❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️
#داستان_آموزنده
🔆پسر کوتاهقد و بدقیافه
🍂«سعدی» گوید: پادشاهی چند پسر داشت، یکی از آنها کوتاهقد و لاغراندام و بدقیافه بود و دیگران همه قدبلند و زیباروی بودند.
شاه به او به نظر نفرت و خوارکننده مینگریست و با چنان نگاهش او را تحقیر میکرد. آن پسر از روی هوش و بصیرت فهمید که چرا پدرش با نظر تحقیرآمیز به او مینگرد؛ رو به پدر کرد و گفت: ای پدر! کوتاهِ خردمند، بهتر از نادان بلندقد است، چنان نیست که هر کس قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بیشتر است، چنانکه گوسفند پاکیزه است ولی فیل همانند مُردار بوگرفته میباشد.
شاه از سخن پسرش خندید و بزرگان دولت سخن او را پسندیدند، ولی برادران او، رنجیدهخاطر شدند.
🍂اتفاقاً در آن ایام سپاهی از دشمن برای جنگ با سپاه شاه فرارسید. نخستین کسی که از سپاه شاه، قهرمانانه به قلب لشکر دشمن زد، همین پسر کوتاهقد و بدقیافه بود.
🍂با شجاعتی عالی، چند نفر از سران دشمن را بر خاک هلاکت افکند و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام گفت: «اسب لاغر روز میدان به کار آید.»
🍂باز به درگیری رفت بااینکه گروهی پا به فرار گذاشتند، به نعره گفت: «ای مردان بکوشید و الّا جامه زنان بپوشید.»
🍂همین نعره، سواران را قوّت داد و بالاخره بر دشمن غلبه کردند و پیروز شدند. شاه سر و چشمان همان پسر را بوسید و او را ولیعهد خود کرد و با احترام خاصی به او مینگریست؛ برادران نسبت به او حسد ورزیدند و زهر در غذایش ریختند تا به او بخورانند و او را بکشند. خواهر او از پشت دریچه، زهر ریختن آنها را دید، دریچه را محکم بر هم زد؛ برادر با هوشیاری فهمید و بیدرنگ دست از غذا کشید و گفت: «محال است که هنرمندان بمیرند و بیهنران زنده بمانند و جای آنها را بگیرند.»
پدر از ماجرا باخبر شد و پسران را تنبیه کرد و هرکدام را به گوشهای از کشورش فرستاد.
📚(حکایتهای گلستان، ص 43)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
تعریف زیبایی از زمان
زمان کند میگذره وقتی منتظری.
زمان تند میگذره وقتی دیرت شده.
زمان کشنده ست وقتی غمگینی.
زمان کوتاهه وقتی خیلی شادی.
زمان بی پایانه وقتی دردی داری.
زمان طولانی میگذره وقتی بی حوصله ای.
توجه کن:زمان با توجه به اتفاقات درون تو میگذره
نه عقربه های ساعت
پس سعی کن خوش بگذرونی لحظه هات رو
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#و_ما_ادراک_سهراهمرگ؟!
🌷به دنبال آن، باران خمپاره و توپ بود که باریدن گرفت. به هیچ وجه نمیشد کاری کرد. در نفربر از بیرون قفل شده بود و مجروحها که لای همدیگر فشرده بودند، میان آتش میسوختند. صدای دلخراش جیغ که از حلقوم آنها به هوا برمیخاست، تنم را به لرزه انداخت. هیچوقت فکر نمیکردم جیغ مرد، اینگونه سوزاننده باشد. به زمین و زمان فحش میدادم و بیشتر به خودم که هر چه راننده گفت: بسه دیگه ... جانداره، به حرفش گوش ندادم و تعداد بیشتری را سوار آن ارابهی آتشین مرگ کردم.
🌷حالا خودم را روی سینهی سرد خاکریز ول کرده بودم و همچون کودکان مادرمرده، زار بزنم و هقهق بگریم. نه فقط من، همهی بچهها همین احساس را داشتند. دود خاکستری و سیاه همراه با بوی گوشت سوخته، منطقه را پر کرد. آفتاب خیلی زودتر داشت غروب میکرد و هوا تاریک میشد! قاطی کردم. هذیان میگفتم. کنترلم دست خودم نبود. اصلاً نمیفهمیدم کجا هستم و چه میکنم. فقط به صدای جیغ آنها گوش میکردم که جلوی چشمانم داشتند میسوختند و من فقط تماشاچی بودم.
