#داستان_انبیاء
کافری از ابراهیم طعام خواست.
ابراهیم گفت:
اگر ایمان آوری تو را طعام دهم.
کافر رفت.
خدای عزوجل وحی فرستاد:
ای ابراهیم ما هفتاد سال است که این کافر را روزی میدهیم.
اگر تو شبی او را غذا میدادی و از دین او نمی پرسیدی،چه می شد؟؟؟
ابراهیم در پی آن کافر رفت و او را باز آورد و طعام داد.
کافر گفت: چه شد که از حرف خود برگشتی و پی من آمدی و برایم سفره گستردی؟
ابراهیم ماجرا را گفت.
کافر گفت: اگر خدای تو چنین کریم و مهربان است دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم و در زمره هدایت شوندگان قرار گیرم.
📚رساله قشیریه.ص201
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔅سه داستان کوتاه ولی زیبا:
{ ایمان }
روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت ،این یعنی ایمان...
{ اعتماد }
كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت اين يعنى اعتماد..
{ امید }
هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فرداكوك ميكنيم اين يعنى اميد.
🌷براتون "ایمان ، اعتماد و امید به خدا" را آرزو میکنم.🌷
•✾📚 @Dastan 📚✾•
چهار نفر بودند
اسمشان اینها بود:
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که "یک کسی" این کار را به انجام می رساند، "هرکسی" می توانست این کار را بکند ولی "هیچ کس" اینکار را نکرد. "یک کسی" عصبانی شد چرا که این کار کار "همه کس" بود اما "هیچ کس" متوجه نبود که "همه کس" این کار را نخواهد کرد.
سرانجام داستان این طوری شد "هرکسی"، "یک کسی" را سرزنش کرد که چرا "هیچ کس" کاری را نکرد که "همه کس" می توانست انجام بدهد!؟
حالا ما جزء کدامشان هستیم؟
👤 ابتهاج عبیدی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
داستانک 📚
جابر نقل میکند
روزگاری از کنار رودی در حال حرکت بودیم شدت اب به کیفی بود که از سرعتش ادمی متحیر میشد
امام حسن فرمود جابر بنگر به این اب ودرس بگیر که عمرت از حرکت این اب سرعتش بیشتر است
ناگهان مرد یهودی را دیدیم که روی تخته چوبی در حال عبور از رود است
بعد از عبور یهودی از اب حسن نگاهی به اب کرد واب به مانند یخی شد و با امام از آن عبور کردیم
مردیهودی نگاهی عمیق به امام کرد و عرض کرد چه کردی که اب به این کیفیت درامد انگاه مولایم فرمود تو چه کردی که از اب بااین سرعت حرکتی که داشت با تخته چوبی عبور کردی عرضه من ذکر یاحسن گفتم وتوانستم از اب عبور کنم واین سوی اب بیایم
انگاه امام فرمود وانا حسن ابن علی
#نورالهدی
#امامحسنےامـ
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🏴 پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله:
إنَّ لِقَتلِ الحُسَينِ حَرارَةً في قُلوبِ المُؤمِنينَ لا تَبرُدُ أبَداً.
🚩 كشته شدن حسين علیه السلام چنان داغى در دل مؤمنان است كه هرگز سرد نشود.
📚 مستدرك الوسائل و مستنبط المسایل ج 10 ، ص 318
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷عشق امام حسین علیه السلام به نماز و عبادت
✍«امام حسین سلام الله علیه با همه سابقه ای که در طول عمر شریف خود در نماز و عبادت داشت، عصر تاسوعا از برادرش حضرت ابوالفضل سلام الله علیه خواست یک شب از امویان مهلت بگیرد تا در آن یک شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نیاز با خدا داشته باشد؛ «فهو یعلم أنّی کنتُ قد أحبّ الصّلاة له و تلاوةَ کتابه و کثرة الدّعاء و الاستغفار». لذا بعد از صحبت ها و اتمام حجت هایی که با اصحاب خودش کرد به خیمه خود برگشت و تمام آن شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع گذراند؛ «و رجع علیه السلام الی مکانه فقام لیلته کلها یصلی و یستغفر و یدعو و یتضرع». چنان که اصحاب آن حضرت نیز این چنین بودند...»
