها مانند کسانی هستند که در رکاب حضرت محمد (ص) شمشیر زده اند. ✅ امام حسین (ع) می‌فرماید: 🚨 «برای او غیبتی هست که گروهی در آن مرتدّ می‌شوند و گروهی دیگر ثابت و استوار می‌مانند. به آنها - از راه شماتت- می‌گویند: 🔹 این وعده کی هست؟ اگر راستگویانید؟! 🕯 آنها که در زمان غیبت او به آزار و تکذیب، صبر می‌کنند مانند کسانی هستند که در حضور رسول اکرم (ص) شمشیر زده‌اند». ⬅️ بحار الانوار جلد ۵۱ صفحه ۱۳۳، اعلام الوری صفحه ۳۸۴، الزام النّاصب صفحه ۶۷، غیبت طوسی صفحه ۲۰۴، و ... 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S3W66
❇️ شیعه شدن سنی ناصبی پس از عنایت امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (س) (تشرّف محمود فارسی‌) 🔖 قسمت اول ♦️ عالم کامل، محمّد بن قارون می‌گوید: ▪️ مرا نزد زن مؤمنه و صالحه‌ای دعوت کردند. می‌دانستم که از شیعیان و اهل ایمان است که خانواده‌اش او را به محمود فارسی معروف به ابی بکر تزویج کرده‌اند؛ چون او و نزدیکانش را بنی بکر می‌گفتند. محلّ سکونت محمود فارسی به شدّتِ تسنّن و دشمنی با اهل ایمان معروف و محمود از همه شدیدتر بود؛ ولی خداوند تبارک و تعالی او را برای شیعه شدن توفیق داده بود به‌خلاف بستگانش که به مذهب خود باقی مانده بودند. به آن زن (همسر محمود فارسی) گفتم: 🔹 عجیب است چطور پدرت راضی شد با این ناصبیان باشی؟ و چرا شوهرت با بستگان خود مخالفت کرد و مذهب ایشان را ترک نمود؟ ▪️ آن زن گفت: 🔸 در این‌باره حکایت عجیبی دارد که اگر اهل ادب آن را بشنوند حکم می‌کنند که از عجایب است. ▪️ گفتم: 🔹 حکایت چیست؟ ▪️ گفت: 🔸 از خودش بپرس که به تو خواهد گفت. ▪️ وقتی نزد محمود حاضر شدیم، گفتم: 🔹 ای محمود چه‌چیزی باعث شد از ملّت و مذهب خود خارج و شیعه شوی؟ ▪️ گفت: 🔸 وقتی حقّ آشکار شد، آن را پیروی کردم. جریان از این قرار است که: ▫️ معمول قبیله ما این است که وقتی بشنوند قافله‌ای به طرفشان می‌آید و قصد دارد بر آنها وارد شود حرکت کرده و به طرفشان می‌روند تا زودتر ملاقاتشان کنند. در زمان کودکی یک‌بار شنیدم که قافله بزرگی وارد می‌شود. من با کودکان زیادی به طرفشان حرکت کردیم و از آبادی خارج شدیم. از روی نادانی در صدد جستجوی قافله برآمدیم و درباره عاقبت کار خود فکر نکردیم و چنان بر این کار مصمّم بودیم که هرگاه یکی از ما عقب می‌افتاد او را به‌خاطر ضعفش سرزنش می‌کردیم. 🏜 مقداری که رفتیم راه را گم کردیم و در بیابانی افتادیم که آن را نمی‌شناختیم. در آن‌جا به قدری بوته‌های خار درهم پیچیده بود که هرگز مانند آنها را ندیده بودیم. از روی ناچاری شروع به راه رفتن کردیم، تا زمانی‌که از راه رفتن بازماندیم و از تشنگی زبان از دهانمان آویزان شد. در این‌جا یقین به مردن پیدا کردیم و با صورت روی زمین افتادیم. در همین حال ناگاه سواری دیدیم که بر اسب سفیدی می‌آید و نزدیک ما پیاده شد. فرش لطیفی در آن‌جا پهن کرد که مثل آن را ندیده بودیم از آن فرش، بوی عطر به مشام می‌رسید. ✨ به او نگاه می‌کردیم که دیدیم سوار دیگری بر اسبی قرمز می‌آید او لباس سفیدی بر تن و عمّامه‌ای که به سر داشت. ایشان پیاده شد و مشغول نماز گردید. رفیقش هم به او اقتدا کرد. آنگاه برای تعقیب نماز نشست و متوجّه من شد و فرمود: 🔶 ای محمود. ▫️ به صدای ضعیفی گفتم: 🔹 لبّیک ای آقای من. ▫️ فرمود: 🔶 نزدیک من بیا. ▫️ گفتم: 🔹 از شدّت عطش و خستگی قدرت ندارم. ▫️ فرمود: 🔶 چیزی نیست. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۵۴ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W67
در مسیر مهدویت
❇️ شیعه شدن سنی ناصبی پس از عنایت امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (س) (تشرّف محمود فارسی‌) 🔖 قسمت ا
❇️ شیعه شدن سنی ناصبی پس از عنایت امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (س) (تشرّف محمود فارسی‌) 🔖 قسمت دوم ▫️ تا این سخن را فرمود، احساس کردم که در تنم روح تازه‌ای یافتم؛ لذا سینه‌خیز نزد او رفتم. ایشان هم دست خود را بر سینه و صورت من کشید و بالا برد، تا فکّ پایینم به بالایی چسبید و زبان به دهانم برگشت و همه خستگی و رنج راه از من برطرف شد و به حال اوّل خود برگشتم. بعد فرمود: 🔶 برخیز و یک دانه حنظل (= میوه گیاهی شبیه هندوانه ولی بسیار تلخ) از این حنظلها برای من بیاور. ▫️ در آن بیابان حنظل زیاد بود؛ لذا یک دانه بزرگ برایش آوردم. آن را نصف کرد و به من داد و فرمود: 🔶 بخور. ▫️ حنظل را از ایشان گرفتم و جرأت نداشتم که مخالفت کنم و با خود حساب می‌کردم که به من دستور می‌دهد حنظل تلخ بخورم؛ چون مزّه بسیار تلخ حنظل را می‌دانستم امّا همین‌که آن را چشیدم، ✨ دیدم از عسل شیرین‌تر، از یخ خنکتر و از مشک خوشبوتر است و با خوردن آن سیر و سیراب شدم. ▫️ آنگاه فرمود: 🔶 به رفیقت بگو بیاید. ▫️ او را صدا زدم. به زبان شکسته ضعیفی گفت: 🔹 قدرت حرکت را ندارم. ▫️ ایشان به او هم فرمود: 🔶 برخیز چیزی نیست. ▫️ او نیز سینه‌خیز به طرف آن بزرگوار آمد و به خدمتش رسید. با او هم همان کار را انجام داد. آنگاه از جای خود برخاست که سوار شود. به او گفتیم: 🔹شما را به خدا نعمت خود را تمام کرده و ما را به خانه‌هایمان برسانید. ▫️ فرمود: 🔶 عجله نکنید. ▫️ و با نیزه خود خطّی به دور ما کشید و با رفیقش رفت. من به رفیقم گفتم: 🔹 از این حنظل بیاور تا بخوریم. ▫️ او حنظلی آورد، دیدیم از هر چیزی تلخ‌تر و بدتر است. آن را به دور انداختیم. به رفیقم گفتم: ⛰ برخیز تا بالای کوه برویم و راه را پیدا کنیم. برخاستیم و به‌راه افتادیم. ناگاه دیدیم دیواری مقابل ما است. به سمت دیگر رفتیم دیوار دیگری دیدیم همین‌طور دیوار را در هر چهار طرف، جلوی خود مشاهده می‌کردیم؛ وقتی این حالت را دیدیم، نشستیم و بر حال خود گریه کردیم. مدّت کمی که آن‌جا ماندیم، 🐺 ناگاه درندگان زیادی ما را احاطه کردند که تعداد آنها را جز خداوند کسی نمی‌دانست؛ ولی هرگاه به طرف ما می‌آمدند آن دیوار مانعشان می‌شد و وقتی می‌رفتند دیوار برطرف می‌شد و باز چون برمی‌گشتند دیوار ظاهر می‌شد. خلاصه آن شب را آسوده و مطمئن تا صبح بسر بردیم. 