✍#داستان_آموزنده
نقل است در قرن نهم هجری در تبریز کودکی در پشتبام بازی میکرد، که در حین بازی پایش لیز میخورد و از بالا به پایین پرت میشود؛
پیرمرد حمّالی که امور زندگی خود را با حمل بار میگذارند كودك را که در حال افتادن بود دید؛ او به زبان محلی خود میگوید: «ساخلیان ساخلار» یعنی «نگهدارنده نگهدار»! در این هنگام بچه آرام پایین آمده، او را میگیرد و بر زمین میگذارد!
مردم که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتند، و لباسهای او را تکه تکه کردند و به عنوان تبرک برداشتند و از او جویا میشدند که چگونه اینکار را انجام داده؟! آیا او امام زمان است؟!! آیا او از اولیای الهی است؟ و...
او پاسخ داد: ای مردم، من آدم فوقالعادهای نیستم، کشف و کرامت ندارم، اکنون هم کار خارقالعادهای نکردهام، یک عمر من امر خدا را اطاعت کردم، یک لحظه هم خداوند دعای مرا اجابت کرد.
مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد.
🌺بقره آیه ۱۸۶:
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم؛ پس باید دعوت مرا بپذیرند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#ثقلین
نُقِـلَ عَن الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّـهُ كانَ يَتَصَـدَّقُ بِالسُّكَّرِ، فَـقيلَ لَهُ فى ذلِكَ، فَقالَ: إنّي أُحِبُّهُ وَقَدْ قالَ اللّهُ تَعالى: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ»
نقل شده كه امام حسين عليه السلام شِكَر صدقه مى داد، از علت آن پرسيدند، فرمود: چون مـن آن را دوست دارم و خدا مى فرمايد: به نيكى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد انفاق كنيد
نورالثقلين جلد1صفحه363
سوره آل عمران آیه 92
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ با پیرمردِ مؤمنی، در مسجد نشسته بودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خدا شد.
پیرمردِ مؤمن٬ دست در جیب کرد و اسکناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند. جوانی از او پرسید: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سکه ای می دادی کافی بود!!
پیرمرد تبسمی کرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میکند. از پول شیرینتر، جان و سلامتی من است که اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشکان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان که از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فرمایش حضرت علی (ع) چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرتگیرنده.
وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سورهی بقره آیهی 195) و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست میدارد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹داستان آموزنده🌹
روزى شيطان در مقابل حضرت يحيى عليهالسلام آشكار شد و به وى عرض كرد، میخواهم تو را نصیحت كنم.
حضرت يحيى فرمود: من به نصيحت تو تمايل ندارم، ولى از وضع و طبقات مردم مرا اطلاعى بده.
شيطان گفت: بنى آدم از نظر ما به سه دسته تقسيم مىشوند؛
۱. عده اى كه مانند شما معصومند، چون از آنها مأيوس هستيم از دستشان راحتيم، میدانيم نيرنگ و حيلههاى ما در آنها اثر نمىگذارد.
۲. دسته اى هم بر عكس در پيش ما شبيه توپى هستند كه در دست بچه هاى شماست. به هر طرف بخواهيم آنها را مىبريم، كاملا در اختيار ما هستند.
۳. طايفه سوم براى ما از هر دو دسته قبل رنج و ناراحتى بيشترى دارند. يكى از ايشان را در نظر مىگيريم، تلاش زياد مىكنيم تا او را فريب دهيم همين كه فريب خورد و قدمى به ميل ما برداشت، يك مرتبه متذكر مى شود و از كرده خود پشيمان مىگردد. روى به توبه و استغفار مىآورد، هر چه رنج براى او كشيدهايم از بين مىبرد. باز براى مرتبه دوم در صدد اغوا و گمراهيش بر مىآييم، اين بار نيز پس از آن كه او را به گناه مىكشيم، فورا متوجه شده، توبه مىكند.
نه از او مأيوس هستيم و نه مىتوانيم مراد خود را از چنين شخصى بگيريم. پيوسته براى فريب اين دسته در زحمت و رنج هستيم.
.
(منابع: پند تاريخ ،ج 4،ص 230 / در آغوش خدا (توبه)، استاد ابراهيم خرمى مشگانى.)
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#تلنگر
⚜ جوانی به سراغ عالمی رفت و گفت
سه سوال دارم:
➊↫وجود خدا راثابت کن
➋↫وجود قضا و قدر را..