📘کتاب حماسه و عرفان ص۲۴۴
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴گریه بر امام حسین علیه السلام
✍امام زمان در زیارت ناحیه مقدسه درباره عاشورا و امام حسین میفرمایند: اگر روزگار مرا به تاخير انداخت و از ياري تو (در روز عاشورا) باز داشت، هر آينه من صبح و شام بر تو ندبه (گریه) ميکنم و به جاي قطرات اشک، بر تو خون گريه ميکنم
امام صادق میفرمایند: هیچ گریه کننده ای بر او (امام حسین) نَگِریَد مگر آنکه فاطمه(س) را صِله کرده و حقّ ما (اهل بیت) را ادا نموده.
📚 کتاب کامل الزیارات، 81، باب 26
💥پس هرگاه مومن در مصیبت امام حسین بگرید، حقّ امامی که بعد از آنحضرت باقی مانده را در آن فاجعه ادا کرده چون این کار موافقت نمودن با امام و تَسلّی دل اوست.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴امشبی را شه دین در حرمش مهمان است... چه کسی سروده است؟
✍شاید کمتر کسی بداند شعر امشبی را شه دین در حرمش مهمان است...که سالیان است شب عاشورا در هیئات میخوانیم از پدر آیه الله العظمی بهجت یعنی مرحوم کربلایی محمود بهجت است،بخشی از این شعر:
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است
چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«یارب این بوی خوش از روضة جان می آید؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»
«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»
یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴شاکر و صابر
✍حضرت ایوب را نماد صبر میدانیم.
اما ایشان یکجا از شیطان به خدا شکایت میکند: به یاد آر بنده ما ایوب را آنزمان که پروردگار خود را ندا داد که شیطان مرا دچار عذاب وگرفتاری نموده
ایوب نبی از چه چیزی خسته شد و زبان به شکایت گشود؟ امام صادق(ع) پاسخ این سوال را در روایتی داده اند:شیطان به خدا گفت، چون به ایوب نعمتهای زیادی عطا کرده ای او شاکر است. خداوند برای اینکه به همه عبودیت و اخلاص ایوب را ثابت کند؛ نعمتها را از او یکی یکی گرفت تا دچار به ابتلا و بیماری شود. تا آن زمان ایوب نبی شاکر بود اما پس از آن به مقام صبر میرسد.
نکته جالب اینجاست که ایوب نبی از یک حرف آزرده خاطر شد، وقتی در بیماری سخت بود، علمای بنی اسرائیل نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب چه گناهی کرده ای که خداوند تو را اینگونه عذاب کرده است؟ این زخم زبان علمای بنی اسرائیل باعث شد ایوب نبی رنجیده شود. او در اوج نعمت، شاکر بود و امتحان شد...و در اوج سختی و از دست دادن نعمت صابر بود و امتحان شد...خدا در هر حال بندگانش را امتحان میکند
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 #پندانه
گاهی موقعیتهایی که در آن قرار میگیریم، هدیهٔ خداست
روزی مداحی میگفت:
زمانی که مداحی میکردم و تازهکار بودم، همیشه در مجلس من مردی بود که از من بیدلیل متنفر بود.
هرگاه که نوبت مداحیام میشد، برمیخاست و با حرکت دست طوری به مردم میفهماند که دوباره من با این صدای نابهنجارم شروع کردم.
این حرکت او باعث میشد هیچکس کلام مداحی مرا اهمیت ندهد، و مجلس من چنان سرد میشد که بعد از چند خط خواندن تمام میکردم و مینشستم.
