✨
#پندانه
🍃عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد، دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد، لذا گفت:
🍃عمو جان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت چند میخری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و گفت: خیرش را ببینی.
🍃عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنهاش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی!
🍃 رعیت گفت: قربان من با این وسیله تا به حال پنج گربه فروختهام. کاسه فروشی نیست، عتیقه است.!
✨✨👈*دیگران را احمق فرض نکنیم!
✾📚 @Dastan 📚✾
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 داستان یک حق الناس
🎬 #استاد_فرحزاد
⏱️ زمان: سه دقیقه و هفده ثانیه
✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🌴🌴🌴🌴
#داستان_آموزنده
🔆علت نخوردن قهوه
♨️آخوند ملّا علی همدانی فرمودند: «مرحوم عارف بالله ملّا حسینقلی همدانی (م 1311) عادتش این بود که بعد از درس یک فنجان قهوه میل میکردند. یک روز برای تدریس تشریف آورده بودند، فرمودند:
♨️ امروز بعد از مباحثه، مجلس ترحیمی هست که باید بریم. قهوه در آنجا صرف میشود، آقایان برای درست کردن قهوه زحمت نکشند.
♨️درس تمام شد، استاد با بعضی شاگردان به مجلس ترحیم رفتند. در آنجا برای ایشان قهوه آوردند ولی ایشان اشاره کردند که قهوه را ببرند. شاگردان تعجب کردند که استاد فرموده بود در مجلس ترحیم قهوه صرف میشود، ولی میل نکردند. شاگردان درصدد برمیآیند تا موضوع را بررسی نمایند. اول از صاحبمجلس سؤال میکنند پولی را که برای خرج این مجلس صرف کرده است، خمسش را داده یا نه؟ معلوم میشود از طرف پول، ایرادی نبوده است.
♨️بعداً روشن میشود کسی که متصدی درست کردن قهوه بود، در هنگام درست کردن قهوه، یک قطره خون دماغش در میان آن افتاده و قهوهچی برای اینکه مبادا صاحبمجلس بگوید به ما ضرر زدی، هیچ اطلاعی نداده بود.
📚چلچراغ سالکان، ص 90 -صدوبیست حدیث، ص 37
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#داستان_آموزنده
🔆موشی در کوزه
🦋در کتاب نزهه المجالس است که شاگردی گمان قوی داشت که استادش اسم اعظم دارد و اصرار میکرد که استاد او را تعلیم دهد.
روزی استاد برای آزمایش، کوزهای سربسته به او داد تا برای فلان شخص هدیه برد و او امانتداری کند.
🦋 شاگرد در وسط راه خواست تا ببیند که درون کوزه چیست، چون سر کوزه را باز کرد، دید موشی زنده بیرون پرید. شاگرد با کمال غضب نزد استاد رفت و لب به اعتراض گشود.
🦋 استاد تبسّمی نمود و گفت: «میخواستم با این آزمون به تو بفهمانم کسی که اینقدر امانتدار نیست که موشی را حفظ کند، چطور میتواند اسم اعظم را حفظ کند
📚وسیله النجاه، ص 107
✾📚 @Dastan 📚✾
💎امام صادق (ع) :
خداوند به یکی از پیامبران وحی کرد که به مومنان بگو که در لباس، خوراک و آداب و رسوم، دشمنان خدا را سرمشق قرار ندهید که اگر چنین کنید، شما هم مثل آنان، دشمنان خدا محسوب میگردید.
📗(وسائل الشیعه جلد ۳ صفحه ۲۷۹)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
📝
با یک اندیشه مسیر تو تغییر می یابد
با یک لبخند ارتباط تو قویتر می گردد
با یک سپاسگزاری نعمت برایت صد افزون میگردد
با یک روشنایی ،تاریکی از بین می رود
با یک شروع ،قدمی برداشته می شود و مقصد حاصل می گردد
با یک فراوانی،برکت های صد چندان افزوده میشود
با یک سلول ، چندین سلول دیگر متولد میشوند و جوان می شوند
با یک خواستن ،رسیدن آغاز می شود
از تو حرکت از خدا برکت
که خودش فرموده: بخوان مرا تا اجابتت کنم
این رحمت و عنایت الهی است که از یک ،چندین هزار برکت می بخشد و آغاز مهم است ،در شروع هر صبح آغازی است که تا انتهای آن هزاران زیبایی و اتفاق نهفته است.
🎖برای خوب شدن حال دوستانتان این پیام را برایشان بفرستید.
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨
🌸🍃بوی صبحانه مےآید
🌸🍃عطرچایے صفای سفره صبح
🌸🍃چند لقمه زندگے کافیست
🌸🍃تا انرژی جاودانگے
🌸🍃در وجودمان شکوفا شود
🌸🍃صبحتون بخیر روزتون شـــــــاد
✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🌴🌴🌴🌴
🔆سیرهی امام کاظم علیهالسلام
🍂جد محمد بن جعفر گفت: با جمعی از اصحاب حج کردیم و ازآنجا به مدینه رفتیم. در مدینه به دنبال مکانی میگشتیم که در آنجا منزل کنیم.
🍂در بین راه غلام موسی بن جعفر علیهالسلام را دیدیم که بر الاغی نشسته و غذا میبرد. ما در بین نخلهای خرما فرود آمدیم. امام تشریف آورد و نشست. طشت آبی برایش آوردند. اول خود دستش را شست و بعد، از طرف راست حضرت همگی دستها را شستند.
