کاش دست دوستی هرگز نمیدادی به من
آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است
#فاضل_نظری
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
گاهی،
تو حتی لب به سخن نگشوده ای
و من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام
#خلیل_جبران
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
خداوند افرادی را وارد زندگی شما میکند تا شما همانند معجزهای آنها را به سوی سرنوشتشان سوق دهید.
به نسبتی که شما آن را بالا بکشید، خودِ شما بالاتر میروید.
به نسبتی که نیازهای آنها را برطرف کنید، خداوند نیازهای شما را برطرف میکند.
خلاف این امر هم صادق است. اگر شما حاضر نیستید زمانی را به دیگران اختصاص دهید، دیگران هم زمانی را به شما اختصاص نمیدهند.
اگر شما تنها به تحقق رویای خود میاندیشید و حاضر نیستید دیگران را در مسیر رویاهایشان یاری کنید، در نقطهای گیر خواهید افتاد و جلوتر نخواهید رفت.
اگر میخواهید به حداکثر توانایی خود دست یابید، به دیگران کمک کنید که آنها نیز به حداکثر تواناییشان دست یابند.
این موضوع دقیقاً همانند یک بومرنگ عمل میکند. هنگامی که دست دیگران را میگیرید و بالا میکشید، عمل خیر شما به خودتان برمیگردد.
به همین علت وقتی کار خیر انجام میدهید مغز شما ده برابر بیشتر با ترشح دوپامین به شما پاداش میدهد و شما حس سرخوشی دارید.
👤 #جوئل_اوستین
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
اگر برای اینکه آدم خوبی هستی، انتظار پاداش داری؛ آدم خوبی نیستی ...!
👤 #برتراند_راسل
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📕 #داستانی_بسیار_زیبا_و_آموزنده
✍حتما بخونید
مردی داخل بقالی محله شد، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است؟
بقال گفت: شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ...
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت، و او نیز در همان منطقه سکونت داشت.
زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد:
موز کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ...
زن گفت: الحمدلله
و میوه ها را خواست ... مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ...
بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ..
مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت: به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان میگویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم. این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من میرسد ...
وقتی بقال چنین گفت، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...
هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری
نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ..
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
⭕️ #بزرگترین_دشمن_از_نگاه_شهید #ابراهیم_هادی
🔰معمولا آیه " وَ جَعَلْنا" در سوره یاسین را میخوانند تا از مشکلات و دشمنی دشمنان در امان باشند.
🔰ابراهیم مرتب این آیه را میخواند. حتی زمانی که در شهر بود!
🔰رفقایش پرسیدند: الان که دشمنی وجود نداره، برای چی " وَجَعَلْنا " میخوانی؟
🔰ابراهیم مکثی کرد و گفت: مگر فراموش کردید که بزرگترین دشمن ما شیطان است!؟
🔰وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ
در پیش روی آنان سدی قرار دادیم و در پشت سرشان سدی، و چشمانشان را پوشاندهایم، لذا نمیبینند. (یس/٩)
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📔 #داستان_کوتاه
وارد داروخانه شدم و منتظر بودم تا نسخه ام رو آماده کنن
فردی وارد شد و با لهجهای ساده و روستایی پرسید:
کرم ضد سیمان دارین؟
فروشنده که انگار موضوعی برای خنده پیدا کرده بود با لحنی تمسخر آمیز پرسید: کرم ضد سیمان؟
بله که داریم. کرم ضد تیر آهن و آجر هم داریم.
حالا ایرانیشو میخوای یا خارجی؟
اما گفته باشم خارجیش گرونه ها...
مرد نگاهش را به دستانش دوخت و آنها را رو به صورت فروشنده گرفت و گفت:
از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده، نمی تونم صورت دخترمو ناز کنم. اگه خارجیش بهتره، خارجی بده...
فروشنده لبخند رو لبهاش یخ زد....
چه حقیر و کوچک است آن کسی که دراین دنیا به خود مغرور است.
چرا که نمی داند بعد از بازی شطرنج، شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می گیرند.
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام سجاد(ع): اگر همه آنها كه بين مشرق و مغرب هستند، بميرند، تا وقتى قرآن با من باشد، احساس تنهایی نمىكنم.