روز عاشورا که روضه واقعه اتمامحجت امام حسین (علیهالسلام) در کربلا را میخواندم، همین فرد در مجلس چنین کرد.
طوری که من در وسط مداحی یک «یاحسین» جانسوز گفتم و با اخلاص تمام چنان شدید گریستم که از این گریستن من حالوهوای مجلس به مدد الهی عوض شد و دلها بهسوی کربلا رفت.
در خاتمه مجلس یکی از من سؤال کرد:
سابقه نداشت در مجلس، مداحی چنین وصل شود و گریه کند و مجلس را آتش کشد، چه شد؟!
گفتم:
حال امروز و اشک چشم امروزم را مدیون آن کسی هستم که همیشه دشمنش میپنداشتم ولی اکنون فهمیدم او فرستاده خدا و دوست من است.
میدانید چرا؟ چون با حرکت او در مجلس، وسط روضه اتمامحجت امام حسین در ظهر عاشورا در کربلا، دقیقا گویی خدا مرا در وسط میدان کربلا برد و حالات جانسوز امام را با تمام وجود در آن روز درک کردم که حضرت در حال اتمامحجت و معرفی خود بود که عمر سعد ملعون امر کرد بر طبلها بزنند تا صدای امام به جایی نرسد.
آری! گاهی خدا چنان دوستمان دارد که ما را در موقعیت تجربه یک معنا قرار میدهد، به شرط اینکه صبوری کنیم تا نتیجه کار را بدانیم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
داستانک 📚
جابر نقل میکند
روزگاری از کنار رودی در حال حرکت بودیم شدت اب به کیفی بود که از سرعتش ادمی متحیر میشد
امام حسن فرمود جابر بنگر به این اب ودرس بگیر که عمرت از حرکت این اب سرعتش بیشتر است
ناگهان مرد یهودی را دیدیم که روی تخته چوبی در حال عبور از رود است
بعد از عبور یهودی از اب حسن نگاهی به اب کرد واب به مانند یخی شد و با امام از آن عبور کردیم
مردیهودی نگاهی عمیق به امام کرد و عرض کرد چه کردی که اب به این کیفیت درامد انگاه مولایم فرمود تو چه کردی که از اب بااین سرعت حرکتی که داشت با تخته چوبی عبور کردی عرضه من ذکر یاحسن گفتم وتوانستم از اب عبور کنم واین سوی اب بیایم
انگاه امام فرمود وانا حسن ابن علی
#نورالهدی
#امامحسنےامـ
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ڪربلا حڪایتِ دلدادگیِ عاشقانیاست🖤
ڪه سر و جانشان را در آستانِ معشوقِ خود فدا ڪردند
و راه و رسمِ و فاداری را جاودان ساختند.
آنـانبزرگمردانیبودنـد
ڪه در معرفت #امامزمان خود به اوج رسیـده
وبـه روشنی دریافتـه بودند ڪه
#امام، محورِ مدارِ هستی و مرڪزِ منظومۀ عشق است؛
هرڪس بـا او همـراه شـود،نجات مییابـد
وهـرڪس از او پیشیدگیـرد یا از او پـس اُفتـد،
سرنوشتـی جز نابـودی نخواهد داشـت.
عاشورای حسینی بر شما تسلیت باد 🖤
•✾📚 @Dastan 📚✾•
👌حتماًبخونیدجالب وآموزنده
✍داستان بسیار زیبا وشنیدنی از
امام رضاعلیه السلام
⭕️شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 #پندانه
✍ چقدر قدیما بیکلاسی زیبا بود!
🔹یادش بهخیر قدیما که بیکلاس بودیم، بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت، اما هرچقدر باکلاستر میشیم داریم از هم دورتر میشیم.
🔸قدیما که بیکلاس بودیم، موبایل و تلفن نبود. واسه رفتوآمد وسیله شخصی نبود. همیشه خونهها تمیز و آماده پذیرایی از مهمونا بود. کلون در خونه هر وقت به صدا درمیومد، خوشحال میشدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار میشد.