🏜 صبح که آفتاب طلوع کرد، هوا گرم شد و تشنگی بر ما غلبه کرد و باز به حالتی مثل وضعیّت روز قبل افتادیم. ناگاه آن دو سوار پیدا شدند و آنچه را در روز گذشته انجام داده بودند، تکرار کردند. وقتی خواستند از ما جدا شوند، به آن سوار عرض کردیم: 🔹 تو را به خدا ما را به خانه‌هایمان برسان. ▫️ فرمود: 🔶 به شما مژده می‌دهم که به زودی کسی می‌آید و شما را به خانه‌هایتان می‌رساند. ▫️ بعد هم از نظر ما غایب شدند. وقتی آخر روز شد، دیدیم مردی از اهل فراسا (۱) که با او سه الاغ بود، برای جمع‌آوری هیزم می‌آید همین‌که ما را دید، ترسید و فرار کرد و الاغهای خود را گذاشت. صدایش زدیم و گفتیم که ما فلانی هستیم و تو فلانی می‌باشی. برگشت و گفت: 🔹 وای بر شما، خانواده‌هایتان عزای شما را برپا کرده‌اند. برخیزید برویم که امروز احتیاجی به هیزم ندارم. ▫️ برخاستیم و بر الاغها سوار شدیم وقتی نزدیک فراسا رسیدیم، آن مرد پیش از ما وارد شد و خانواده‌هایمان را خبر کرد. آنها هم بی‌نهایت خرسند و شادمان شدند و به او مژدگانی دادند. 🏡 پس از آن‌که وارد منزل شدیم و از حال ما پرسیدند، جریان را برایشان نقل کردیم؛ ولی آنها ما را تکذیب کردند و گفتند: این چیزها تخیّلاتی بوده که از شدّت عطش و تشنگی برای شما رخ داده است. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۵۴ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W67r1
❇️ شیعه شدن سنی ناصبی پس از عنایت امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (س) (تشرّف محمود فارسی‌) 🏷 قسمت سوم: ⏳روزگار این قصّه را از یاد من برد، چنانکه گویا چیزی نبوده است تا آن‌که به سنّ بیست سالگی رسیدم و زن گرفتم و شغل مُکاری ( =قاطرچی ) را پیشه خود قرار دادم و در اهل فراسا کسی دشمن‌تر از من نسبت به محبّین و دوستان اهل بیت علیهم السّلام مخصوصا زوّار ائمّه علیهم السّلام که به سامرّا می‌رفتند، نبود. من به آنها حیوان کرایه می‌دادم و قصدم این بود که آنچه از دستم برمی‌آید (دزدی و غیر آن) انجام دهم. اعتقادم هم این بود که این کار مرا به خدای تعالی نزدیک می‌کند. این برنامه روش من بود تا آن‌که اتّفاقا حیوانهای خود را به عدّه‌ای از اهل حلّه کرایه دادم. وقتی‌که ایشان از زیارت برمی‌گشتند در بین آنها ابن السّهیلی و ابن عرفه و ابن حارث و ابن الزّهدری و صلحای دیگری بودند. به طرف بغداد حرکت کردیم. آنها از عناد و دشمنی من اطّلاع داشتند؛ لذا وقتی‌که مرا در راه تنها دیدند، چون دلهایشان پر از غیظ و کینه نسبت به من بود، خیلی مرا در فشار قرار دادند؛ ولی من ساکت بودم و قدرتی نداشتم؛ چون تعدادشان زیاد بود. وارد بغداد شدیم. آن جمع به طرف غرب بغداد رفته و در آن‌جا فرود آمدند. سینه من از غیظ و کینه پر شده بود؛ لذا وقتی رفقایم آمدند، برخاستم و نزد ایشان رفتم و بر صورت خود زدم و گریه کردم. گفتند: 🔹 چه اتّفاقی افتاده است؟ ▫️ جریان را برایشان گفتم. رفقا شروع به دشنام دادن و لعن آن دسته کردند و گفتند: 🔹 خیالت راحت باشد در بقیّه مسیر که با هم هستیم، با ایشان بدتر از آنچه نسبت به تو انجام دادند، رفتار می‌کنیم. 🌌 به‌هرحال شب شد و تاریکی، عالم را در خود فرو برد و در این لحظات بود سعادت به سراغ من آمد؛ یعنی در فکر فرو رفتم که: 🔸 شیعیان از دین خود برنمی‌گردند؛ بلکه دیگران وقتی می‌خواهند راه زهد و تقوی را در پیش بگیرند به دین ایشان وارد می‌شوند و این نیست جز آن‌که حقّ با آنها است. ▫️ در اندیشه و فکر باقی ماندم و خداوند را به حقّ پیامبرش قسم دادم که در همان شب راه راست را به من نشان دهد. بعد هم به خواب فرو رفتم. ✨ بهشت را در خواب دیدم که آن را آراسته بودند. آن‌جا درختان بزرگی به رنگهای مختلف بود و میوه‌هایش مثل درختهای دنیا نبود؛ زیرا شاخه‌هایشان به طرف پایین سرازیر و ریشه‌های آنها به سمت بالا بود. چهار رودخانه جاری دیدم که از خمر و عسل و شیر و آب بودند و سطح آنها با زمین مساوی بود به‌طوری‌که اگر مورچه‌ای می‌خواست از آنها بیاشامد، می‌توانست. زنانی خوش‌سیما دیدم و افرادی را که از میوه‌ها و نهرها استفاده می‌کردند، مشاهده کردم؛ امّا من قدرتی بر این کار نداشتم؛ چون هروقت قصد می‌کردم از میوه‌ها بگیرم از نزدیک دست من به طرف بالا می‌رفتند و هرزمانی که عزم می‌کردم از نهرها بنوشم فرو می‌رفت. به افرادی که استفاده می‌کردند، گفتم: 🔹 چطور است که شما می‌خورید و می‌نوشید؛ ولی من نمی‌توانم؟ ▫️ گفتند: 🔸 تو هنوز نزد ما نیامده‌ای. ❇️ در همین احوال ناگاه فوج عظیمی را دیدم. گفتند: 🔸 بی‌بی عالم حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام تشریف می‌آورند. 💫 نظر کردم و دیدم دسته‌‌هایی از ملائکه در بهترین هیئتها از بالا به طرف زمین فرود می‌آمدند آنها آن معظّمه را احاطه کرده بودند. وقتی نزدیک رسیدند، دیدم آن سواری که ما را از عطش نجات داد و به ما حنظل خورانید، روبروی حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام ایستاده است. تا او را دیدم، شناختم و حکایت گذشته به خاطرم آمد و شنیدم که حضّار می‌گفتند: 🔸 این م‌ح‌م‌د بن الحسن المهدی، قائم منتظر، است. ▫️ مردم برخاستند و بر آن حضرت و حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام سلام کردند. من هم برخاستم و عرض کردم: 🔹 السّلام علیک یا بنت رسول اللّه. ▫️ فرمودند: 🔶 و علیک السّلام، ای محمود تو همان کسی هستی که فرزندم (حضرت بقیّه اللّه علیه السّلام) تو را از عطش نجات داد؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 آری، ای سیّده من. ▫️ فرمودند: 🔶 اگر شیعه شوی رستگار هستی. ▫️ گفتم: 🔹 من در دین شما و شیعیانت داخل شدم. ▫️ و اقرار به امامت فرزندان شما چه آنها که گذشته و چه آنها که باقی‌اند، دارم. فرمودند: 🔶 به تو مژده می‌دهم که رستگار شدی. ▫️ بیدار شدم، درحالی‌که گریه می‌کردم و بی‌خود شده بودم. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۵۴ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W67r2