🍂بعد غذا آوردند، حضرت از نمک شروع کرد بعد فرمود: بخورید بسمالله الرحمن الرحیم. بعد سرکه آوردند بعد کتف بریان گوسفندی را آوردند، فرمود: «بخورید بسمالله الرحمن الرحیم این غذایی است که پیغمبر آن را خیلی دوست میداشت.» بعد زیتون آوردند … (هر غذایی آوردند، اول حضرت بسمالله الرّحمن الرّحیم گفت.)
🍂بعد از غذا سفره برچیده شد. یک نفر بلند شد که خردههای غذایی که از سفره ریخته بود جمع کند؛ حضرت فرمود جمع نکن، این کار برای خانههای سقف دار است ولی در اینجا (باغستان) خرده غذا مورد استفادهی پرندگان و حیوانات قرار میگیرد.
🍂بعد خلال آوردند. فرمود: «قاعده خلال این است که زبان را دور دهان بگردانی، هر چه با زبان بیرون آمد، فرو بری و هر چه لای دندانها باقی ماند، با خلال بیرون آوری و دور بیندازی.»
🍂بعد طشت و آب آوردند و از دست چپ حضرت شروع کردند و همه دستها را تا آخر بشستند.
✨✨امام صادق علیهالسلام فرمود: «خدا پرخوری را دشمن میدارد.»
📚وسائل الشیعه، ج 16، ص 407
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃
🔆دو شیطان
🌱عیاض بن حمار مجاشعی، ساکن بصره -تا سال پنجاه هجری زندگی کرد- گفت: به رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم عرض کردم: «مردی از بستگانم مرا با زبان دشنام میدهد با اینکه از من پایینتر است، آیا اگر جوابش دهم بدکارم؟»
🌱 پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «دو نفر که به یکدیگر دشنام میدهند، دو شیطاناند که به همدیگر کمک میکنند که سخن بیهوده گویند.»
✨✨پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «یُعذِّبُ اللّهُ اللِّسانَ بِعَذابٍ لا یُعذِّبُ بِهِ شَیئا مِنَ الْجَوارِحَ: خداوند، زبان را عذابی کند که هیچ یک از جوارح را همانند آن عذاب نکند.»
📚اصول کافی، ج 2، ص 94
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️دوستی نقل میکرد، پدر بسیار بهانهگیر و بدخلق و بددهن و بداخلاقی داشتم. روزی در خانۀ من میهمان بود که خانواده همسرم هم بودند. همسرم برای او چای آورد و او شروع به ایراد گرفتن کرد که چرا چایی کم رنگی آورده است؟ ناراحت شد. قهر کرد و بعد از کلی فحش و ناسزا خواست که برود.
✨دستش را بوسیدم و التماس کردم ببخشد، اما پدرم پیش همه سیلی محکمی بر گوشم زد و گفت: تو پسر من نیستی و... با این شرایط نتوانستم مانع رفتنش شوم. پدر زنم که از این اتفاق زیاد هم ناراحت نبود، به من گفت: واقعا تحمل زیادی داری، با این پدر بداخلاق و بددهن چگونه میسازی؟! اجازه ندادم حرفش را ادامه دهد.
✨گفتم: اشک چشم شور است و نمک هم شور؛ اما اشک چشم چون از خود چشم تراوش میکند، هرگز چشم را نمیسوزاند! فحش و ناسزا و سیلی پدرم که من شیرۀ جان او هستم هرگز مرا نسوزاند، اما این کلام تو مانند شوری نمک بود که از بیرون در چشم من ریختی!!! شرمنده شد و تا پایان میهمانی سکوت کرد.
✨آری، ما هرگز نباید اجازه دهیم دیگران بین ما و والدین و خواهر و برادرانمان رخنه و شکاف ایجاد کنند؛ و باید هوشیار باشیم هرگز در بین دو سنگ آسیاب که روی هم میچرخند، انگشت فرو نکنیم
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆مدارا با اعمال فرماندار
🍂فرماندار مدينه بود حضرت سجاد عليه السلام را اذيت و آزار مى داد.
چون از مقامش عزل شد و وليد بر سر كار آمد، دستور داد هشام را توقيف نمايند، تا هر كس از وى شكايت دارد مراجعه كند.
🍂در اين موقع هشام گفت : از هيچ كس نمى ترسم مگر از على بن الحسين عليه السلام و اين بخاطر اذيتهائى بود كه به حضرتش وارد نموده بود.
🍂امام به هنگام زندانى بودن هشام ، از درب خانه مروان (خواهرزاده او) عبور كرد، و قبلا به بعضى آشنايان خود (كه در توقيف هشام دخالت داشتند) فرمود: با يك كلمه هم او را اذيت نكنند.
🍂حتى امام پيغام به هشام فرستاد و فرمود: نظر كن اگر از پرداخت مالى كه به عنوان جريمه يا مجازات از تو مى خواهند ناتوانى ، ما مى توانيم آن را بپردازيم ، پس تو از ناحيه ما و هركس از ما اطاعت مى كند آرامش خاطر داشته باش .
🍂همين كه هشام امام را از نزديك با مدارا كردن به او و سرپوش نهادن به كارهاى بدش ديد، فرياد زد: خداوند(308) خود اعلم و آگاه است كه مقام رسالتش را در چه محلى قرار دهد
✾📚 @Dastan 📚✾