➌↫چطور میشه که شیاطین از آتش
هستند و در قرآن آمده که در جهنم عذاب میشن؟ آتش بر آتش چگونه تاثیر دارد؟
✳️ عالم سیلی بر صورت جوان زد جوان ناراحت شد که مگه من چه گفتم که منو زدین.عالم گفت جواب هرسه سوال توست.
👈سیلی زدن ایجاد درد کرد آیا درد رادیدی؟
گفت : ندیدم ولی درد را حس کردم
عالم گفت: خدا هم وجود داره
وجود او با نعمت ها معلوم میشه
👈 آیا میدانستی که سیلی میزنم؟
گفت: خیر
گفت: این قضا وقدر هست.
👈 دست من وصورت تو از یک جنس بود
اما درد را بر صورت وارد کرد
همانطور میتواند آتش بر آتش
ایجاد عذاب کند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#درد_و_دل_دخترانه_با_بابا
#رقیه
✍️ معصومه حیدریان منش
بابا جان روزهای سختی داشتیم
عمه سعی می کرد آرام برود تا وقتی زنجیر دستش تکان می خورد ما کشیده نشویم
ولی وقتی عمه را می زنند دلم تیر می کشد عمه را خیلی دوست دارم می دانی که
دیروز هم کلی در ورودی دروازه شامات معطل شدیم هوا خیلی گرم بود تن مان می سوزد بیشتر از همه داداش علی اذیت می شود چون دور گردنش هم زنجیر بسته اند
امروز برای چندمین بار سری از نیزه افتاد دلم می ریزد وقتی آن سری که شبیه توست می افتد
نمی دانم سر کیست؟ ولی عمه او را اندازه تو دوست دارد چون وقتی به آن نگاه می کند پیرتر می شود و ریختن دلش را می توان در چشمانش و آه کلامش فهمید
یکی از سرها هم شبیه عمو ست از دیدنش خجالت می کشم
شب گذشته به مجلس مرد بدی رفتیم خیلی بد بود چون زنان خود را در سراپرده قرار داده بود و ما را ،
نگویم! بهتر است
می ترسم پدر دل تو هم آتش بگیرد
می خواستند خواهر جان را به کنیزی ببرند
اما سخت تر از همه مجلس شرابش بود شراب می خورد و به تشت طلایی می ریخت که آن سر شبیه تو در آن بود بی ادب با خیزران به لب و دندان هایش می زد فکر کنم لجش گرفت که مثل تو قرآن می خواند
او تازیانه می زد و عمه به سر می زد خدا خیر دهد آن راهب مهربان را مسیحی بود ولی خوب بود و مهربان تحمل ظلم را نداشت
خیلی نگران تو شدم نکند تو هم مثل ما اسیر این بدها شده ای که نمی آیی
بابا خرابه روزها گرم و شب ها سرد است اما ناراحتم دیروز حس کردم نگهبانی به رومی به دیگری می گفت همین دیوارها را هم سر ما خراب کنند باید کاری کنم عمه و بقیه را نجات دهم
نگران تب ام نباش
راستش را بخواهی
باور نمی کنم سفر رفته باشی از وقتی که ذوالجناح با زین واژگون و یال خونی برگشته فکر می کنم این سر بریده که اینقدر مهربان مرا نگاه می کند سر تو باشد
لب هایش که اینقدر خشک است و ترک دارد دلم نمی آید آب هم بخورم.
حسابی دلتنگ ات شده ام بابا
کاش بیایی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 وای بر من!!!
✍ مرحوم حاج شیخ عباس قمی، در کتاب «منازل الآخرة » نقل فرموده است که:
شخصی به نام «ابن صمد، بیشتر اوقات شب و روز، اعمال خود را محاسبه میکرد، روزی به فکر محاسبه اعمال عمر خودافتاد، حساب کرد دید که شصت سال از عمرش گذشته است، پس روزهای این شصت سال را حساب کرد، دید که بیست و یک هزار وپانصد روز میشود، گفت:
«وای برمن! اگر روزی یک گناه، بیشتر نکرده باشم، وقتی خدا را ملاقات میکنم، بیست ویک هزار و پانصد گناه انجام داده ام»
این را بگفت و بیهوش افتاد...
روایت شده که: روزگاری حضرت رسول«صلی الله علیه و آله وسلم»در زمین بی گیاهی فرود آمد، به اصحاب خود فرمود: بروید هیزم بیاورید.
عرض کردند: ما، در زمین بی گیاهیم، و هیزم در آن یافت نمی شود.
فرمود: هر کس هر چقدر امکان دارد، بیاورد.
پس اصحاب هیزم آوردند و در مقابل آن حضرت روی هم ریختند، چون هیزمها جمع شد مانند کوهی به نظر میرسید، حضرت فرمود:
«گناهان شما نیز همین طور جمع میشوند. »
معلوم شد که مقصود آن حضرت، از امر به آوردن هیزم، این بود که اصحاب بدانند: همین طور که در آن بیابان خالی، هیزمی به نظر نمی آمد، اما وقتی که جستجو کردند و روی هم ریختند، مقدارکثیری هیزم جمع شد و مانند تلی گردید. بهمین نحو، گناهان ما به نظر نمی آید، اما اگر جستجو و حساب شود، گناهان بسیاری جمع میشود. چنانچه «ابن صمد» برای هر روز عمر خود، یک گناه فرض کرد، بیست و یک هزار و پانصد گناه شد.
📚 کتاب داستانهای شهید دستغیب (معاد و قیامت)
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📝کاغذهای برات از آتش برای اموات!
آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در ان جا بود.
در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان میریزد و مردگان جمع می کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به انها نمی کند!!
جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟
جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که می گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می آید؛ این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است.پرسیدم: چرا شما استفاده نمی کنید؟
گفت: من پسری دارم که شبهاي جمعه یک کاسه آب برای من میفرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، میگذارم.
پرسیدم: اسم پسرت چیست؟
گفت: حسین ودر نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن میکند.
صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی اي که گفته بود رفتم و ان جوان را دیدم.
گفتم: شما پدر دارید؟
جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است.
پرسیدم: برایش خیرات میفرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شبهاي جمعه یک کاسه آب به نیت او میدهم.
پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی اینبار، ان مرد که از ان کاغذها برنمیداشت، برمیداشت.
پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی میگذارم که کسی برایشان خیرات نمی کند، پس چرا حالا برمیداری؟
گفت: دوهفته است که آب برایم نیامده…
صبح که از خواب بیدار شده و از احوال ان جوان جویا شدم، گفتند: دوهفته قبل از دنیا رفته است.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✍آیت الله بهجت (ره) :
اهالی روستاهای اطراف نجف، بلکه همهٔ عربها، تنها سند و مدرکی که به همدیگر میدادند، این بود که میگفتند: "کفیلُکَ اَبوالحَسَن عَلی علیهالسلام" ابوالحسن علی (ع) وکیل و کفیل تو باشد. و این تنها دفتر ثبت و سند و محضر آنها بود!
نقل میکنند: شخصی از شخصی طلبکار بود، به نزد بدهکار آمد و طلبش را مطالبه کرد، بدهکار انکار کرد، طلبکار به بدهکار گفت: بیا برویم نجف و سوگند یاد کنیم. آمدند به ایوان طلا و رو به روی ضریح حضرت امیر علیهالسلام سوگندش داد و او هم قسم خورد که طلبکار نیستی، در همان لحظه صورتش سیاه شد!
💥خیلی دیده یا شنیده شده است که عوام به حرم حضرت_ابوالفضل (ع) یا حضرت امیر علیهالسلام آمدهاند و با توسل به آنها فورا حاجتشان را گرفتهاند.
📚در محضر بهجت، ج2، ص106
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد میگوییم راحت شد !!
🔸خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم ،مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان عمر نوح میخواهد !! کم میخندیم و زود عصبانی میشویم
کم مطالعه میکنیم اما همه چیز را میدانیم ! زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم، زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم . فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن را...! مگر بیشتر از یکبار فرصت
زندگی کردن داریم...؟!
💥اميرالمؤمنين عليهالسلام:
عُمرُ المَرءِ لاقيمةَ لَه
عمر انسان (آنقدر گرانبها است که) به هيچ قيمتی قابل ارزيابی نيست.
📚اسرارالبلاغه، ص ٨٩
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 #داستان_کوتاه
سالها پیش حاکمی به یکی از فرماندهانش گفت: مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید.
همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد و به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت...
حتی وقتی گرسنه و خسته بود متوقف نمی شد، چون می خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین های بیشتری را طی کند...
وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و گرسنگی و فشار های ناشی از سفر طولانی مدت داشت می مرد، از خودش پرسید: «چرا خودم را مجبور کردم تا سخت تلاش کنم و این مقدار زمین را به پیمایم؟ در حالی که در حال مردن هستم و تنها به یک وجب خاک برای دفن کردنم نیاز دارم...»