❇️ شیعه شدن سنی ناصبی پس از عنایت امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (س) (تشرّف محمود فارسی‌) 🔖 قسمت چهارم (آخر): ▫️ رفقایم به‌خاطر گریه من به اضطراب افتادند و خیال کردند که این گریه به‌خاطر آن چیزی است که برایشان گفته بودم؛ لذا گفتند: 🔹 دلخوش باش به خدا قسم انتقام تو را از آنها خواهیم گرفت. ▫️ من ساکت شدم آنها هم ساکت شدند. در همان وقت صدای اذان بلند شد. برخاستم و به طرف غرب بغداد رفتم و بر آن زوّار وارد شدم و سلام کردم. گفتند: 🔸 لا اهلا و لا سهلا (۲) خارج شو خداوند به تو برکت ندهد. ▫️ گفتم: 🔹 من به دین شما گرویدم. احکام دین خود را به من بیاموزید. ▫️ از سخن من تعجّب کردند! بعضی از آنها گفتند: 🔸 دروغ می‌گوید. ▫️ و بعضی دیگر گفتند: 🔸 احتمال می‌رود راست بگوید. ▫️ به همین‌جهت علّت را سؤال کردند. واقعه را برایشان نقل نمودم. گفتند: 🕌 اگر راست می‌گویی ما الآن به مرقد مطهّر حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السّلام می‌رویم با ما بیا تا در آن‌جا شیعه‌ات کنیم. ▫️ گفتم: 🔹 سمعا و طاعه و دست و پایشان را بوسیدم. ▫️ خورجینهای آنها را برداشته و برایشان دعا می‌کردم تا این‌که به حرم مطهّر رسیدیم. ❇️ خدّام حرم از ما استقبال کردند در میان ایشان مردی علوی دیده می‌شد که از همه بزرگتر بود. آنها سلام کردند. زوّار گفتند: 🔹 در حرم مطهّر را برای ما باز کنید تا سیّد و مولای خود را زیارت کنیم. ▫️ مرد علوی گفت: 🔸 به دیده منّت؛ امّا با شما کسی هست که می‌خواهد شیعه شود؛ چون من در خواب دیدم که او پیش روی سیّده‌ام فاطمه زهرا علیها السّلام ایستاده و آن مکرّمه به من فرمودند: 🔶 فردا مردی نزد تو می‌آید. او می‌خواهد شیعه شود. پیش از همه در را به رویش باز کن. 🔸 حال اگر او را ببینم می‌شناسم. ▫️ همراهان با تعجّب به یکدیگر نگاه کردند و به او گفتند: 🔹 بین ما بگرد و او را پیدا کن. ▫️ سیّد علوی به همه نظری انداخت وقتی به من رسید گفت: 🔸 اللّه اکبر به خدا قسم این است مردی که او را دیده بودم. ▫️ و دست مرا گرفت. رفقا گفتند: 🔹 راست گفتی و قسمت راست بود این مرد هم راست گفته است. ▫️ همه خرسند شدند و حمد خداوند تبارک و تعالی را بجای آوردند. آنگاه علوی دست مرا گرفت و به حرم مطهّر وارد کرد و راه‌ و رسم تشیّع را به من آموخت و مرا شیعه کرد. بعد از آن من کسانی را که باید دوست بدارم، دوست و از دشمنانشان بیزاری جستم. ▫️ علوی گفت: 🔸 سیّده ی تو حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام می‌فرماید: 🔶 به زودی مقداری از مال دنیا به تو می‌رسد؛ به آن اعتنایی نکن که خداوند عوضش را به تو بر می‌گرداند بعد هم در تنگنا‌هایی خواهی افتاد؛ ولی به ما استغاثه کن که نجات می‌یابی. ▫️ گفتم: 🔹 سمعا و طاعه. ▫️ من اسبی داشتم که قیمت آن دویست اشرفی بود. آن حیوان مرد و خداوند عوضش را داد و بلکه بیشتر به من باز گرداند. بعدها در تنگنا‌هایی افتادم که با استغاثه به اهل بیت علیهم السّلام نجات یافتم و به برکت ایشان فرج حاصل شد. 