💠⚜🔹⚜💠⚜🔸⚜💠⚜🔹⚜💠
#کالای_ایرانی
شهيد هاشمى نژاد از استادش مرحوم آيت اللّه كوهستانى تعريف مىكرد كه در عمرم هرگز لباس غير ايرانى نپوشيدم.
گاندى رهبر هند مىگويد:
حتّى از نمكى كه تحت سلطۀ انگليسىهاست استفاده نمىكنم.
او مىگفت: من طرز تفكّرم را از امام حسين عليه السلام گرفتهام، چون او تكّهتكّه شد و بچههايش را فدا كرد، ولى نگذاشت عزّت و استقلالش خدشهدار شود
خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 37
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠⚜🔹⚜💠⚜🔸⚜💠⚜🔹⚜💠
دو صد من استخوان باید
#حاتم_طایی از دنیا رفت
برادرش خواست قائم مقام او شود، با مادرش د ر این مورد مشورت کرد.
🔸مادر گفت:
هرگز کار حاتم از تو ساخته نیست .
ولی برادر حاتم به سخن مادر اعتنا نکرد، بلکه جانشین برادرش شد و بر مسند برادر که در میان قبه و تالاری که هفتاد در داشت، نشست
(علت اینکه حاتم برای این تالار هفتاد درب درست کرده بود این بود: تا بینوایان از هر دری که بخواهند وارد شوند و عرض حاجت نمایند- گرچه مکرر باشد – حاجت آنها را بر آورد)
❣مادر خواست پسرش (برادر حاتم) را آزمایش کند ، با لباس مبدل به طوری که پسرش او را نشناسد از دری وارد شد و عرض حاجت کرد پسر به حاجت او رسیدگی نمود.
❣بار دوم مراجعه کرد و نتیجه گرفت بار سوم از درب دیگر وارد شد و عرض حاجت نمود، برادر حاتم از دیدن آن زن ناشناس که سومین بار به او مراجعه کرد ، سخت ناراحت شد و گفت: «ای عورت» ! امروز دو نوبت از من چیزی گرفتی باز از درب دیگرآمدی؟! برو – برو
🌤مادر خود را پیش پسر ظاهر کرد و گفت: پسرم! برادرت حاتم را به همین قیافه ناشناس امتحان کردم و از هفتاد درب در یک روز بر او وارد شدم و عرض حاجت کردم، برادرت حاجتم را برطرف کرد
🍶در آن هنگام که شما بچه بودید، حاتم به یک پستان قناعت میکرد و پستان دیگر را برای تو می گذاشت
ولی تو در یک پستان شیر می خوردی و پستان دیگر را با دست نگاه می داشتی!!
📙پندهای جاویدان ص251، مولف محمد محمدی اشتهاردی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔸ریاضت و طراوت🔸
تربیت انسان، پیچیده است.
وقتی میخواهید #فساد را از خود دور کنید، باید مثل پوست کندن #تخممرغ یا پرتقال باشد.
🍊بچهها که میخواهند پرتقال پوست بگیرند، دست خودشان را پرتقالی میکنند اما تمام آب پرتقال هم به صورتشان و به روی فرش میپاشد و پوست هم تکهتکه و بدریخت میشود.
🍳وقتی بچهها تخممرغ را پوست میگیرند، یا پوست به تخممرغ میچسبد یا تخممرغ به پوست و چقدر هم زشت میشود
🚹اما کسی که وارد است، چنان پوست میکند که اصلاً نه تخممرغ را زخم میکند و نه چیزی از پوست به تخممرغ میماند و شکلی زیبا هم پیدا میکند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فساد را باید مثل پوست تخممرغ از خود دور کنی، آنچنان از میان این فساد بیرون بیایی که طراوتی و جمالی پیدا کنی، آنچنان از گناه جدا شوی که ذرهای از آلودگی گناه با تو نماند و زخمی هم از تو کنده نشود. مجاهده با نفس، اگر درست انجام شود، سالک در عین حال که ریاضت میکشد، زیبا و معطر و نیرومند خواهد شد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠⚜🔹⚜💠⚜🙏⚜💠⚜🔹⚜💠
#صدایمانمیکند
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ
پروردگارتان گفت:
بخوانيد مرا تا شما را اجابت کنم.
آنهايى كه از پرستش من روی میگردانند به زودی در عين خوارى به جهنم درآيند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠⚜🔹⚜💠⚜👳⚜💠⚜🔹⚜💠
#تاجر_متوكل
در زمان پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم مردی هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد.
تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو مال من است، بيا بگير و از قتل من درگذر.
سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی.
تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصری ندارم و به كرم تو اميدوارم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد سواری بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد.
آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود.
تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟
گفت: من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما.
الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس غايب شد.
تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود.
👌آری توكل انسان را به اوج سعادت می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است.
📗 #خزينه_الجواهر، ص 679
✍ حاج شیخ علی اكبر نهاوندی
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
💠🔸😁🔸💠🔹😡🔹💠🔸😁🔸💠
#تلخند
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود
از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند
سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه اوردند
هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار
بهلول گرفت : اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی ؟
بهلول خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست
هارون از کوره در رفت و فریاد زد :
این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد
بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هست هارون !
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
داستان شیخ رجبعلی خیاط و خبردادن از غیب
شیخ رجبعلی همراه عده ای در حیاط منزل یکی از دوستان نشسته بود. در آن جمع یک صاحب منصب دولتی هم حضور داشت که به دلیل بیماری ، پایش را دراز کرده بود.
افسر رو به جناب شیخ کرد و اظهار داشت که مدتی است گرفتار این درد پا شده و داروهای گوناگون هم کارساز نبوده است.
شیخ مطابق شیوه همیشگی خود ، از حاضران می خواهد سوره حمد بخوانند . آن گاه توجهی کرد و فرمود : این دردپای شما از آن روز پیدا شد که زن ماشین نویس را به این دلیل که نامه را بد ماشین کرده است ، توبیخ کردی و سر او داد زدی . او زنی علویه بود . دلش شکست و گریه کرد. اکنون باید او را پیدا کنی و از او دلجویی کنی تا پایت درمان شود.
🌺برگرفته از داستانهای شگفت انگیز علما🌺
.....📚 @Dastan 📚.....
#اخلاق_پسندیده
از اخنف بن قیس سوال کردند: از چه کسی حسن خلق را آموختی؟
گفت از( قیس بن عاصم )
روزی در خانه اش نشسته بودیم در این هنگام کنیزی از کنیزان وی سیخ آهنی داغ که تازه با گوشت کباب کرده بود در دست داشت، گوشت ها را از سیخ بیرون آورد و سیخ را به پشت سر انداخت، ناگاه سیخ داغ به روی پسر قیس افتاد، جابجا او را کشت.
کنیز از این پیش آمد فوق العاده ناراحت شد، بسیار ترسید و یقین کرد که مولایش دستور قتل او را می دهد.
لکن قیس با کمال بردباری به کنیز گفت: نترس تو را در راه خدا آزاد کردم لاخوف علیک و انت حُرّ لوجه الله
منبع: پندهای جاویدان ص193 مولف: محد محمدی اشتهاردی
•✾📚 @Dastan 📚✾•