✨﷽✨
✅ستایش در خوشی و ناخوشی
✍وقتی پیامبر اکرم(ص) در حالتی قرار میگرفت که خوشایند وجود مبارکشان بود، خداوند را میستودند: «الحمدلله علی سابغ نعم الله»، «الحمدلله المحسن المجمل»، «الحمدلله علی هذه النعمة»؛ ستایش مخصوص خداست بهدلیل وسعت نعمتهایش، ستایش مخصوص خداییاست که به بندگان نیکی میکند و همهی افعالی که از ذات او صادر میشود زیباست. ستایش مخصوص خداست که این نعمت را به من ارزانی کرد. ولی آنگاه که وضعیتی سخت برای ایشان پیش میآمد، میفرمودند: «الحمد لله علی کل حال» یعنی اگر سختی و ناراحتی و نگرانی برای من پیش آید، باز هم خدا را میستایم.
پیامبر(ص) در جایی فرمودند: «اگر خداوند همهی دنیا را یکجا به کسی بدهد و آن شخص در مقابل این نعمتها بگوید «الحمدلله»، ارزش این ستایش بیشتر خواهد بود از همهی آنچه خداوند به او داده است.»
📚 از کتاب سیاحت جمال ص ۶۰ و ۶۱
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✍جوان گناهکار
در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت. مردم به خاطر آلودگى او جنازهاش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و محلّ پر از زبالهاى انداختند و رفتند.
شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديّت شد؟
جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گريان گفت:
يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ.
اى كه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت.
مالك، كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟
📔تفسير منهج الصادقين: ۸/۱۱۰؛ انيس الليل: ۴۵
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
امشب مَلَک از زینب کبری گوید
از نور دل و دیده ی طاها گوید
تبریک به هم ولادت زینب را
زهرا به علی، علی به زهرا گوید
#میلاد_حضرت_زینب 🍃🌺
#روز_پرستار 🍃🌺
#مبارڪ_باد 🍃🌺
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
تنها دلیل خندهی حیدر خوش آمدی
آینه لطافت مادر خوش آمدی
ای آن کسی که شهرت نام بلند تو
از عرش رفته است فراتر خوش آمدی
#میلاد_حضرت_زینب💫💞
#روز_پرستار💫💞
#تبریڪ_و_تهنیٺ_باد💫💖
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام حسین(ع): خداوند هیچ موجودی را نیافرید، جز آنکه برای او تسبیحی قرارداد تا با آن خدا را ستایش کند.
#صبح_نو
امروز یکشنبه
۲۸ آبان ماه
۵ جمادیالاول۱۴۴۵
۱۹ نوامبر ۲۰۲۳
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
#قصه_شب_کودکان
(قلی و پروانه)
🦋قلی یک دوست سبز داشت. دوست او با همۀ دوستها فرق داشت. او یک قورباغه کوچولو بود. قلی صدایش میکرد "قور قوری"
قلی مثل هر روز صبحانه اش را خورد و به برکه نزدیک خانه شان رفت. خانه آنها کنار یک جنگل سبز بود.
قلی شروع کرد به سوت زدن او این طوری دوستش را صدا میزد.
قورباغه های زیادی در برکه بودند؛ ولی فقط قورقوری صدای سوت قلی را می شناخت.
آن روز هم قلی سوت زد و قورقوری از توی برکه بیرون پرید. آمد و روی کفش قلی نشست.
🔹قلی او را برداشت کنار خودش گذاشت و گفت: "سلام قورقوری چطوری؟"
- قور قور... خوبم.......
قلی چوبی را برداشت و نشست. با آن به آب برکه میزد و بازی میکرد. در این موقع
چشمش به یک پروانه خال خالی افتاد یک پروانه قرمز با خالهای سیاه، پروانه آن دور و بر گشتی زد بعد هم رفت و روی یک گل زرد نشست.
قلی از جایش پرید و گفت: "چه پروانه خوشگلی! میروم بگیرمش"
او این را گفت و یواش یواش به طرف پروانه رفت.