🕯 و من امروز دوست دارم هرکس که ایشان را دوست دارد و دشمن دارم هرکس که ایشان را دشمن دارد و امیدوارم از برکت وجودشان عاقبت بخیر شوم. ▫️ پس از آن یکی از شیعیان این زن را به من تزویج نمود. من هم بستگان خود را رها کردم و راضی نشدم از آنها زن بگیرم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۵۴ (۲) - این جمله نوعی اظهار انزجار است. 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W67r3
ظهور و قیام امام مهدی (عج) و زمینه سازان 1_1.mp3
2.39M
🎧 ظهور و قیام امام مهدی (عج) و زمینه سازان 🗂 فصل اول، قسمت اول: ⭕️ پرچم های سه گانه در دمشق در آستانه ظهور (ابقع، اصهب، سفیانی) 📚 ناشر: موسسه فرهنگی و پژوهشی موعود عصر 🎛 ناشر صوتی: ایران صدا 🎤 راوی: سید مهدی مفیدی راد 📼 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S1W45
❇️ یا صاحب الزمان عجّل (عج)، یک مال برسان این آقا سوار شود! 💠 آیت الله بهجت (ره): ▪️ آقا شیخ محمّد رضا عربستانی رحمه‌اللّه‌ در مجلسی که بنده هم حضور داشتم، برای پیرمردی از مریدهایش نقل می‌کرد و می‌گفت: ▫️ خدا بیامرزد فلانی را، یک سال هوا گرم بود، گفت: 🔸 خوب است برای زیارت و تغییر آب و هوا به فلان امام زاده در اطراف قم برویم. ▫️ گفتم: 🔹 مال (=حیوان جهت سواری) هست؟ ▫️ گفت: 🔸 بله. ▫️ گفتم: 🔹 فردا صبح فلان جا منتظر هستیم. ▫️ لذا مقداری نان با خود برداشتیم، و به جایی که قرار گذاشته بودیم رفتیم، ولی دیدیم مال نیست، هوا هم گرم بود. مقدار زیادی پیاده راه رفتیم، به حدّی که پاهایمان تاول کرد، آب هم نبود، لذا من طاقتم طاق شد و گفتم: 🔹 پاهایمان تاول زده، نان را هم بدون آب نمی‌شود خورد. ▫️ ایشان سه بار گفتند: 🔸 یا صاحب الزّمان! یک مال برسان این آقا سوار شود. ▫️ گویا از زیر ریگ‌ها مال جوشید، و عّرابه داری نمایان شد. و او احمد آقا طباطبایی، پدر حاج آقا محمّد طباطبایی که زمانی وکیل قم شد بود، که می‌خواست برای جمع آوری غلاّت به ده برود. از دور صدا زد: 🔸 آقا! بفرمایید. ▫️ رفتیم و دو سه روز در آن جا بودیم. از قضا، هنگامی که می‌خواستیم برگردیم نیز او کارش را تمام کرده و غلاّتش را برداشته بود و می‌خواست به قم برگردد، لذا به شخصی گفتم: 🔹 به او بگو آیا می‌شود دوباره ما را سوار کند و کرایه بگیرد؟ ▫️ رفت و به او گفت، و ایشان باز از دور صدا زد: 🔸 آقا! این چه فرمایشی است، آقا بفرمایید! ▫️ و ما باز مثل اول سوار شدیم و برگشتیم! ▪️ آری، ما او را از خود دور می‌بینیم. با این که در زیارتش می‌خوانیم: 📜 «أَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَیْنَ اللّه‌ِ النّاظِرَهِ!»(۱) 📃 (سلام بر تو ای چشم بینای خدا!) 💡 بله، واقعا او ما را می‌بیند و ما نیز باید او را ملاحظه بکنیم. ⬅️ در محضر بهجت، جلد سوم، نکته ۴۶۲ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S7W68