این داستان شبیه سفر زندگی خودمان است. برای به دست آوردن ثروت سخت تلاش می کنیم و از سلامتی و زمانی که باید برای خانواده صرف شود غفلت می کنیم تا با زیبایی ها و سرگرمی های اطرافمان که دوست داریم، مشغول باشیم. وقتی به گذشته نگاه می کنیم متوجه می شویم که هیچگاه به این مقدار احتیاج نداشتیم، اما نمی توان آب رفته را به جوی باز گرداند. زندگی تنها پول در آوردن نیست. زندگی قطعا فقط کار نیست بلکه کار تنها برای امرار معاش است تا بتوان از زیبایی ها و لذت های زندگی بهره مند شد و استفاده کرد...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠 #گناه کوچک
🔹 امام صادق علیه السلام:
خداوند بنده ای را که در گناهی بزرگ به او توجه می کند و آمرزش می طلبد، دوست دارد و بنده ای که گناه اندک را خوار شمرده و نسبت به آن بی اعتنا باشد مغضوب می داند.
📚 کافی/ج4/ص159
✍🏼 گناه، چه کوچک چه بزرگ، بی حرمتی به خالق است. پس بخاطر این بی حرمتی باید از خالق خود #عذر بخواهد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#پندانه
🌼انتخاب با توست؛ مرگ یا تولد دوباره؟
✍عمر عقاب 70 سال است ولی به 40 که رسید چنگالهایش بلند شده و انعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد. نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبالهای کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه میچسبد و پرواز برایش دشوار است.آنگاه عقاب است و دوراهی: بمـیرد یا دوباره متولد شود. ولی چگونه؟؟
عقاب به قلهای بلند میرود. نوک خود را آنقدر بر صخرهها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تکتک چنگالهایش را از جای میکند تا چنگال نو درآید. بعد شروع به کندن پرهای کهنه میکند. این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از پنج ماه عقاب تازهای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
باید برای زیستن تغییر کنیم. درد و سختی بکشیم و تحمل داشته باشیم. نباید ناامید شویم. گاهی وقتها باید از آنچه دوست داشتیم، بگذریم. عادات و خاطرات بد را هرس کنیم تا دوباره متولد شویم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🌹چند نکته از کربلا
1. آن وقت امام حسین علیه السلام به کربلا رسید سوال کرد که این محل را چه می نامند گفت اینجا را طف می گویند امام پرسید نام دیگری نیز دارد؟ عرضه داشتند کربلا هم نامیده می شود امام با شنیدن نام کربلا گفت خدایا از اندوه و بلا به تو پناه می آورم
2.پس از فرود آمدن در کربلا امام فرمودند اینجاست محل فرود آمدن ما و به خدا سوگند همین جاست محل قبر های ما و به خدا سوگند از اینجاست که در قیامت محشور و منشور خواهیم گردید و این وعده ای از از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و در وعده ی او خلافی نیست.
3.سیدالشهدا در روز دوم محرم الحرام سال 61 هجری وارد کربلا گردیدند.
4.کربلا مرکب از دو کلمه "کرب" و " بلا " می باشد که به معنی سختی و درد و رنج
5. 17 منزل امام حسین(ع) از مکه تا کربلا پیمودن
6.روز سوم محرم اراضی کربلا توسط امام حسین علیه السلام از اهالی نینوا و غاضریه به 60 هزار درهم خریداری و به آنها تصدیق داده شد امام به آنها شرط نمود که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی و زوار را تا 3 روز مهمان کنند.
📚 بحارالأنوار. ج 44 صفحه 386
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان کوتاه📚
⚡️شأن و منزلت بسم الله⚡️
🔘 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.
این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد.
شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.
🔘 روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد .
شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.
🔘 وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت.
در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.
🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.
شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد.
زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.
📚 خزینةالجواهر ص 612
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸🍃
مردی از خانه اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه اش را بفروشد.
دوستش یک آگهی نوشت و آنرا برایش خواند:
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع.
صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست، در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی!