پروانه خال خالی روی گل نشسته بود و حرکتی نمی کرد. قلی با خودش گفت: "چه پروانه خنگی! اینکه گرفتنش کاری ندارد. الان
می گیرمش." ولی درست موقعی که به او خیلی نزدیک شده بود پروانه پرید و رفت.
قورباغه کوچولو خندید و گفت: "قورقور... قورقور... خوب گولت زد!"
🔸پروانه چرخی زد و روی گل دیگری نشست، قلی به طرف پروانه رفت و گفت: "این دفعه دیگر میگیرمش، نمیگذارم از دستم در برود."
او این بار یواش تر و با احتیاط بیشتری راه میرفت. پروانه به قلی نگاه می کرد و در دل می خندید. او می دانست که قلی میخواهد او را بگیرد پس صبر کرد تا به او نزدیک نزدیک
شد؛ اما وقتی قلی دستش را جلو برد، او پرواز کرد و رفت روی گل دیگری نشست. هربار همین طور میشد وقتی قلی میخواست پروانه را بگیرد او پرواز میکرد و میرفت.
قلی گفت: "نه ..بابا. مثل اینکه خیلی ناقلاست."
🔹قورباغه کوچولو کنار برکه نشسته بود قورقور میکرد و به قلی نگاه می کرد. او گفت: "چقدر گیجی! هنوز منظور پروانه را نفهمیده ای؟ دوست ندارد او را بگیری، بیا و اینجا بنشین. او را به حال خودش بگذار خودش میآید پیش تو...."
قلی گفت: "فکر میکنی این جوری باشد؟"
بعد رفت و کنار قورباغه نشست. مدتی گذشت. پروانه خال خالی آن دور و بر چرخید و چرخید، نزدیک آمد باز هم نزدیک تر، این بار دیگر نمیترسید فهمیده بود که قلی دیگر نمیخواهد او را بگیرد. او خیلی آرام بالهای خال خالی اش را به هم زد و روی موهای قلی
نشست. قورباغه گفت: "قورقور... دیدی گفتم... تکان نخور... همین طور آرام بنشین" کمی بعد پروانه پرید و رفت روی شانه قلی نشست. حالا دیگر قلی یک دوست جدید
پیدا کرده بود...
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
کاش دست دوستی هرگز نمیدادی به من
آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است
#فاضل_نظری
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
گاهی،
تو حتی لب به سخن نگشوده ای
و من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام
#خلیل_جبران
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
خداوند افرادی را وارد زندگی شما میکند تا شما همانند معجزهای آنها را به سوی سرنوشتشان سوق دهید.
به نسبتی که شما آن را بالا بکشید، خودِ شما بالاتر میروید.
به نسبتی که نیازهای آنها را برطرف کنید، خداوند نیازهای شما را برطرف میکند.
خلاف این امر هم صادق است. اگر شما حاضر نیستید زمانی را به دیگران اختصاص دهید، دیگران هم زمانی را به شما اختصاص نمیدهند.
اگر شما تنها به تحقق رویای خود میاندیشید و حاضر نیستید دیگران را در مسیر رویاهایشان یاری کنید، در نقطهای گیر خواهید افتاد و جلوتر نخواهید رفت.
اگر میخواهید به حداکثر توانایی خود دست یابید، به دیگران کمک کنید که آنها نیز به حداکثر تواناییشان دست یابند.
این موضوع دقیقاً همانند یک بومرنگ عمل میکند. هنگامی که دست دیگران را میگیرید و بالا میکشید، عمل خیر شما به خودتان برمیگردد.
به همین علت وقتی کار خیر انجام میدهید مغز شما ده برابر بیشتر با ترشح دوپامین به شما پاداش میدهد و شما حس سرخوشی دارید.
👤 #جوئل_اوستین
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
اگر برای اینکه آدم خوبی هستی، انتظار پاداش داری؛ آدم خوبی نیستی ...!
👤 #برتراند_راسل
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak