💠پاسخی از عارف بالله میرزا جواد ملکی تبریزی ره:
با نفس خود (نفس اماره به سوء که به بدی ها دستور می دهد...) چکار کنیم؟ 👆
#ملکی_تبریزی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزم مارا باز آمد عالم آرایى دگر
کز قدومش بزم ما گردیده سینایى دگر
قرنها بگذشته از موسى و شرح رود نیل
آمده اینک به فتح نیل موسایى دگر
#میلاد_امام_کاظم(ع)✨🌺
#مبارڪ_باد✨🌺
صبحتون بخیر🌺🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸
#داستان_آموزنده
🔆معجزات موسی
🍂🍂مأمون، خلیفهی عباسی گفت: در عمر خویش سه نفر مرا ملزم کردند… یکی آن بود که شخصی دعوی نبوّت میکرد و او را پیش من آوردند. از او پرسیدم: «تو که هستی؟»
🍂🍂 گفت: «موسی بن عمرانم!» گفتم: «موسی، آیات و علاماتی مانند ید بیضاء داشت. اگر تو یکی از آن معجزات را به من بنمایی ایمان آورم و الّا گردنت را خواهم زد.»
🍂🍂گفت: «نیک فرمودی؛ امّا فرعون دعوی خدایی کرد و گفت: أنا رَبُّکُم الاَعلی: من خدای برتر هستم؛ تا موسی معجزات بر او نمود. اگر تو آن گویی که فرعون گفت، من نیز حجت و آیات موسی به تو بنمایم.»
📚(لطائف الطوائف، ص 416 -روضه الصّفا)
💥💥امام کاظم علیهالسلام فرمود: «همانا خدا را بر مردم دو حجت است؛ یکی حجت آشکار که آن پیامبران و رسولان و ائمه هستند و دیگری باطنی که خردهاست.»
📚(اصول کافی، ج 1، ص 13)
✾📚 @Dastan 📚✾
امام موسی کاظم علیه السلام :
مردی از اهل قم مردم را به سوی حق دعوت میکند و قومی گرداگرد او جمع میشوند به صلابت پارههای فولاد،
تندبادها آنان را به لرزه درنمی آورد و از جنگ خسته نمیشوند و ترس به خود راه نمیدهند و بر خدا توکل می کنند و سرانجام پیروزی از آن متقین است.
«بحار الانوار، ج 60، ص216»
#میلاد_امام_کاظم(علیه السلام)مبارک باد💐💐
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼⚡️🌼⚡️🌼⚡️🌼⚡️🌼
#داستان_آموزنده
🔆بهلول نبّاش
☀️«معاذ بن جبل» با حالت گریان بر پیامبر صلیالله علیه و آله وارد شد و سلام عرض کرد و جواب سلام شنید پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «چرا گریه میکنی؟» عرض کرد: «بر در مسجد جوانی خوشصورت و شاداب است، چنان بر خودش گریه میکند مانند زن جوان مُرده، میخواهد به حضور شما آید.»
☀️پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: عیبی ندارد. جوان آمد و سلام عرض کرد، پس از جواب سلام پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «چطور گریه نکنم گناهانی انجام دادم که خدا مرا نمیبخشد و مرا داخل جهنم خواهد کرد.»
☀️پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «آیا برای خدا شریک قرار دادی؟» گفت: نه فرمود: «نفس محترمی را کُشتی؟» گفت: نه. فرمود: «گناهت اگر بهاندازهی کوهها باشد خدا میآمرزد.» جوان گفت: «گناهان من از کوهها بزرگتر است.»
☀️فرمود: «آیا گناهت مثل هفت زمین و دریاها و ریگها و اشجار و آنچه در آن است از مخلوقات و بهقدر آسمانها و ستارگان و بهقدر عرش و کرسی میباشد؟»
☀️گفت: «گناهانم از همه اینها بزرگتر است.»