💎 دعایی که از طرف امام زمان (عج) برای برطرف شدن انواع مشکلات و بلاها (مانند خطر جانی، گرانی و مریضی) به ما رسیده است. 💠 فاضل معاصر، نوری " حاج میرزا حسین بن میرزا محمّد تقی "- اطال اللّه بقائه- در کتاب " منامات " روایت کرده از " ابو الحسن محمّد بن احمد بن ابو اللیث رحمه اللّه که گفته: ▫️ «در شهر بغداد بودم و اراده قتل مرا داشتند. از خوف کشته شدن به مقابر قریش یعنی مشهد کاظمین علیهما السّلام پناه بردم و در آنجا تضرع و دعا می‌نمودم. تا آن‌که حضرت صاحب الامر علیه السّلام‌ این دعا را به من تعلیم کرده، خواندم و به برکت آن از آن بلیه نجات یافته، مأمون گردیدم و دعا این است: 📜 «اللّهم عظم البلاء و برح الخفاء و انقطع الرجاء و انکشف الغطاء و ضاقت الأرض و منعت السماء و الیک یا رب المشتکی و علیک المعول فی الشدّه و الرخاء. اللّهم فصل علی محمّد و آل محمّد اولی الأمر الذین فرضت علینا طاعتهم فعرّفتنا بذلک منزلتهم ففرّج عنّا بحقّهم فرجا عاجلا قریبا کلمح البصر أو هو اقرب یا محمّد یا علی اکفیانی فإنّکما کافیای و انصرانی فإنّکما ناصرای. یا مولای، یا صاحب الزمان، الغوث الغوث الغوث، ادرکنی ادرکنی». ♦️ راوی گوید: ▫️ چون آن بزرگوار این دعا را از برای من خواند و به فقره " یا صاحب الزمان " رسید، اشاره به سینه مبارک خود نمود، و من چنین فهمیدم که مقصود آن بزرگوار آن بود که خواننده این دعا در آن فقره، باید اشاره به آن حضرت نماید»(۱). 📝مؤلف گوید که: 🔸 این دعا در میان شیعیان عرب، خصوص اهل نجف، اشتهار تمام دارد و در شداید (=سختی ها) و بلیات (=بلاها) خاصه و عامه، مثل بروز امراض مُسریه، از طاعون و وبا و شداید مهلکه (=سختی های کُشنده)، از (قبیل) قحط (=قحطی) و غلا (=گرانی اجناس) و قلّت (=کمیاب شدن اجناس) و امطار (=باران ها) و میاه (آب ها) و تعدیات سلاطین و حکام (ظلم حاکمان) و نحو آن، به این دعا در مظان استجابات (شرایط استجابت دعا) و عقیب فرایض (تعقیبات پس از واجبات) و صلوات مداومت می‌نمایند و از آن، آثار سریعه عجیبه مشاهده گردیده است. 💠 فاضل معاصر مذکور در کتاب مزبور از " شیخ ابراهیم کفعمی " در کتاب " بلد الامین " روایت کرده از مهدی علیه السّلام که: 🔸 هرگاه مریض این دعا را در ظرف تازه باه تربت امام حسین علیه السّلام بنویسد و بشوید و بیاشامد، از آن مرض عافیت یابد. ♦️ فاضل معاصر مذکور گوید که: 🔸 دیدم به خط " سید زین العابدین علی بن حسین حسینی " رحمه اللّه که این دعا را حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- در جواب، تعلیم مردی از مجاورین حایر شریف یعنی کربلای معلّی نمود. بعد از آن‌که آن مرد مرضی داشت و به آن حضرت شکایت نمود، او را امر فرمود که این را بنویسد و بشوید و بیاشامد. حسب الامر ⬅️ دار السلام در احوالات حضرت مهدی (علیه السلام)، ص: ۳۱۰ (۱). نجم الثاقب، ص ۴۶۹ و ۴۷۰، باب ۷، حکایت ۲۴. 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W68