🔹چون بیکلاس بودیم، آشپزخونهها اوپن نبود. گازهای فردار و مایکروفر و… نبود. از فستفود خبری نبود. ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت.
🔸تازه چون بیکلاس بودیم، میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم مینشستیم و میگفتیم و میخندیدیم و با دل خوش زندگی میکردیم.
🔹حالا که فکر میکنم میبینم چقدر بیکلاسی زیبا بود! آخه از وقتی که باکلاس شدیم و آشپزخونهها اوپن شدن و میز ناهارخوری و مبل داریم، همگی واسه رفتوآمد ماشین داریم، هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه مثل بخارپز و انواع زودپز و… داریم، دیگه آمدوشد نداریم! چون خیلی باکلاس شدیم!
🔸تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و سادگی خبری نیست.
🔹لعنت بر این کلاس که ما آدما رو اینقدر از هم دور کرده و اینقدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش میکنیم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
📢#حدیث_روز
✅ امام حسین علیه السلام
.. فَمَن أطاعَني كانَ مِنَ المُرشَدينَ، ومَن عَصاني كانَ مِنَ المُهلَكينَ، وكُلُّكُم عاصٍ لِأَمري، غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولي، قَدِ انخَزَلَت عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ، ومُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ، فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِكُم.
..هر كس مرا فرمان بَرَد از رهيافتگان است و هر كس نافرمانى كند از هلاكشدگان و همه شما از فرمان من سرپيچى مىكنيد و به گفتهام گوش نمىدهيد؛ زيرا عطاياى شما را از حرام پرداختهاند و درونتان، از حرام پُر شده است و از اين رو، خداوند بر دلهايتان مُهر زده است» .
مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 6
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام...
✍از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
▪️2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
📚برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴روایتی بسیار عجیب و زیبا درباره زیارت سیدالشهداء(ع):
✍دعای امام صادق(ع) در حق زائران امام حسین(ع): معاوية بن وهب نقل كرده: اذن خواستم كه بر امام صادق(ع) داخل شوم، به من گفته شد كه داخل شو، پس داخل شده آن جناب را در نمازخانه منزلشان يافتم. پس نشستم تا حضرت نمازشان را تمام كردند. پس شنيدم كه با پروردگارشان مناجات نموده و میگفتند:
بار خدايا، اى كسى كه ما را اختصاص به كرامت داده و وعده شفاعت دادی... من و برادران و زائرين قبر پدرم حسين(ع) را بيامرز؛ آنان كه اموالشان را انفاق كرده و ابدانشان را به تعب انداختهاند، به جهت ميل و رغبت در احسان به ما و به اميد آنچه در نزد توست به خاطر صله و احسان به ما و به منظور ادخال سرور بر پيغمبرت(ص) و به جهت اجابت كردنشان فرمان ما را و به قصد وارد نمودن غيظ بر دشمنان ما... بار خدايا، دشمنان ما، به واسطه خروج بر ايشان، آنان را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند؛ ولى اين حركت اعداء، ايشان را از تمايل به ما باز نداشت و اين ثبات آنان از باب مخالفتشان است با مخالفين ما؛
پس تو اين صورتهایى كه حرارت آفتاب آنها را در راه محبّت ما تغيير داده مورد ترحّم خودت قرار بده و نيز صورتهایى را كه روى قبر اباعبدالله(ع) میگذارند و برمیدارند مشمول لطف و رحمتت قرار بده و همچنين به چشمهایى كه از باب ترحم بر ما اشك ريختهاند نظر عنايت فرما... خداوندا، من اين ابدان و اين ارواح را نزد تو امانت قرار دادم تا در روز عطش اكبر كه بر حوض كوثر وارد میشوند، آنها را سيراب نمایى.