فرمود: «وای بر تو گناهان تو بزرگتر است یا پروردگار تو؟» جوان روی خود به زمین زد و گفت: «منزّه است خدا، از هر چیزی او بزرگتر است…»
☀️فرمود: «ای جوان یکی از گناهانت را برایم نمیگویی؟» عرض کرد: چرا، بعد گفت: «هفت سال کار من این بود که قبرها را میشکافتم و کفن مُردهها را درمیآوردم و میفروختم. شبی دختری از دختران انصار مُرد وقتی نبش قبر کردم و کفن را از تن او جدا کردم، شیطان وسوسه کرد و با او مقاربت کردم، وقتی برمیگشتم شنیدم که مرا صدا کرد: ای جوان! از فرمانروای روز جزا نمیترسی؟ وای بر تو از آتش قیامت!»
☀️جوان گفت: حال چه کنم؟ پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «ای فاسق! از من دور شو، میترسم به آتش تو بسوزم.»
او رفت و به یکی از کوهها پناه برد و دو دست خود را به گردن بست مشغول توبه و عبادت و مناجات شد.
☀️تا چهل روز، شب و روز گریه میکرد به نوعی که بر درندهها و حیوانات وحشی اثر میگذاشت. بعد از چهل روز از خدا طلب آمرزش کرد تا در قیامت رسوا نشود.
☀️خدا بر پیامبرش آیهی 129 سورهی آلعمران را نازل کرد که آمرزش بهلول در آن بود. پیامبر صلیالله علیه و آله این آیه را با لبخند تلاوت میکرد و بعد فرمود: «کیست مرا به نزد آن جوان ببرد؟»
☀️ معاذ گفت: میدانم کجاست. پیامبر صلیالله علیه و آله همراه معاذ نزدش رفتند دیدند میان دو سنگ سرپا ایستاده، دستهایش به گردنش بسته، رویش از شدت آفتاب سیاه و تمام مژههای چشمش از گریه ریخته و مشغول مناجات است و خاک بر سرش میریزد درندگان صحرا اطراف او را گرفته و پرندگان در اطراف بالای سر او صف کشیده به حال او گریه میکنند.
☀️پیامبر صلیالله علیه و آله نزدیک رفته دستهای او را با دست مبارک خود گشودند و خاک از سر او پاک کردند و فرمودند: «بشارت باد تو را ای بهلول، تو آزادکردهی خدایی از آتش.»
☀️پس به اصحاب فرمود: «اینطور گناهان خود را تدارک و جبران کنید.»
📚(رساله لقاءالله، ص 62 -مجالس الصدوق)
#توبه
✾📚 @Dastan 📚✾
☘💐☘💐☘💐☘💐☘
#داستان_آموزنده
🔆دوستان متوسل
🥀مولی حسن کاشی از شعرا و مداحان ائمه علیهم السّلام بود. وقتیکه از زیارت مدینه برگشت، به عراق رفت و نزد مرقد پاک امیرالمؤمنین علیهالسلام آمد و ایستاد و قصیده را که ابتدایش این شعر است، شروع به خواندن کرد.
🥀ای زبدهی آفرینش، پیشوای اهل دین **** وی ز عزت مادح بازوی تو روحالامین
شب در خواب امام را دید و به او فرمود: «تو از راه دور بهسوی ما آمدهای و دو حق از ما طلب داری:
🥀 یکی مهمان ما هستی و دومی اشعاری برایم سرودی؛ اکنون به بصره برو؛ در آنجا تاجری است معروف به مسعود بن افلح، چون نزدش رفتی سلام مرا برسان؛ و بگو امیرالمؤمنین میفرماید: روزی که میخواستی به طرف عمان حرکت کنی، به ما متوسل شدی و نذر کردی که اگر کشتی حامل اموال تجارتت سالم به ساحل برسد، هزار دینار در راه ما خرج کنی، هزار دینار از او بگیر و در زندگیات صرف کن.»
🥀کاشی میگوید: به بصره رفتم و او را پیدا کردم و خواب امیرالمؤمنین و پیغام حضرتش را به او رساندم. او آنقدر خوشحال شد که نزدیک بود بیهوش شود. مسعود تاجر گفت: به خدا سوگند هیچکس از این توسلم بهغیراز امیرالمؤمنین علیهالسلام، آگاه نبود، پس هزار دینار پول و از جهت شکر، لباس گرانقیمتی به من عطا کرد و همچنین ولیمهای به فقرای بصره داد.
📚(داستانها و پندها، ج 2، ص 44 -روضات الجنات، ص 171)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
هر گاه عیبی در من دیدی،
به خودم خبر بده نه کسی دیگر.