خیلی وقت ها نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودنشان عادت کرده ایم،
مثل سلامتی، پدر ، مادر، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
قدر داشته هامون رو بدونیم
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#پندانه
✅ قدرت تلقین
🔸روزی یک زندانی از زندان فرار میکند. به ایستگاه راهآهن میرود و سوار یک واگن باری میشود. درِ واگن بهصورت خودکار بسته میشود و قطار راه میافتد. زندانی وقتی متوجه میشود که سوار فریزر قطار شده، روی تکه کاغذی مینویسد:
«این مجازات رفتارهای بد من است که باید منجمد شوم.» هنگامی که قطار به ایستگاه میرسد، مأمورین با جسد او روبهرو میشوند. در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
منتظر هرچه باشید، همان برایتان پیش میآید.اگر منتظر شادی باشید، شادی پیش میآید و اگر منتظر غم باشید، غم پیش میآید.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پسانداز نکنید، چون رخ میدهد. پول را برای عروسی، خرید خانه، اتومبیل، مسافرت و اتفاقات خوب پسانداز کنید.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
👌حتماًبخونیدجالب وآموزنده
✍داستان بسیار زیبا وشنیدنی از
امام رضاعلیه السلام
⭕️شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹داستان آموزنده🌹
حاج احمد عابد معروف به مرشد چلويى پيرمردى بود كه در بازار تهران مغازه چلوكبابى داشت...
او به اندازه وسعِ خود به نيازمندان وجه نقد ميداد و به شاگردانِ مغازههايى كه از طرف صاحبكار خود ميامدند تا براى آنان غذا بخرند به طور رايگان غذا ميداد...
به مرور اطرافيان، كراماتى از او ديدند و متوجه شدند او از اولياى خداست؛ كمكم اين خبر پيچيد و به يكى از علماى شهر رسيد؛ آن عالم تصميم میگيرد تا به چلوكبابى مرشد برود و او را از نزديک ببيند...
آن عالم وارد مغازه مرشد كه شلوغ هم بود شد، سر ميزى نشست و غذايى سفارش داد و مرشد را زير نظر گرفت...
او مرشد را ديد كه خود با ملاقهاى از روغن، ميان ميز مشتريها میرود و براى هر كس كه ميخواهد روغن اضافه بر روى برنجش میریزد...
آن عالم با خود انديشيد كه مگر میشود شخصى اينقدر سرش شلوغ باشد و از اوليای خدا هم باشد! در اين فكر بود كه مرشد از كنار ميز او رد شد و در گوش او گفت:
«مهم نيست كه سرت شلوغ باشد،
مهم اين است كه دلت شلوغ نباشد...»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ با پیرمردِ مؤمنی، در مسجد نشسته بودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خدا شد.
پیرمردِ مؤمن٬ دست در جیب کرد و اسکناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند. جوانی از او پرسید: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سکه ای می دادی کافی بود!!
پیرمرد تبسمی کرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میکند. از پول شیرینتر، جان و سلامتی من است که اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشکان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان که از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فرمایش حضرت علی (ع) چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرتگیرنده.
وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سورهی بقره آیهی 195) و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست میدارد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
⚫️عاقبت سیاه پوشیدن برای آقا امام حسین علیه السلام
✅یکی از نمایندگان حضرت آیت الله ابوالقاسم خوئی رحمت الله علیه میگوید:
🔶یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود.
🔰من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم:
❓فکرنمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!
ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم.
🔹پرسیدم: چطور؟
☘فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم:
🌾پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.
❄️روزی پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید، زنی به او میگوید آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید چرا خودتان متوسل نمیشوید تا بچه دار شوید؟
پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند،
💥مادرم میگوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟
✨پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟
مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،
▪️ اصلا شما نذر کن که امسال تمام 2 ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.
🌿در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپا سیاه پوش شد.در همان سال هم مادرم باردار میشود و 7ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.
🔅یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید.
وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم میگوید بپرس.
✳️طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟
🔘ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید: آسیدعلی اکبر من الان خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم.
🌷حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی
✨این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.
🍀و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار...
✔️حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟.....
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله 🌹
•✾📚 @Dastan 📚✾•
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
روزتاسوعا روز پاكترين عشق است✨🖤✨
روز وفاداريست✨🖤✨
روز برادريست✨🖤✨
روز درس زندگيست✨🖤✨
روز اموختنست ✨🖤✨
روز ادب و احترامست✨🖤✨
روز جوانمرديست✨🖤✨
روز سقاى دشت كربلا✨🖤✨
حضرت ابوالفضل عباس(ع) است✨🖤✨
فرا رسیدن #تاسوعا و #عاشورای_حسینی بر شما عزيزان #تسليت باد✨🖤✨
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
امروز ، روز تاسوعاست ...
در روز تاسوعا میخوام ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻢ ...
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ 🙏
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯾﻢ ﮐﻪ
بعضیاشون مریض هستن ...