#صبح_نو
امروز دوشنبه
۲۹ آبان ماه
۶ جمادیالاول۱۴۴۵
۲۰ نوامبر ۲۰۲۳
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
امروز با عطار : جان و دلم به دلبری زیر و زبر همی کنی
دل ز میان جان و دل قصد هوات میکند
جان به امید وصل تو عزم وفات میکند
گرچه ندید جان و دل از تو وفا به هیچ روی
بر سر صد هزار غم یاد جفات میکند
مینکند به صد قران ترک کلاهدار چرخ
آنچه میان عاشقان بند قبات میکند
خسرو یک سواره را بر رخ نطع نیلگون
لعل تو طرح مینهد روی تو مات میکند
جان و دلم به دلبری زیر و زبر همی کنی
وین تو نمیکنی بتا زلف دوتات میکند
خود تو چه آفتی که چرخ از پی گوشمال من
هر نفسی به داوری بر سر مات میکند
گرچه فرید، از جفا مینکند سزای تو
خط تو خود به دست خود با تو سزات میکند
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
(بازار سیاه)
🔷عائله امام صادق(علیه السلام) و هزینه زندگی آن حضرت زیاد شده بود.
امام(علیه السلام) به فکر افتادند که از طریق کسب و تجارت عایداتی به دست آورند تا جواب مخارج خانه را بدهد.
هزار دینار سرمایه فراهم کردند و به غلام خویش کـه «مُصادف» نام داشت دادند و فرمودند: "این هزار دینار را بگیر و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش."
مصادف رفت و با آن پول از نوع متاعی که معمولاً به مصر حمل میشد خرید و با کاروانی از تجار که همه از همان نوع متاع حمل کرده بودند به طرف مصر حرکت کرد.
همینکه نزدیک مصر رسیدند، قافلهٔ دیگری از
تجار که از مصر خارج شده بود به آنها برخورد. اوضاع و احوال را از یکدیگر پرسیدند.
ضمن گفتگوها معلوم شد که اخیرا متاعی که مصادف و رفقایش حمل میکنند، بازار خوبی پیدا کرده و کمیاب شده است. صاحبان متاع از بخت نیک خود بسیار خوشحال شدند و اتفاقا آن متاع از چیزهایی بود که مورد احتیاج عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قیمت هست آن را خریداری کنند.
🔸صاحبان متاع بعد از شنیدن این خبر مسرت بخش با یکدیگر هم عهد شدند که به سودی
کمتر از صددرصد نفروشند.
رفتند و وارد مصر شدند. مطلب همان طور بود که اطلاع یافته بودند. طبق عهدی که با هم بسته بودند بازار سیاه به وجود آوردند و به کمتر از دو برابر قیمتی که برای خود آنها تمام شده بود نفروختند.
مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه برگشت. خوشوقت و خوشحال به حضور امام صادق(علیه السلام) رفت و دو کیسه که هر کدام هزار دینار داشت جلو امام گذاشت.
امام(علیه السلام) پرسیدند: «اینها چیست؟» گفت: «یکی از این دو کیسه سرمایه ای است که شما به من دادید و دیگری که مساوی اصل سرمایه است ـ سود خالصی است که به دست آمده.»
امام(علیه السلام) فرمودند: "سود زیادی است بگو ببینم چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟"
🔹مصادف گفت: "قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التجارهٔ ما در آنجا کمیاب شده. هم قسم شدیم که به کمتر از صد درصد سود خالص نفروشیم و همین کار را کردیم"
- سبحان الله! شما همچو کاری کردید؟! قسم خوردید که در میان مردمی مسلمان بازار سیاه درست کنید؟! قسم خوردید که به کمتر از سود خالص مساوی اصل سرمایه نفروشید؟ نه همچو تجارت و سودی را من هرگز نمی خواهم.
سپس امام(علیه السلام) یکی از دو کیسه را برداشتند و فرمودند: این سرمایه من و به آن یکی دیگر دست نزدند و فرمودند: "من به آن کاری ندارم"
آنگاه فرمودند: "ای مصادف! شمشیر زدن از کسب حلال آسانتر است!!"
#داستان_راستان
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak