eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆حرف شین ✨ابو عثمان بحرالجاحظ گفت: مردی از رؤسای تجّار، به من خبر داد که در کشتی مردی با من بود که اخمو و خاموش و سرش را از زمین برنمی‌داشت و هر وقت اسم شیعه را می‌شنید، خشمگین می‌شد و چهره‌اش دگرگون می‌گردید و ابروهایش را سخت درهم می‌کشید. ✨روزی به او گفتم: «از چه چیز شیعه این‌قدر بدت می‌آید که با شنیدن آن نگران و آشفته می‌شوی؟» ✨گفت: «من هیچ حرف شینی را ندیدم، مگر در اوّل آن، کلمه‌ی زشتی بوده، از قبیل شر، شوم، شیطان، شرارت و … و من چون فال بد به حرف شین می‌زنم و شیعه شین دارد، به‌این‌علت بدم می‌آید.» ابو عثمان گفت: «پس اساس تشیع واژگون می‌شود.» ✨شگفتی از سفاهت پیرمرد و حماقت ابو عثمان که چرا کلماتی که با حرف شین شروع می‌شوند، مانند شریعت، شمس، شهد، شفاعت، شهامت، شجاعت و … را یادآوری و متذکر نمی‌شود که چه معانی خوب دارد! 📚(تجلی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ص 204 -الغدیر، ج 5، ص 158) ✾📚 @Dastan 📚✾
📌اهمیت محاسبه در طول شبانه روز ✍علامه طباطبایی: در شب و روز زمانی را برای حسابرسی خود قرار بدهید و ببینید که این ۲۴ ساعت چگونه بر شما گذشته. اهل محاسبه باشید. همان‌طور که یک بازرگان، یک کاسب، دخل و خرج خود و صادرات و وارداتش را حساب می‌کند ببینید در شبانه روزی که بر شما گذشته، چه چیزی اندوخته‌اید، چه گفته‌اید. یک یک رفتار و گفتارتان را حساب برسید، از نادرستی‌ها استغفار کنید و سعی کنید تکرار نشود و برای آنچه شایسته و صالح و به فرمان حاکم عقل بود، خدا را شاکر باشید تا به تدریج برای شما تخلق به اخلاق ربوبی ملکه بشود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دل سوزی دختر در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند. ابتدا پدر و مادر پسر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد. ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...! اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم. شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت. سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد. پنجمین فرزندشان دختر بود. برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد. مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟ مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...! ✾📚 @Dastan 📚✾
عالیه متنش👌👌 نباید تمام گناهان خود را بخشید. نباید همیشه به خود آسان گرفت. گاهی بخشیدن خود کاری نابخشودنی است! نامهربان و مغرور نباش، بلکه به دوستان قدیمی بیشتر از هر چیز دیگری فکر کن. سیلِ تلخِ زمان برخواهد خاست، زیبایی‌ات نابود می‌شود و از دست می‌رود برای تمامی چشم‌ها، به جز این چشم‌ها... مجازات آدم دروغگو این نیست که کسی باورش نمی‌کند ، بلکه این است که خودش نمی تواند حرف کسی را باور کند! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🔆چهل سال عقیم 🌱از امام رضا علیه‌السلام سؤال کردند: «چطور خدا همه را در زمان نوح پیامبر غرق کرد بااینکه بچّه هایی در آن‌ها بودند که گناه نداشتند.» 