بعضیاشون قرض دارن ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻥ ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻦ ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ تنهاﻥ ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎامیدن ...
بعضیاشون داغدارن ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﻋﺎﺷﻘﻦ ...
بعضيا در آرزوى رفتن به کربلا ، مشهد و ...
بعضيادر آرزوى داشتن فرزند
بعضيا گره سختى افتاده تو زندگيشون
بعضیاشونو میشناسم ...
بعضیاشونو نمیشناسم ...
خدایا ...
هواﯼ ﺩﻻﺷﻮﻧﻮ ﺩاشته ﺑﺎﺵ
ﻧزﺍﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺑﻤﻮﻧﻦ
ﺩستشـﻮﻧﻮ بگیر و همه حاجت روا
خدایا ...
شرّ این ویروس منحوسِ کرونا رو هم
از مردم کشورمان دور بگردان ...
امين يارب العالمين ....
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴درسی از مکتب حضرت اباالفضل العباس(ع)
✍ماجرای داش علی مست و روضه حضرت عباس(ع) ....
یکى از جاهلهاى محل ما «داش على» بود که چند سال پیش فوت شد، در زمان حیاتش یک روز من از توى بازار رد مىشدم، دیدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع ) مىرفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پیاده شو، پیاده شدم، گفت: کجا مىروى؟
دیدم مست مست است و باید با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مىروم! گفت: یک روضه ابوالفضل همین جا برایم بخوان، چون چارهاى نداشتم، یک روضه اباالفضل(ع ) برایش خواندم، داش على بنا کرد گریه کردن، اشکها روى گونهاش مىغلتید و روى زمین مىریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهمیدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبهاش شده بود. چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم، حال او را پرسیدم ، مثل اینکه مىدانست مىخواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم،
گفت: راستش این است که تا آمدند از من سؤالهایی بکنند، سقائى آمد، مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشید
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴آیتالله بهجت و روضههای دروغین
✍آیتالله بهجت(ره) تأکید فراوانی بر نقل صحیح و مستند و معتبر وقایع عاشورا و مصائب #امام_حسین داشتند و میفرمودند: «خداوند توفیق دهد که در تعلیمات و تبلیغات از ثقلین، از قرآن و عترت خارج نشویم، هر چه یقینی است به همان اکتفا کنیم. حتی مصائب را هم تا میتوانیم و ممکن است از مدارک صحیح نقل کنیم. آدم باید تا میتواند رعایت کند اگر دید ممکن نیست اقلاً مطلب را به کتاب نسبت بدهد نه اینکه بگوید واقع چنین است.»
در عین حال میفرمودند بعضی امور حتی کذبها و تحریفاتش کمتر از واقعیتش است. و تأکید میکردند که «مصائب سیدالشهداء علیه السلام هم همین طور است؛ واقعیتش از همه این اکاذیب بالاتر است. واقعیتش چیزی است که مسلمانها در خواب هم نمیدیدند. حتی بعضی از آن مهمّین آن زمان گفتند: «فعلوا؟» (راستی چنین کاری شده؟!)»
🖊 احمدحسین شریفی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 پیش از آن که سر برسد برایش آماده شوید!!!
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ
حساب مردم به آنان نزديك شده، درحالىكه در غفلتند و روى گردانند!
🌕 پیامبر صلیالله علیه و آله فرمودند:
«وَ آيَاتِ تَتَابَعَ كَنِظَامِ بَالَ قَطَعَ سَلَكَهُ فَتَتَابَعَ»
نشانههای عذاب همچون دانههای گردن بندی که رشتهاش گسسته شود، یکی پس از دیگری بر شما فرود آید.
آخرالزمان جای تفکر و تدبر و تامل است نه غفلت و بیخبری! غفلت مقابل توجه است، مردم هیچ به فکر امام زمان علیهالسلام و روز قیام و حساب نیستند. پرده غفلت چشم آنها را بسته، و پنبه غفلت گوش آنها را کر کرده. و از عظمت قیامت و حوادث آن بیاطلاع هستند. هر زمان هم چیزی از قرآن و روایات به ایشان میرسد با بیشرمی تمام آن را خرافه و شوخی میدانند؛ هرچه قدر خداوند با انواع بلایا آنها را متوجه و متذکر مینماید، باز هم هیچ توجهی نمیکنند و همچنان در حالت غفلت و بی خبری هستند چون آنطور که باید آن را تصور نمیکنند و درکی از روز موعود و رستاخیز ندارند وگرنه دلهایشان متأثر میشد و در صدد توبه و ایمان برمیآمدند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•