چون تغییر آن دست من است.
کار اولت باعث پیشرفت و بهبودم
می شود اما گزینه دوم غیبت است
و مرا در تاریکی نگه می دارد.
جمله ای که در یک هتل نوشته بود، شگفت زده ام کرد:
اگر سبب رضایتت شدیم
از ما سخن بگو،
وگرنه به خود ما بگو.
بااینگونه صحبت کردن، غیبت
از میانمان میرود.
بهشت وعده دور از دسترسی نیست
اگر بی بهانه خوب باشیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#و_ما_ادراک_سهراهمرگ؟!
🌷یک دستگاه نفربر پی.ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود، دقایقی کنار پست امداد توقف کرد تا مجروحها را سوار کنیم. مجروحهای بد حال را که غالباً دست و پا قطع بودند، سوار آن کردیم. راننده مدام میگفت: زود باشین ... فرصت نیست ... الانه که تانکای عراقی بزنند. ولی ما بدون توجه به حرف او، تا آنجا که جا داشت مجروحها را سوار کردیم. حتی...
🌷حتی آنها را به هم فشار میدادیم تا تعداد بیشتری جا شوند. نالهی بیشتر آنها بلند شد، ولی کاری نمیشد کرد. معلوم نبود کی وسیلهی دیگری برای بردن مجروحها بیاید. خوب که مطمئن شدیم دیگر جایی برای کسی نیست، بهزور در نفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم. باقی مجروحها به داخل پست امداد رفتند تا همچنان منتظر آمدن آمبولانس بمانند.
🌷نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد. هر چه سلام و صلوات که به ذهنمان رسید، نذر کردیم تا سالم از سهراه مرگ رد شود. همین که به سهراه رسید، تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود، از سمت چپ به طرفش شلیک کرد. در مقابل چشمان وحشتزده و مبهوت ما، گلولهی مستقیم تانک به پهلوی نفربر خورد، آن را جر داد و با ورود به داخل آن، در جا منفجر شد و نفربر را به کنار خاکریز پرتاب کرد.
🌷به دنبال آن، باران خمپاره و....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ تصویری
🍃خواب عجیبی که علامه امینی(ره) دید و باعث شد او کتاب الغدیر را بنویسد ...
✾📚 @Dastan 📚✾
* #امام_کاظم
💠 کرامت امام کاظم علیه السلام
🔻 در روایتی حکایت شده: "و في حديث يعقوب السّراج قال دخلتُ عَلي ابي عبدالله عليه السلام و هو واقف علي رأس أبي الحسن موسي"
بر امام صادق وارد شدم و حضرت بالاسر فرزندشان حضرت موسي بن جعفر ايستاده بودند
"و هو في المهد"
حضرت موسي بن جعفر در گهواره بودند و آقا امام صادق عليه السلام در گوش ایشان رمز و رازی را زمزمه ميکردند.
راوي ميگويد: "فجلست حتي فرغ"
نشستم تا آقا با فرزند مبارکشان زمزمه و صحبتشان تمام شد. آنگاه بلند شدم و خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض سلام کردم.
"فقال عليه السلام لي: أدنُ من مولاک فسلّم عليه"
برو کنار گهواره و خدمت مولایت حضرت موسي بن جعفر سلام کن. رفتم سلام کردم.
"فردّ عليّ السلام بلسان فصيح ثم قال لي"
حضرت موسي بن جعفر با زبان فصیح جواب مرا دادند بعد فرمودند:
"اذهب فغير اسم ابنتک التي سميتها أمس فانه اسم يبغضه الله"
حضرت فرمودند: برو اسم بچهات را که ديروز روي آن گذاشتي تغيير بده اين اسم نزد خدا مبغوض است. راوی ميگويد: نام دخترم را حمیراء گذاشته بودم. بعد امام صادق فرمود: برو امري را که به تو کردند انجام بده. من هم رفتم و این اسم را از روي او برداشتم. ( الارشاد ج۲، ص۲۱۹.)
بعد از شهادت حضرت امام صادق (عليه السلام) اختلاف شد که امام کيست؟ کرامات اینچنین راهگشا بوده است.