🌱 امام علیه‌السلام فرمود: در میان آن‌ها اطفال نبودند، چون خدا می‌خواست این کار بشود، پس نسل قوم نوح تا چهل سال عقیم شدند و خدا وقتی آن‌ها را غرق کرد، طفلی در میان آن‌ها نبود. 🌱آنان که نوح را تکذیب کردند و آنان که راضی به تکذیب بودند، غرق شدند. کسی که غایب از کاری باشد و راضی به فعل دیگران، همانند آن‌هاست. آب از آسمان چهل روز بارید تا همه‌ی آنجا را آب فراگرفت. 📚(علل الشرایع –رموز اسرار، ص 62) ✨✨خداوند متعال در آیه‌ی 128 سوره‌ی توبه می‌فرماید: «بی‌گمان پیامبری از میان خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است. بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربان و بخشاینده است.» ✾📚 @Dastan 📚✾
💫🗯💫🗯💫🗯💫🗯💫 🔆شیخ ما؟ ✨از بزرگان عرفا ابوالقاسم جنید بغدادی (م 297) بود که لباس علمایی می‌پوشیده و از خرقه پوشیدن احتراز می‌کرد و طریقش صحو بود. جنید گفت: ✨شیخ ما (قطب ما) در اصول و فروع و بلا کشیدن، امیرالمؤمنین علی مرتضی علیه‌السلام است. مرتضی را در گزاردن حرب‌ها، از او چیزها حکایت کردند که کس طاقت شنیدن آن ندارد که او امیری بود که خداوند او را چندان علم و حکمت کرامت کرده بود. اگر مرتضی یک‌سخن به کرامت نگفتی، اصحاب طریقت چه کردندی؟ ✨ و آن سخن آن است که از مرتضی سؤال کردند که خدای را به چه شناختی؟ فرمود: بدان که شناسا گردانید مرا به خود که او خداوندی است که: 1. او را شبیه نیست؛ 2. او را در نتوان یافت به هیچ وجهی؛ 3. او را قیاس نتوان کرد به هیچ خلق؛ 4. او نزدیک است در دوری خویش؛ 5. دور است در نزدیکی خویش؛ 6. بالای همه‌چیزهاست؛ 7. نتوان گفت که تحت او چیزی است؛ 8. او نیست از چیزی و نیست چون چیزی؛ 9؛ و نیست در چیزی (و نیست به چیزی)؛ 10. سبحان آن خدایی که او چنین است و چنین نیست هیچ‌چیز غیر از او؛ ✨اگر او شرح این سخن دهد به مجلدها برآید. (فَهِمَ مَن فَهِمَ) 📚(تذکره الاولیاء، ص 420) توحید افعالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🔆بلال حبشی 💥«بلال حبشی» از مسلمانانی بود که ازنظر معنوی ترّقی کرده بود تا جایی که اذان گوی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شد و حضرتش می‌فرمود: «ای بلال! به روح ما (به‌وسیله‌ی اذان) نشاط ببخش.» 💥پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم او را امین بر بیت‌المال نمود و همچون برادر تنی با او رفتار می‌کرد و به او می‌فرمود: «وقتی وارد بهشت می‌شوم، صدای کفش تو را جلوتر از خود می‌شنوم، آن‌وقت که در سرزمین سرسبز بهشت راه می‌روی…» 💥بر این اساس مسلمانان نزد بلال می‌آمدند امتیازات و افتخاراتی را که کسب کرده بود، به او تبریک می‌گفتند. 💥بلال هرگز با تعریفات آن‌ها مغرور نمی‌شد و ستایش مردم، او را عوض نمی‌کرد، باکمال تواضع، در پاسخ آن‌ها می‌گفت: «من از اهالی حبشه هستم، دیروز عبد و غلام بودم.» 📚(حکایت‌های شنیدنی، ج 4، ص 173 -طبقات ابن سعد، ج 3، ص 238) ✾📚 @Dastan 📚✾