هنگامى كه امام از دعا فارغ شدند، عرض كردم: فدايت شوم، اين فقرات و مضامين ادعيهاى كه من از شما شنيدم، اگر شامل كسى شود كه خداوند عز و جلل ا نمیشناسد، گمانم اين است كه آتش دوزخ هرگز به آن فائق نيايد! به خدا سوگند آرزو دارم حضرت امام حسين(ع) را زيارت كرده ولى به حج نروم. امام(ع) به من فرمودند: چقدر تو به قبر آن جناب نزديك هستى، پس چه چيز تو را از زيارتش باز میدارد؟ سپس فرمودند: اى معاويه، زيارت آن حضرت را ترك مكن. عرض كردم: فدايت شوم، نمیدانستم كه امر چنين بوده و اجر و ثواب آن اين مقدار است.
🔺️حضرت فرمودند: اى معاويه، كسانى كه براى زائرين امام حسين(ع) در آسمان دعا میکنند، به مراتب بيشتر هستند از آنان كه در زمين براى ايشان دعا و ثنا مینمايند.»
📚کامل الزیارات، باب۴۰، ح۲
•✾📚 @Dastan 📚✾•
حکایت : عدالت خداوند
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.
اراده خداوند غالبا از قدرت درک ما خارج است، اما همیشه به سود ماست.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
چهار نفر بودند
اسمشان اینها بود:
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که "یک کسی" این کار را به انجام می رساند، "هرکسی" می توانست این کار را بکند ولی "هیچ کس" اینکار را نکرد. "یک کسی" عصبانی شد چرا که این کار کار "همه کس" بود اما "هیچ کس" متوجه نبود که "همه کس" این کار را نخواهد کرد.
سرانجام داستان این طوری شد "هرکسی"، "یک کسی" را سرزنش کرد که چرا "هیچ کس" کاری را نکرد که "همه کس" می توانست انجام بدهد!؟
حالا ما جزء کدامشان هستیم؟
👤 ابتهاج عبیدی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
<📚☕>
📌تخته سنگ
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:
📚هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
«پا روی دم کسی گذاشتن» :
در قدیم که شکار حیوانات بسیار مرسوم بود ، یکی از مهمترین مسائلی که در شکار باید رعایت میشد ، مساله سکوت بود، یک شکارچی باهوش باید حواس جمعی داشت و مراقب بود تا به هیچ شکلی مورد توجه حیوانات وحشی قرار نگیرد اما امان از بی احتیاطی گاهی یک شکارچی که حواسش به زمین و آن چه زیر پایش نبود، پای را روی دم یک حیوان وحشی میگذاشت و درد آن باعث میشد که حیوان از فرط عصبانیت به جنون برسد و آن وقت بود که دیگر هیچ راهی پیش رو نبود ، حالا تصور کنید که دمی که پا روی آن گذاشته شده ، دم شیر باشد ….برای همین است که پا روی دم گذاشتن استعاره از عصبانی کردن طرف مقابل است.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
{🌻🖇}
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی..
📌 همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند. حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی چهار تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. مواظب باشیم آبی که ریختیم دیگر جمع نمی شود.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🐎نعل اسب رو نماد خوش شانسی؟!!!
استادرائفی پور:
یه سوال
مگه امام حسین (ع) در گودال به شهادت نرسیدن،پس باید محل دفن حضرت هم همون گودال باشه.اونایی که رفتن کربلا میدونن بین محل گودال و ضریح مطهرفاصله هست.چرا؟
تو کربلا یه عده اومدن گفتند نه،براین پیکر باید اسب تاخته شه.
این "باید"رو کی تعیین کرده بود؟(نقش یهود در حادثه کربلا)
تو گودال نمیشد اسب تاخت.پیکر مطهر رو از گودال بیرون کشیدند بردند یه محل صاف و هموار و ده اسب که بهشون نعل زده بودندبراین پیکر تاختند...
واین چهل نعل اسب به عنوان تبرک از پای اسبهاجدا میشه.