⭕️ خراب شدن شام و کشمکش بین سه پرچم ابقع و اصحب و سفیانی در سال منجر به ظهور ✅ از امام باقر (ع) نقل شده که فرمود: 📃 «در آن سال (سالی که ظهور چند روز پس از پایان آن رخ می دهد) در تمام سرزمین‌های ناحیه مغرب اختلاف بسیار خواهد بود. نخستین زمینی که ویران می‌شود شام است، هواداران درفش‌های سه‌گانه طرفداران أصهب، لشکریان ابقع، و سپاه سفیانی، با یکدیگر اختلاف می‌کنند.»(۱) ❇️ بنظر می‌رسد که أبقع فرمانروا، (یعنی کسی که نقطه سیاه و سفید در چهره دارد) در فرمانروائی شام از رقیبش أصهب یعنی (زرد چهره) سابقه‌دارتر است، زیرا روایات خاطرنشان می‌سازد که قیام أصهب از خارج پایتخت یا مرکز بوجود می‌آید و وی بر سر استیلای بر آن شکست می‌خورد ... در حالیکه أبقع قدرتمند اصلی و یا انقلاب‌گری است که تا اندازه‌ای پیروز می‌شود و أصهب به رقابت با او برخاسته و از خارج پایتخت بر او حمله‌ور می‌شود امّا هیچکدام نمی‌توانند بر دیگری پیروزی قاطعی را بدست آورند، ازاین‌رو سفیانی از این فرصت استفاده نموده و از خارج پایتخت، دست به یورش می‌زند و هر دوی آنها را تارومار می‌کند، احتمالا أصهب غیر مسلمان است زیرا برخی از روایات او را با صفت «علج» که معمولا وصف کفّار است تعریف نموده است. امّا گرایش سیاسی أبقع و أصهب، از روایاتی که آن دو را نکوهش نموده است برمی‌آید که آنها مخالف و دشمن اسلام و طرفدار هواداران دشمنان اسلام و کفّار می‌باشند و از روایت بعدی استفاده می‌شود که أصهب هوادار ترکان (احتمالا ترکیه) می‌باشد. ✅ «وقتی آن کافر، أصهب، قیام کند و اقامت در پایتخت یا مرکز بر او دشوار شود، طولی نمی‌کشد که او کشته می‌شود و آنگاه ترکان فرمانروای آن حکومت می‌گردند.»(۲) ✳️ چنانچه این روایت صحیح باشد بواسطه ضعف أبقع که طرفدار غرب است، در اندک مدتی ترکیه با نفوذ خود بر آنان چیره خواهند شد، آنگاه غربی‌ها و یهودیان برای اعاده سلطه خویش بر سایر سرزمینها برای جنبش سفیانی هم‌پیمان خود، برنامه‌ ریزی می‌کنند، که بیان خواهیم کرد. بنابراین، معنای اختلاف و درگیری دو گروه نظامی در سرزمین شام که در روایات آمده است اختلاف دو زمامدار و نماینده رومیان و ترکها یعنی غربیها و ترکیه که بین آنها درگیری و رقابت شدیدی بر سر زمامداری منطقه بوجود می‌آید بگونه‌ای که نیروهای خود را بدآنجا گسیل داشته و منجر به جنگ می‌شود. ⬅️ عصر ظهور، ص: ۱۱۰ (با اندکی اصلاحات) (۱) - بحار ج ۵۲ ص ۲۱۲. (۲) - الزام الناصب، ج ۲ ص ۲۰۴. 📼 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S1W46
ظهور و قیام امام مهدی (عج) و زمینه سازان 1_2.mp3
1.81M
🎧 ظهور و قیام امام مهدی (عج) و زمینه سازان 🗂 فصل اول، قسمت دوم: ⭕️ تحرکاتی از گروه های مختلف در منطقه، پیش از ظهور 📚 ناشر: موسسه فرهنگی و پژوهشی موعود عصر 🎛 ناشر صوتی: ایران صدا 🎤 راوی: سید مهدی مفیدی راد 📼 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S1W47