زمانی حرف بزن که ارزش حرفت بیشتر از سکوتت باشد، و زمانی دوست انتخاب کن که ارزش دوستت بیش از تنهاییت باشد. - فرانسیسکو کولوآنه ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷آذرماه ۱۳۶۶ آموزش ما به اتمام رسید و از بین سربازان، داوطلب اعزام به کردستان خواستند که من هم به اتفاق تعدادی به شهر سردشت، مقر اصلی یگان هوابرد اعزام شدم. فردای آن روز به پایگاه «الله اکبر» نزدیک روستای واوان برای ادامه خدمت رفتیم. مسؤولیت این پایگاه که در نزدیکی مرز ایران و عراق قرار داشت، جلوگیری از نفوذ نیروهای ضدانقلاب بود. پنج ماهی را با ۶۰ نفر از همرزمان در این پایگاه بودیم. ضدانقلاب در این منطقه به‌شدت فعال بود و ضربات زیادی را به نیروهای خودی وارد کرده بود و ضرورت داشت که با آن‌ها مقابله جدی شود. 🌷فرمانده پایگاه در بدو ورود همه ما را جمع کرد و گفت هر کس موظف است از جان خود محافظت کند و در رفت‌وآمد به روستا، نهایت دقت را داشته باشد. ضدانقلاب بین مردم نفوذ کرده بود و با لباس محلی به‌صورت ناشناس دنبال ضربه زدن به نیروهای ما بود. حتی افراد موافق با نظام جمهوری اسلامی هم می‌ترسیدند و جرأت گزارش کردن مسائل را نداشتند یا دنبال گرفتاری و آزار و اذیت از طرف ضدانقلاب نبودند؛ از این‌رو، فرمانده ما یک روز به روستا رفت و در جمع مردم، بعد از توضیحات لازم گفت کسانی که با ضدانقلاب همکاری می‌کنند، حسابشان از مردم روستا جداست و در صورت تکرار دستگیر می‌شوند. این تهدید جواب داد و توطئه دشمن خنثی شد. : رزمنده دلاور و مهندس بسیجی علی آل‌بویه منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرای احترام ادیسون به مادرش سخنران استاد دارستانی ✾📚 @Dastan 📚✾
حواستان باشد ! اینجا خیلی زود ، دیر می شود ! جایی که همه چیز تاریخ مصرف دارد ... حتی آدم ها ، حتی رابطه ها ... این روز ها ... کسی حال و حوصله ای برایِ غرور ... و قهرهایِ طولانی ندارد ! باید مراعات کرد... باید مراقب بود ... قبل از این که دیر شود ! آدم هایِ خوبِ زندگی تان را ... سنجاق کنید به دایره ی اولویت و حواستان... و روابط عاطفی و شخصی تان را... لحظه ای به حالِ خود رها نکنید ! به خاطرِ خودتان می گویم ... زمانه ی خوبی نیست ! مبادا چشم باز کنید و ببینید ... همان کسی که تا دیروز برایتان جان می داد ؛ غریبه ترین آدمِ دنیایتان شده ! آدم هایِ امروز ، راحت عوض می شوند راحت تغییر مسیر می دهند... و خیلی راحت ، فراموش می کنند ! به آدم هایی که هنوز خوب مانده اند ... نه بهانه ای برایِ تغییر بدهید... نه فرصتی برایِ بد شدن ! مراقبِ دلبستگی هایتان باشید ... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷 🔆محمد بن مسلم 🌾«محمد بن مسلم» مردی ثروتمند از اشراف کوفه و از اصحاب امام باقر علیه‌السلام و صادق علیه‌السلام بود. روزی امام باقر علیه‌السلام به او فرمود: «ای محمد! باید تواضع و فروتنی کنی.» 🌾وقتی محمد بن مسلم از مدینه به کوفه برگشت، ظرف خرما و ترازویی برداشت و درب مسجد جامع کوفه نشست و صدا می‌زد: هر کس خرما می‌خواهد بیاید از من بخرد (تا هیچ تکبّری به او سرایت نکند). 