بعدها که در دوره قاعونی بغدادمیشه مرکز یهودیان، نواده های همین اشقیا این نعل اسبها رو با افتخار درخونه هاشون میزدند که ما از هموناییم
اینا بعدها کوچ کردند به شبه جزیره ایبری در اسپانیا و همین سنت رو هم باخودشون بردندو نعل اسب رو کردند نمادخوش شانسی...
حالا یه عده از مردم خودمونم نا اگاهانه نعل اسب رو به عنوان نماد خوش شانسی استفاده میکنند
🔹ایت الله جوادی آملی
تبرک جستن به نعل اسب از موهومات بعد از حادثه کربلاست.به این جهت که این اسبها نعوذ بالله بر آدمهای خارج از دین تاختند پس با ارزش میباشند.چنانچه برخی فرق اسلامی دهه اول ماه محرم را جشن میگیرند و متاسفانه فرهنگ ناشایست نعل اسب به میان مردم ما هم رواج یافته.
ابو ریحان بیرونی:
ستم هایی که بر حسین بن علی کردنددر هیچ ملتی با بدترین افراد نکردند.
او را با شمشیر ونیزه و سنگ باران از پای در اوردند سپس اسب بر بدنش تاختند...
بعضی از این اسبها به مصر رسید.بعضی مردم این نعل اسبها را کندند و برای تبرک بر در خانه های خود نصب کردندواین عمل در میان مردم مصر سنتی شد که بعد از ان هر کسی بالای در خانه خود نعل اسب نصب میکرد...
در تاریخ آمده : یزید (علیه لعنه) در عصر عاشورا بعد از به شهادت رساندن امام حسین (ع)و یارانش دستور داد اسب ها ( که نعل تازه شده بودند) را بر بدن شهدای کربلا تازاندند .
یزیدیان این روز را روز برکت و پیروزی نام نهادند که در زیارت عاشورا هم به آن اشاره می شود (...یوم تبرکت به بنوامیه و ....)و برای افتخار بر این پیروزی (قتل خاندان مطهر پیامبر )و رواج تفکر شیطانی خودنعل اسبهای خود را کندند و در سراسر شهر ها و کشورها گرداندند...شهر به شهر و کشور به کشور به نشانه ی پیروزی .
در شامات در عراق در قسطنطنیه در روم در ایران و در سراسر جهان مدرن 1400 سال قبل...
و این شد سبب آنکه در سرتاسر جهان از 1400 سال پیش تاکنون نعل اسب را نشانه ی برکت و شانس و پیروزی می دانند
اين خرافه به اروپا هم رسيد شايد این اعتقاد از اسپانیا به اروپا رسیده (اندلس قدیم)به اندلسی ها هم از امویان این اعتقادرسیدهامویان به عنوان تبرک نعل اسب نگه میداشتن اما اروپایی ها چون معنی تبرک رونمی دونستن میگفتن شانس میاره
حالا امویان این اعتقادو از کجا آورده بودن ؟
تو عاشورا بعداین که 10 تا اسب روی پیکر امام حسین (ع) تاختتند 40 تا نعل اسب ها رو به عنوان تبرک در آوردن و بین خودشون تقسیم کردند این نعل ها رو از خونه هاشون آویزون می کردنو بعد از مدتی به عنوان یک شی با ارزش به هم می فروختند ، تا اینکه تقلبی این نعلها هم اومد و کم کم آویزون بودن یه نعل تو خونه ها یه رسم شد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مرد ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. پیش خودش فکر کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را اینگونه تجسم کرد. گفت«من از او می پرسم، حالت چه طور است؟ و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است. من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای؟ او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد بعد می پرسم پزشکت کیست؟ او هم نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی توانا می شناسیم.»