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
✾📚 @Dastan 📚✾
🌳🥀🌳🥀🌳🥀🌳🥀🌳🥀🌳
#داستان_آموزنده
🔆رجوع قبل از جان دادن
🌺«معاویه بن وهب» گوید ما به جانب مکه بیرون رفتیم و با ما پیرمردی بود که عبادت میکرد لکن در مذهب تشیّع نبود و با او پسر برادری از شیعیان همراه بود.
🌺آن پیرمرد بیمار شد، من به پسر برادر او گفتم: «کاش دین حق را بر او عرضه بداری چه آنکه امید است خدای تعالی او را با ولایت و مذهب حق از دنیا ببرد.»
همراهان گفتند: «بگذارید که بر آن حال و مذهبش بمیرد.»
🌺 پسر برادر او صبر نکرد و به عمویش گفت: «ای عمو! مردم پس از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم مرتد شدند مگر گروه اندکی که با امیرالمؤمنین علیهالسلام بودند، بااینکه به خلافت از جانب پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم از قبل منصوب شده بود.»
🌺پیرمرد بعد از شنیدن این کلمات نفسی برکشید و گفت: «من بر این مذهب شدم.» و بعد مُرد.
معاویه بن وهب گوید: ما داخل شهر مدینه شدیم و به حضور امام صادق علیهالسلام رسیدیم. «علی بن سری» یکی از همراهان ما، جریان توبهی پیرمرد و رجوع به امامت قبل از وفات را نقل کرد. امام فرمودند: «او اهل بهشت است.»
🌺علی بن سری تعجب کرد و عرض کرد: «او از هیچچیز این مذهب ما باخبر نبود. حکمی را نمیدانست و فقط در آن ساعت که روح از بدنش مفارقت مینمود، قبول کرد.» امام فرمود: «از او چه میخواهید؟ قسم به خدا او داخل بهشت شد.»
📚(خزینه الجواهر، ص 312 -روضه الانوار سبزواری)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷🌷🌷
#داستانک
🌻🍃روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور از سرزمینی با دو دوست جوان ملاقات كرد.
این دو دوست بینوا كه تا آن زمان با گدایی امرار معاش میكردند، همچون دو روی یك سكه جدانشدنی به نظر میرسیدند.
🌻🍃پادشاه كه آن روز سرحال بود، خواست به آنها عنایتی كند. پس به هر كدام پیشنهاد كرد آرزویی كنند.
🌻🍃ابتدا خطاب به دوست كوچكتر گفت: به من بگو چه میخواهی قول میدهم خواستهات را برآورده كنم.اما باید بدانی من در قبال هر لطفی كه به تو بكنم، دو برابر آن را به دوستت خواهم كرد!
🌻🍃دوست كوچكتر پس از كمی فكر با لبخندی به او پاسخ داد: «یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..!»
🌻🍃حسادت اولین درس شیطان
به انسان احمق است!
✾📚 @Dastan 📚✾
✍ مرحوم استاد فاطمی نیا:
هرکس که واقعاً بهسوی خداوند انابه و با تمام وجود توبه کند و بازگشت نماید و در راه قرب حضرت حق قرار گیرد، از جانب اهلبیت علیهمالسلام تحت اشراف خاص قرار میگیرد و نوری بهسوی او فرستاده میشود و زیر ذرهبین و توجه ائمهی طاهرین علیهمالسلام قرار میگیرد؛و لازم نیست که حتماً خود آن شخص هم تفصیلاً از این اشراف و نور معنوی اطلاع داشته باشد و یا اینکه حتماً به دیدار ظاهری امام زمان علیهالسلام برسد!چهبسا فردی تحت اشراف خاص اهلبیت علیهمالسلام باشد و خودش خبر نداشته باشد!خداوند انشاءالله مرحمت فرماید تحت اشراف خاص آن بزرگواران قرار بگیریم که بالاتر از این چیزی نیست.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴حضرت علی علیه السلام، اول مظلوم عالم
✍️اگر شخصی، در جریانی، حداقل "هشتاد هزار شاهد” داشته باشد(واقعه غدیر خم) ولی نتواند حق خود را بگیرد او را باید چه نامید؟! امیرالمؤمنین علی علیه السلام را "اول مظلوم عالم” دانسته اند. این لقب، غم انگیز است، اما شاید بهترین تعبیر از مردی باشد که با آن همه شاهد نتوانست حقش را بگیرد.