🌾بستگانش آمدند و گفتند: «ما را با این کار رسوا کردی.» 🌾 فرمود: «امامم مرا امر به چیزی کرد که مخالفتش نخواهم کرد؛ از این محل حرکت نمی‌کنم تا تمام خرمایی را که در این ظرف است بفروشم.» بستگانش گفتند: «حال که چنین است پس کار آسیابانی را پیشه خود کن.» 🌾وی قبول کرد و شتر و سنگ آسیابی خرید و مشغول آرد کردن گندم شد و با این عمل خواست از بزرگ‌بینی نجات یابد. 📚(روایت‌ها و حکایت‌های، ص 103-داستان‌های پراکنده، ج 3، ص 18) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌻🌳🌻🌳🌻🌳🌻🌳 🔆پیاده یا سواره 🌺ابراهیم ادهم به حج می‌رفت، ناگاه عربی شترسوار به وی رسید و گفت: ای شیخ! به کجا می‌روی؟ 🌺فرمود: به زیارت خدا! با تعجّب عرض کرد: پیاده این راه دور و دراز را چطور خواهی رفت؟ 🌺 فرمود: مرا مرکب‌ها هست. عرب پرسید: کجاست؟ فرمود: 🌺 وقت نزول بلا بر مرکب صبر سوار می‌شوم و وقت نعمت بر مرکب شکر. در وقت نزول قضا بر مرکب رضا سوار می‌شوم؛ و هر وقت نفس من مرا بر چیزی ترغیب نماید من یقین می‌کنم بقیه عمرم خیلی کم مانده پس، از وی اعراض می‌کنم. عرب گفت: در این صورت تو سواره و من پیاده سیر می‌کنم. 📚رنگارنگ، ج 2، ص 152 ✾📚 @Dastan 📚✾
راه خروج از افکار و خیلات بد علامه حسن زاده آملی بدان که خیالات تو تنها کاری که برای تو کرده اند، این است که تو را از سیر به دیار ملکوت یعنی از طیران و عروج باز داشته اند پس خیالات را برای حیوانات بگذار زیرا تو انسانی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸 🔆نتیجه‌ی خوار شمردن 🍂شخصی در بنی‌اسرائیل فاسد بود به‌طوری‌که بنی‌اسرائیل او را از خود راندند. روزی آن شخص به راهی می‌رفت، به عابدی برخورد کرد که کبوتری بالای سر او پرواز می‌کند و سایه بر او انداخته است. 🍂پیش خود گفت: «من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم، امید می‌رود که خدا به برکت او به من رحم کند.» 🍂این بگفت و نزد آن عارف رفت و همان‌جا نشست. عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملّت هستم و این شخص، فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او روی گردانید و گفت: از نزد من برخیز! 🍂خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم. 📚(شنیدنی‌های تاریخ، ص 373 -محجه البیضاء، ج 6، ص 239) ✾📚 @Dastan 📚✾
فرصت زندگی کوتاه است... بزرگوارتر از آن باش که بـرنجی؛ و نجیب تر از آن باش که برنجانی! زنـــدگی زیبــاست! بـا این باور زندگی کن کـه تمام جهان، طرف تــو است؛ چرا که دقیقا" همینطور است؛ اگر باورت اینگونه باشد. مادامی که به آن بهترینی که در وجودت است، وفـادار بمانی، موفق خواهی بود...! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🔆کدام اسراف است؟ 🔅روزی امام هادی علیه‌السلام به مجلس متوکّل خلیفه عباسی آمد و پهلوی او نشست. متوکّل دستار (عمّامه) امام را نگریست، دید که به‌غایت، قماش آن نفیس است. از روی تعرّض گفت: «این دستار که بر سر داری، به چه قیمتی خریده‌ای؟» امام فرمود: «آن‌کس که برای من آورده، پانصد درهم نقره خریده است.» 