🌷رو کردم به آسمان. به هر کجا که احساس میکردم خدا آنجا نشسته و شاهد این اتفاقات است. از ته دل فریاد زدم. چشمانم را بستم، دهانم را باز کردم و ... کفر گفتم. عربده زدم و با های های گریه، گفتم: خدایا ... اگه من رو شهیدم کنی، خیلی نامردی. اون دنیا آبروت رو جلوی شهدا میبرم. میگم که من نمیخواستم شهید بشم و این بهزور من رو شهید کرد ... خدایا، بذار من بمونم، برم توی این تهران خرابشده، یه ورق کاغذ بهم بده تا توی اون بگم توی سهراه مرگ شلمچه چی گذشت.
🌷شب که شد، نفربر هم از سوختن خسته شد و از نفس افتاد! یعنی دیگر چیزی برای سوختن نداشت. در آن را که باز کردند، یک مشت پودر استخوان سوخته کف آن جمع شده بود. معلوم نبود که چند نفر بودند و کی بودند ... هیچی.
📚 کتاب "از معراج برگشتگان" قسمت "بازار داغ شهادت"
❌️❌️ امنیت اتفاقی نیست!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معجزه امام هادی(ع) از زبان استاد رائفی پور
🍃 داستان شیعه شدن یک دانشمند ناصبی توسط #امام_هادی (ع) در زمانی که ایشان فقط ۶ سال داشتند🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
به زندگي فکر کن!
ولي براي زندگي غصه نخور.
ديدن حقيقت است ،
ولي درست ديدن ، فضليت.
ادب خرجي ندارد.
ولي همه چيز را ميخرد.
با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنيا آمدي .مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. شايد فردايي نباشد.
شايد فردايي باشد اما عزيزي نباشد...
یادمان باشد،
با شکستن پای دیگران
ما بهتر راه نخواهیم رفت!
یادمان باشد،
با شکستن دل دیگران
ما خوشبخت تر نمی شویم!
کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم،
باخدای او طرف هستیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱
#داستان_آموزنده
🔆زنی آزاده
🔅جمعی بر حجاج بن یوسف ثقفی خونخوار، والی عراق، خروج کردند. ازجمله زنی را گرفتند و نزد حجاج آوردند. حجاج با او خطاب و عتاب کرد و او سر در پیش انداخته بود و نظر به زمین دوخته، نه جواب وی میداد و نه نظر بهسوی وی میگشاد.
🔅یکی از حاضران گفت: «امیر با تو سخن میگوید و تو از وی اعراض میکنی؟»
🔅گفت: «من از خدای تعالی شرم میدارم به کسی نظر کنم که خدا به وی نظر نمیکند.»
🔅حجاج گفت: «از کجا میگویی؟» گفت: «اگر خدا به تو نظر میداشت تو را اینچنین به ظلم باز نمیگذاشت.» حجاج گفت: «راست میگویی!»
📚(لطائف الطوائف، ص 125)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حرف شین
✨ابو عثمان بحرالجاحظ گفت: مردی از رؤسای تجّار، به من خبر داد که در کشتی مردی با من بود که اخمو و خاموش و سرش را از زمین برنمیداشت و هر وقت اسم شیعه را میشنید، خشمگین میشد و چهرهاش دگرگون میگردید و ابروهایش را سخت درهم میکشید.
✨روزی به او گفتم: «از چه چیز شیعه اینقدر بدت میآید که با شنیدن آن نگران و آشفته میشوی؟»
✨گفت: «من هیچ حرف شینی را ندیدم، مگر در اوّل آن، کلمهی زشتی بوده، از قبیل شر، شوم، شیطان، شرارت و … و من چون فال بد به حرف شین میزنم و شیعه شین دارد، بهاینعلت بدم میآید.» ابو عثمان گفت: «پس اساس تشیع واژگون میشود.»
✨شگفتی از سفاهت پیرمرد و حماقت ابو عثمان که چرا کلماتی که با حرف شین شروع میشوند، مانند شریعت، شمس، شهد، شفاعت، شهامت، شجاعت و … را یادآوری و متذکر نمیشود که چه معانی خوب دارد!
📚(تجلی امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 204 -الغدیر، ج 5، ص 158)
✾📚 @Dastan 📚✾
📌اهمیت محاسبه در طول شبانه روز
✍علامه طباطبایی:
در شب و روز زمانی را برای حسابرسی خود قرار بدهید و ببینید که این ۲۴ ساعت چگونه بر شما گذشته. اهل محاسبه باشید.