حضرت علی علیه السلام در مقاطع مختلف تاریخی مورد ظلم واقع شد، در تمام سختی ها و ظلم هایی که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شد، او نیز در کنار پیامبر مظلوم بود و با دست شستن از جان خود از پیامبر دفاع می کرد؛ حضرت امیرالمومنین علی رغم لیاقتش و علی رغم معرفی اش توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عنوان ولی المومنین، مظلوم واقع شد، سالها استخوان در گلو و خار در چشم غصب جایگاهش را شاهد بود، همسرش را مظلومانه شهید کردند، مسلمین حق ولایتش را ادا نکردند و شیعیان حق امامتش را، حضرت امیر هنوز مظلوم است و همچنان مظلوم خواهد ماند...
مقام ولایتِ حضرت امیر المومنین، مقامی بود که به واسطه ی پیامبر از سوی خداوند تعیین شده بود تا مسلمین با تبعیت از او به هدایت و کمال برسند، اما ولایت پس از پیامبر به واسطه ی نفسانیت نااهلان، به خلافت تنزل یافت، خلافت یک کرسی بی ارزش بود که با رأی یک شورا ساخته می شد و با بیرون آمدن انگشتری عمروعاص به کس دیگر واگذار می شد، خلافت اینقدر بی ارزش بود که حضرت امیر آن را از آب بینی بز و لنگه کفشی پاره پست تر می دانست؛ مقام ولایت یک مقام الهی بود که فقط شایسته ی معصومین بود و مقام خلافت یک کرسی پست بود که می توانست به خواست مردم یا شورا یا عمروعاص به هر کسی برسد؛ این ظلم هرگز جبران نشد، خلافت همچنان بین اکثریت مسلمانان به جای ولایت معرفی شد و هرگز حق مقام ولایت ادا نشد، نه برای حضرت امیر و نه برای 11 اختر تابناکش، ظلمی که تمام تاریخ را تحت الشعاع قرار داد، اسلامی که با ولایت می توانست به هدایت و کمال جهانیان منجر شود و میلیاردها انسان را از گمراهی نجات دهد، به واسطه ی دوری از ولایت به شاخه های متعدد منحرف شد، این ظلم به جای این که امامان هدی را به حکومت برساند، موجب شهادت مظلومانه یک یک شان شد و موجب شد تا صدها سال آخرین امام هدی نیز در غیبت به سربرد، این است که باور داریم که با ظهور حضرت مهدی (عج)، بزرگترین ظالمان جهان نیز زنده شده و مجازات خواهند شد، ان شاءالله.
ابن شهرآشوب روايت مى كند كه امیرالمومنین(علیهالسلام) بر منبر نرفت، جز آن كه در پايان كلامش، پيش از پايين آمدن از منبر اين جمله را مى فرمود: «از آن لحظه كه پيامبر خدا(صلیالله علیهوآله) رحلت كرد همواره مظلوم بوده ام.» (مناقب، ج2، ص115) روزى شخصی در بين سخنان حضرت علی(علیهالسلام) فرياد زد: «وا مظلمتاه» حضرت او را به حضور طلبيد، هنگامى كه نزديک شد، به او فرمود: «به تو يک بار ستم شده است و به من به تعداد ریگهای بیابان و قطرات باران و کرک حیوانات ظلم شده است.» (مناقب، ج2، ص115) و امام علی علیه السلام همان مظلومی است که از آزار مردم شب ها به بیابان می رفت و با چاه درد و دل می کرد و اشک می ریخت، خانه اش را آتش زدند و دستانش را بستند و ناموسش رو مورد ضرب و شتم قرار دادند و زمانی که امام علی علیه السلام به شهادت رسید شبانه او را غسل دادند و کفن کردند و دفن کردند.
ایشان را در همان تاریکی شب دفن کردند و احدی نفهمید. بعد محل قبر را هم مخفی کردند و به کسی نگفتند فردا مردم فهمیدند که دیشب علی دفن شده محل دفن علی کجاست؟ گفتند لازم نیست کسی بداند و حتی بعضی نوشتهاند امام حسن علیه السلام صورت جنازهای را تشکیل دادند و به مدینه فرستادند. که مردم خیال کنند که علی علیه السلام را بردند مدینه دفن کنند! به خاطر همین خوارج برای اینکه اگر اینها میدانستند علی علیه السلام را کجا دفن کردهاند. به مدفن علی علیه السلام جسارت کردند و تا تا صد سال بعد از شهادت امام علی علیه السلام هم قبر ایشان مخفی بود.
مظلوميت اميرالمومنين(علیهالسلام) به يک جهت محدود نمى شود و همواره در جهات مختلف، اين مظلوميت وجود داشته است. يكى از اين جهات مظلوميت، عدم درک صحيح از معارف و مقاماتى است كه پيامبر گرامى(صلیاللهعلیهوآله) اسلام براى آن حضرت برشمرده اند.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما هر چه را که باور داشته باشید به سراغتان می آید چون قانون جهان هستی این است که باورتان را به شما اثبات می کند!
اگر به پیری فکر کنید چین و چروک به سراغتان می آید اگر به ریزش موهایتان دائم فکر کنید آن را با چشمان خود خواهید دید درست مثل اینکه آنها را به زندگی خود دعوت می کنید.
اما خبر خوب این است که شما با اختیار خود می توانید انتخاب کنید که چه چیزی را به زندگی خود دعوت کنید. زیبایی ظاهری آن چیزی نیست که چقدر شما زیبا به نظر می رسید زیبایی در این است که با اعتماد به نفس کامل آن کسی باشید که خداوند شما را خلق کرده است. خداوند برای هدفی شما را اینگونه که هستید خلق کرده است!
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مکافات فرعون
🌱دربارهی فرعون که مدعی خدایی شد و عمرش طولانی بود، از امیرالمؤمنین علیهالسلام روایتشده که او به دو صفت بود؛ یکی اینکه اخلاقش نیکو بود و دیگر اینکه مردم بهراحتی و بدون مانع به نزدش میرفتند. پس خدا دوست داشت به خاطر این صفات، او را پاداش دهد. (و او سالها عمر کرد.)
📚(سفینه البحار، ج 1، ص 212)
✨✨امام صادق علیهالسلام فرمود: «هر مؤمنی که بین خود و مؤمن دیگر پرده و حائلی افکند، خداوند بین او و بهشت، هفتاد هزار سور (دیوار) زند.»
📚(اصول کافی، ج 2، ص 270)
✾📚 @Dastan 📚✾
💐☘💐☘💐☘💐☘💐
#داستان_آموزنده
🔆کارمند بنی امیّه
💥«علی بن حمزه» میگوید: دوست جوانی داشتم که شغل نویسندگی در دستگاه بنی امیّه را داشت. روزی آن دوست به من گفت: «از امام صادق علیهالسلام برای من وقت بگیر تا به خدمتش برسم.»
💥من از امام علیهالسلام اجازه گرفتم تا او شرفیاب شود، امام اجازه دادند و در وقت مقرّر من با او خدمتش رفتیم.
💥دوستم سلام کرد و نشست و عرض کرد: «فدایت شوم، من در وزارت دارایی رژیم بنی اُمیّه مسئولیتی داشتم و از این راه ثروتی بسیار اندوختهام و بعضی خلافها هم انجام دادهام!»
💥امام فرمود: «اگر بنی امیّه افرادی مثل شما را نداشتند تا مالیات برایشان جمع کند و در جنگها و جماعات آنها را همراهی کند، حق ما را غصب نمیکردند.» جوان گفت: «آیا راه نجاتی برای من هست؟»
💥فرمود: «اگر بگویم عمل میکنی؟» گفت: آری. فرمود: «آنچه از مال مردم نزد تو هست و صاحبانش را میشناسی، به آنها برگردان و آنچه صاحبانشان را نمیشناسی از طرف آنها صدقه بده، من در مقابل این کار بهشت را بر تو ضمانت میکنم!»
💥جوان سر به زیر انداخت و مدّتی طولانی فکر کرد و سپس گفت: «فدایت شوم دستورت را اجرا میکنم.»
💥علی بن حمزه میگوید: من با آن جوان برخاستیم و به کوفه رفتیم. او همهچیز خود، حتّی لباسهایش را به صاحبانش برگرداند و یا صدقه داد؛ من از دوستانم مقداری پول برای او جمع کردم و لباس برایش خریداری نمودم؛ و خرجی هم برای او میفرستادیم.