🔅متوکّل گفت: «اسراف کرده‌ای که عمامه پانصد درهمی بر سر نهاده‌ای.» امام فرمود: «من شنیده‌ام که در این ایام کنیزی زیبا به هزار دینار طلای سرخ خریده‌ای!» 🔅گفت: «بله درست است.» امام فرمود: «من برای شریف‌ترین اعضای (بدن) خود، پانصد درهم نقره داده‌ام و تو برای خسیس‌ترین اعضای (بدن) خود، هزار دینار طلا پول داده‌ای، (به‌راستی) اسراف در کدام است؟» 🔅متوکل خجل شد و گفت: «انصاف آن است که ما را روا نیست بر بنی‌هاشم تعرّض کنیم.» پس دستور داد صد هزار درهم صله، به خاطر این جواب، به خادمان امام تسلیم کنند. 📚لطایف الطوایف، ص 57 💥💥امام عسگری علیه‌السلام فرمود: «از اسراف کردن دوری کنید که اسراف از کار شیطان می‌باشد.» 📚بحارالانوار، ج 50، ص 292 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸 🔆خسرو پرویز 🌱از پادشاهانی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله به او نامه نوشت و او را دعوت به اسلام نمود یکی «خسرو پرویز پادشاه ایران» بود. نامه‌ای به‌وسیله‌ی «عبدالله بن حذاقه» به دربار او فرستاد. 🌱خسرو دستور داد آن را ترجمه کردند دید حضرت محمّد صلی‌الله علیه و آله نام خود را بر نام او مقدم داشته است. این موضوع بر او گران آمد، نامه را پاره کرد و به عبدالله هیچ توجهی ننمود و از جواب نامه خودداری کرد. وقتی خبر پاره کردن نامه به پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسید فرمود: «خدایا تو نیز پادشاهی او را قطع فرما.» خسرو نامه‌ای به باذان پادشاه یمن فرستاد که شنیده‌ام در حجاز شخصی دعوی نبوّت کرده، دو نفر از مردان دلیر خود را بفرست تا او را دست‌بسته به خدمت ما بیاورند. 🌱باذان دو نفر به نام «بابویه» و «خرخسره» را به حجاز فرستاد و آنان نامه‌ی باذان را به پیامبر صلی‌الله علیه و آله دادند… فرمود اینک استراحت کنید تا فردا جواب شما را بدهم. روز دیگر که شرفیاب شدند فرمود: 🌱«به باذان بگویید که دیشب هفت ساعت از شب گذشته (دهم جمادی‌الاولی سال هفتم هجری) پروردگار من، خسرو پرویز را به‌وسیله‌ی فرزندش شیرویه به قتل رسانید و ما بر مملکت او مسلط خواهیم گشت. اگر تو هم ایمان بیاوری بر محل حکومت خویش مستقر باش.» 📚(داستان‌ها و پندها، ج 2، ص 126 -روضة الصفا ✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️ 🔆از رنگرزی تا ولیّ شدن 🦋مرحوم عارف بالله، حسنعلی نخودکی اصفهانی، استادی در اصفهان داشتند، به نام محمّد صادق تخته فولادی (م 1292) که در اوایل جوانی به رنگرزی مشغول بود و چند شاگرد هم داشت. یک روز عصر با شاگردان، برای تفریح به خارج از شهر اصفهان می‌روند؛ به هنگام بازگشت، عبورشان به قبرستان تخته فولاد می‌افتد و می‌بیند پیرمردی در حال تفکّر است. 🦋حاجی می‌گوید: «کمی با این پیرمرد شوخی کنیم.» او سؤالاتی می‌کند و پیرمرد جواب نمی‌دهد. 🦋حاجی با ته عصا به شانه‌ی او می‌زند و می‌گوید: «انسانی یا دیوار؟» باز جوابی نمی‌شنود! پس به شاگردان می‌گوید: «برگردیم شهر.» چند قدمی نمی‌رود که پیرمرد (بابا رستم بختیاری) می‌فرماید: «عجب جوانی هستی حیف از جوانی تو!» و دیگر حرف نمی‌زند. 🦋حاجی با این حرف منقلب می‌شود و کلید دکّان را به شاگردان داده و خود، سه شبانه‌روز نزدش می‌ماند. سپس به دستور بابا رستم روزها سر کار خود می‌رود و شب‌ها به تخت فولاد می‌آید. استاد بعد از یک سال می‌فرماید: «دیگر کار بس است! و همین‌جا بمانید.» و … این‌گونه حاجی از اولیای الهی می‌شود. 📚(نشان از بی‌نشان،1/35) ✾📚 @Dastan 📚✾