مرد ناشنوا با همین فکر و خیال ها به عیادت همسایه اش رفت و همین که رسید، پرسید: حالت چه طور است؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت: دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید: چه می خوری؟ بیمار پاسخ داد: زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت: نوش جانت باشد، راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت: عزرائیل ! ناشنوا گفت: طبیب بسیار توانایی است و قدمش مبارک باشد. بعد از این گفتگو ناشنوا برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد و می گفت: این مرد دشمن من است و از آنجایی که مردحرفهای همسایه اش نمی شنید، پیش خودش از این عیادت و گفتگوی خشنود بود .
منبع :مثنوی معنوی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سعادت
اَلْخَیْرُ كُلُّهُ صِیانَةُ الانْسانِ نَفْسَهُ.
تمام سعادت و خوشبختی، حفظ (و كنترل اعضا و جوارح خود از هرگونه بدی) از سوی خویش است.
تحف العقول: ص ۲۰۱، بحارالا نوار: ج ۷۵، ص ۱۳۶، ح ۳.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
بهشتیان چگونه جهنمیان را مسخره می کنند
در آن روز اهل بهشت به جهنم نگاه می کنند و می بینند کسانی که در دنیا آنان را مسخره می کردند و می خندیدند الآن در جهنم معذبند،
به آنان می گویند: ببینید ما چقدر در ناز و نعمت غرق هستیم، بیایید به طرف ما. اهل جهنم، نگاه می کنند و می بینند درهای بهشت باز است خودشان را به هر وسیله ای شده تا نزدیکی خروجی درهای بهشت می رسانند اما می بینند درهای بهشت بسته است .
و این عمل چندین بار تکرار می شود
در این هنگام ملائکه غلاظ و شداد به سر آنان می کوبند و وسط جهنم پرتاب می کنند
و اهل بهشت شروع می کنند به خندیدن، طوری که از شدت خنده به پشت می افتند.
📚بحار؛ کفایة الموحدین، مبحث جهنم
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#پست_ویژه⭐️
⚫️ حکایت بسیار شیرین و زیبا از وساطت #امام_سجاد " سلام الله علیه " برای آزاد شدن یک #آهو از دست صیاد
▪️جابر جعفى از إمام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود ؛
پدرم با عدّه اى نشسته بود كه ناگاه آهويى از صحرا آمد و مقابل ايشان ايستاد ، همهمه كرده و دستهايش را به زمين مى كوبيد .
بعضى از أصحاب عرض كردند يابن رسول الله اين آهو چه مى گويد؟ گويا شما را مى شناسد .
حضرت فرمود او مى گويد يكى از پسران يزيد از يزيد بچّه آهويى طلب كرده است و او نيز به شكارچىها دستور داده تا يكى را شكار كنند ، و ديروز آنها بچه مرا گرفته اند در حالى كه به او شير نداده بودم . مى خواهم كه بچّهام را برگردانند تا به او شير بدهم و سپس به آنها بدهم.
إمام عليه السّلام شخصى را به دنبال شكارچى فرستاد و او آمد . حضرت فرمود اين آهو مى گويد كه تو بچّه اش را گرفته ای و او را شير نداده است و از من میخواهد كه از تو بخواهم تا بچّه اش را به او برگردانى .
شكارچى گفت يا ابن رسول الله من جرأت اين كار را ندارم .
حضرت فرمود پس بچّه آهو را بده تا به او شير دهد و برگرداند . شكارچى پذيرفت و بچه آهو را آورد . وقتى كه آهو بچّه اش را ديد همهمه اى كرد و اشك از چشمانش سرازير گرديد .
حضرت فرمود اى شكارچى ، بخاطر من بچه اش را به او ببخش . شكارچى هم قبول كرد . آهو با بچّه اش مى رفت و مى گفت گواهى مى دهم كه شما از خاندان رحمت هستيد و بنى أميّه از خاندان لعنت.
📚 بحار الأنوار ۴۶ / ۳۰ .
🔻صَلّی الله عَلی الطّفلِ الرّضیعِ المَذْبُوح من الأذن إلی الأذن .....
#حکایات
•✾📚 @Dastan 📚✾•