💥چند ماهی از این جریان گذشت و او مریض شد، ما مرتّب به عیادت او میرفتیم. روزی نزدش رفتیم، او را در حال جان دادن یافتیم. چشم خود را باز کرد و گفت: ای علی! آنچه امام علیهالسلام به من وعده داد، به آن وفا کرد، این گفت و از دنیا رفت. ما او را غسل داده و کفن کرده و به خاک سپردیم.
💥مدّتی بعد خدمت امام علیهالسلام رسیدم، همینکه امام علیهالسلام مرا دید، فرمود: «ای علی! ما به وعدهی خود در مورد دوست تو وفا کردیم.» من عرض کردم: «همینطور است فدایت شوم، او هم هنگام مردن این مطلب (ضمانت بهشت) را به من گفت.»
📚(شنیدنیهای تاریخ، ص 55 -محجه البیضاء، ج 3، ص 254)
#توبه
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️
#داستان_آموزنده
🔆پسر کوتاهقد و بدقیافه
🍂«سعدی» گوید: پادشاهی چند پسر داشت، یکی از آنها کوتاهقد و لاغراندام و بدقیافه بود و دیگران همه قدبلند و زیباروی بودند.
شاه به او به نظر نفرت و خوارکننده مینگریست و با چنان نگاهش او را تحقیر میکرد. آن پسر از روی هوش و بصیرت فهمید که چرا پدرش با نظر تحقیرآمیز به او مینگرد؛ رو به پدر کرد و گفت: ای پدر! کوتاهِ خردمند، بهتر از نادان بلندقد است، چنان نیست که هر کس قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بیشتر است، چنانکه گوسفند پاکیزه است ولی فیل همانند مُردار بوگرفته میباشد.
شاه از سخن پسرش خندید و بزرگان دولت سخن او را پسندیدند، ولی برادران او، رنجیدهخاطر شدند.
🍂اتفاقاً در آن ایام سپاهی از دشمن برای جنگ با سپاه شاه فرارسید. نخستین کسی که از سپاه شاه، قهرمانانه به قلب لشکر دشمن زد، همین پسر کوتاهقد و بدقیافه بود.
🍂با شجاعتی عالی، چند نفر از سران دشمن را بر خاک هلاکت افکند و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام گفت: «اسب لاغر روز میدان به کار آید.»
🍂باز به درگیری رفت بااینکه گروهی پا به فرار گذاشتند، به نعره گفت: «ای مردان بکوشید و الّا جامه زنان بپوشید.»
🍂همین نعره، سواران را قوّت داد و بالاخره بر دشمن غلبه کردند و پیروز شدند. شاه سر و چشمان همان پسر را بوسید و او را ولیعهد خود کرد و با احترام خاصی به او مینگریست؛ برادران نسبت به او حسد ورزیدند و زهر در غذایش ریختند تا به او بخورانند و او را بکشند. خواهر او از پشت دریچه، زهر ریختن آنها را دید، دریچه را محکم بر هم زد؛ برادر با هوشیاری فهمید و بیدرنگ دست از غذا کشید و گفت: «محال است که هنرمندان بمیرند و بیهنران زنده بمانند و جای آنها را بگیرند.»
پدر از ماجرا باخبر شد و پسران را تنبیه کرد و هرکدام را به گوشهای از کشورش فرستاد.
📚(حکایتهای گلستان، ص 43)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
تعریف زیبایی از زمان
زمان کند میگذره وقتی منتظری.
زمان تند میگذره وقتی دیرت شده.
زمان کشنده ست وقتی غمگینی.
زمان کوتاهه وقتی خیلی شادی.
زمان بی پایانه وقتی دردی داری.
زمان طولانی میگذره وقتی بی حوصله ای.
توجه کن:زمان با توجه به اتفاقات درون تو میگذره
نه عقربه های ساعت
پس سعی کن خوش بگذرونی لحظه هات رو
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#و_ما_ادراک_سهراهمرگ؟!