•تفاوت بین درونگرایی و افسردگی و اضطراب اجتماعی: -فرد درون گرا: ترجیح میدم کارهامو تنهایی انجام بدم، من بدون کار گروهی راحت ترم فرد افسرده: توانایی انجام کاری رو ندارم ، دلم میخواد فقط بخوابم و این روزا بگذرن فرد مضطرب: همیشه کارهام پر اشتباس، هیچوقت نمیتونم یه کارو بدون نقص و ایراد انجام بدم -فرد درونگرا: از مهمونی خوشم نمیاد چون با تنهاییام حالم بهتره فرد افسرده: دلم میخواد برم مهمونی ولی حال ندارم فرایند ترتیب دادنش رو طی کنم فرد مضطرب: کاش مهمونی امشب کنسل بشه، واقعا جلوی اونهمه آدم حتی به آب خوردن هم برام سخته -فردا درونگرا: من از تنهاییم لذت میبرم فرد افسرده: دلم میخواد برم بیرون با دوستام ولی اصلا حوصله ندارم و ممکنه حال بقیه رو بدکنم پس تنها میمونم فرد مضطرب: دلم میخواد با دوستام برم بیرون ولی ممکن جلوی اونا اشتباه کنم، یا با من بهشون خوش نگذره ✾📚 @Dastan 📚✾
قبل از عید 98 بود که خواب دیدم اطراف خیمه‌ای شلوغ و پر رفت و آمد است، میگفتند: هر کسی شهید دارد و برنگشته است سراغش را از آنجا میگیرد، رفتم داخل خیمه، پیرمردی با چهره نورانی لیستی در دست داشت زود رفتم کنارش تا سراغ علی را از او بگیرم، گفتم: حاج آقا؟ منم شهید دارم که هنوز برنگشته، با مهربانی نگاهی به من انداخت، گفت: اسمش چیه گفتم: علی، علی آقایی یک لحظه یاد پسوندت افتادم گفتم: حاج آقا، اسمش هست علی آقایی حمل آباد! دوباره نگاهی به لیست توی دستش انداخت، پشت روی صفحه را نگاه کرد، نبود، برگ دوم را دید، بعد نگاهی به من انداخت گفت: آره اسمش اینجاست، پرسیدم: پس کی میاد گفت: معلوم نیست هر وقت نوبتش برسه! 🌷شهید علی آقایی🌷 راوی: همسر شهید ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ماجرای شنیدنی امام موسی کاظم (ع) و بشر حافی 🎥حاج اقا ماندگاری ✾📚 @Dastan 📚✾
💠زماني که در تله هاي زندگي گیر مي افتیم یعني درکودکي شرایطي داشتیم که نیازهاي عاطفي ما برآورده نشده و حالا هم در بزرگسالي برآورده نمي شود. ⭕️براي برآورده کردن نیازهایمان باید از نقش کودك عصباني بیرون بیاییم و بزرگسال شویم. زماني بزرگسال مي شویم که : ✅احساساتمان را بشناسیم و بتوانیم ابرازشان کنیم. ✅براي زخم هایمان سوگواري کنیم، تحمل حال بد، غم و اشک ریختن لازمه سوگواري درست است. ✅دروغ هايي که به ما گفته شده بشناسیم و بدانیم چرا به ما به دروغ گفتند که ارزشمند و دوست داشتني نیستیم، امن نیستیم و از دیگران کمتریم . ✅نیازهايي که عمیقاً خشنودمان مي کند را درك کنیم و اینقدر بدنبال نیازهاي کاذب مثل موفقیت و شهرت نباشیم. ✅شبیه والد سرزنشگرمان نباشیم و انتظارات غلط خود را بشناسیم. ✅خودمان را همینطور که هستیم بپذیریم دکتر هلاکویی ✾📚 @Dastan 📚✾