🌷به دنبال آن، باران خمپاره و توپ بود که باریدن گرفت. به هیچ وجه نمیشد کاری کرد. در نفربر از بیرون قفل شده بود و مجروحها که لای همدیگر فشرده بودند، میان آتش میسوختند. صدای دلخراش جیغ که از حلقوم آنها به هوا برمیخاست، تنم را به لرزه انداخت. هیچوقت فکر نمیکردم جیغ مرد، اینگونه سوزاننده باشد. به زمین و زمان فحش میدادم و بیشتر به خودم که هر چه راننده گفت: بسه دیگه ... جانداره، به حرفش گوش ندادم و تعداد بیشتری را سوار آن ارابهی آتشین مرگ کردم.
🌷حالا خودم را روی سینهی سرد خاکریز ول کرده بودم و همچون کودکان مادرمرده، زار بزنم و هقهق بگریم. نه فقط من، همهی بچهها همین احساس را داشتند. دود خاکستری و سیاه همراه با بوی گوشت سوخته، منطقه را پر کرد. آفتاب خیلی زودتر داشت غروب میکرد و هوا تاریک میشد! قاطی کردم. هذیان میگفتم. کنترلم دست خودم نبود. اصلاً نمیفهمیدم کجا هستم و چه میکنم. فقط به صدای جیغ آنها گوش میکردم که جلوی چشمانم داشتند میسوختند و من فقط تماشاچی بودم.
🌷رو کردم به آسمان. به هر کجا که احساس میکردم خدا آنجا نشسته و شاهد این اتفاقات است. از ته دل فریاد زدم. چشمانم را بستم، دهانم را باز کردم و ... کفر گفتم. عربده زدم و با های های گریه، گفتم: خدایا ... اگه من رو شهیدم کنی، خیلی نامردی. اون دنیا آبروت رو جلوی شهدا میبرم. میگم که من نمیخواستم شهید بشم و این بهزور من رو شهید کرد ... خدایا، بذار من بمونم، برم توی این تهران خرابشده، یه ورق کاغذ بهم بده تا توی اون بگم توی سهراه مرگ شلمچه چی گذشت.
🌷شب که شد، نفربر هم از سوختن خسته شد و از نفس افتاد! یعنی دیگر چیزی برای سوختن نداشت. در آن را که باز کردند، یک مشت پودر استخوان سوخته کف آن جمع شده بود. معلوم نبود که چند نفر بودند و کی بودند ... هیچی.
📚 کتاب "از معراج برگشتگان" قسمت "بازار داغ شهادت"
❌️❌️ امنیت اتفاقی نیست!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معجزه امام هادی(ع) از زبان استاد رائفی پور
🍃 داستان شیعه شدن یک دانشمند ناصبی توسط #امام_هادی (ع) در زمانی که ایشان فقط ۶ سال داشتند🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
به زندگي فکر کن!
ولي براي زندگي غصه نخور.
ديدن حقيقت است ،
ولي درست ديدن ، فضليت.
ادب خرجي ندارد.
ولي همه چيز را ميخرد.
با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنيا آمدي .مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. شايد فردايي نباشد.
شايد فردايي باشد اما عزيزي نباشد...
یادمان باشد،
با شکستن پای دیگران
ما بهتر راه نخواهیم رفت!
یادمان باشد،
با شکستن دل دیگران
ما خوشبخت تر نمی شویم!
کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم،
باخدای او طرف هستیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱
#داستان_آموزنده
🔆زنی آزاده
🔅جمعی بر حجاج بن یوسف ثقفی خونخوار، والی عراق، خروج کردند. ازجمله زنی را گرفتند و نزد حجاج آوردند. حجاج با او خطاب و عتاب کرد و او سر در پیش انداخته بود و نظر به زمین دوخته، نه جواب وی میداد و نه نظر بهسوی وی میگشاد.
🔅یکی از حاضران گفت: «امیر با تو سخن میگوید و تو از وی اعراض میکنی؟»
🔅گفت: «من از خدای تعالی شرم میدارم به کسی نظر کنم که خدا به وی نظر نمیکند.»
🔅حجاج گفت: «از کجا میگویی؟» گفت: «اگر خدا به تو نظر میداشت تو را اینچنین به ظلم باز نمیگذاشت.» حجاج گفت: «راست میگویی!»
📚(لطائف الطوائف، ص 125)
✾📚 @Dastan 📚✾