همانطور که یک بازرگان، یک کاسب، دخل و خرج خود و صادرات و وارداتش را حساب میکند ببینید در شبانه روزی که بر شما گذشته، چه چیزی اندوختهاید، چه گفتهاید.
یک یک رفتار و گفتارتان را حساب برسید، از نادرستیها استغفار کنید و سعی کنید تکرار نشود و برای آنچه شایسته و صالح و به فرمان حاکم عقل بود، خدا را شاکر باشید تا به تدریج برای شما تخلق به اخلاق ربوبی ملکه بشود.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دل سوزی دختر
در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند.
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند.
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد.
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...!
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم.
شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت.
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد.
پنجمین فرزندشان دختر بود.
برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد.
مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟
مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...!
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
عالیه متنش👌👌
نباید تمام گناهان خود را بخشید. نباید همیشه به خود آسان گرفت. گاهی بخشیدن خود کاری نابخشودنی است!
نامهربان و مغرور نباش،
بلکه به دوستان قدیمی بیشتر
از هر چیز دیگری فکر کن.
سیلِ تلخِ زمان برخواهد خاست، زیباییات نابود میشود
و از دست میرود
برای تمامی چشمها، به جز این چشمها...
مجازات آدم دروغگو این نیست که کسی باورش نمیکند ، بلکه این است که خودش نمی تواند حرف کسی را باور کند!
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
#داستان_آموزنده
🔆چهل سال عقیم
🌱از امام رضا علیهالسلام سؤال کردند: «چطور خدا همه را در زمان نوح پیامبر غرق کرد بااینکه بچّه هایی در آنها بودند که گناه نداشتند.»
🌱 امام علیهالسلام فرمود: در میان آنها اطفال نبودند، چون خدا میخواست این کار بشود، پس نسل قوم نوح تا چهل سال عقیم شدند و خدا وقتی آنها را غرق کرد، طفلی در میان آنها نبود.
🌱آنان که نوح را تکذیب کردند و آنان که راضی به تکذیب بودند، غرق شدند. کسی که غایب از کاری باشد و راضی به فعل دیگران، همانند آنهاست. آب از آسمان چهل روز بارید تا همهی آنجا را آب فراگرفت.
📚(علل الشرایع –رموز اسرار، ص 62)
✨✨خداوند متعال در آیهی 128 سورهی توبه میفرماید: «بیگمان پیامبری از میان خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است. بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربان و بخشاینده است.»
✾📚 @Dastan 📚✾
💫🗯💫🗯💫🗯💫🗯💫
#داستان_آموزنده
🔆شیخ ما؟
✨از بزرگان عرفا ابوالقاسم جنید بغدادی (م 297) بود که لباس علمایی میپوشیده و از خرقه پوشیدن احتراز میکرد و طریقش صحو بود. جنید گفت:
✨شیخ ما (قطب ما) در اصول و فروع و بلا کشیدن، امیرالمؤمنین علی مرتضی علیهالسلام است. مرتضی را در گزاردن حربها، از او چیزها حکایت کردند که کس طاقت شنیدن آن ندارد که او امیری بود که خداوند او را چندان علم و حکمت کرامت کرده بود. اگر مرتضی یکسخن به کرامت نگفتی، اصحاب طریقت چه کردندی؟
✨ و آن سخن آن است که از مرتضی سؤال کردند که خدای را به چه شناختی؟ فرمود: بدان که شناسا گردانید مرا به خود که او خداوندی است که:
1. او را شبیه نیست؛
2. او را در نتوان یافت به هیچ وجهی؛
3. او را قیاس نتوان کرد به هیچ خلق؛
4. او نزدیک است در دوری خویش؛
5. دور است در نزدیکی خویش؛
6. بالای همهچیزهاست؛
7. نتوان گفت که تحت او چیزی است؛
8. او نیست از چیزی و نیست چون چیزی؛
9؛ و نیست در چیزی (و نیست به چیزی)؛
10. سبحان آن خدایی که او چنین است و چنین نیست هیچچیز غیر از او؛
✨اگر او شرح این سخن دهد به مجلدها برآید. (فَهِمَ مَن فَهِمَ)
📚(تذکره الاولیاء، ص 420)
توحید افعالی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
#داستان_آموزنده
🔆بلال حبشی
💥«بلال حبشی» از مسلمانانی بود که ازنظر معنوی ترّقی کرده بود تا جایی که اذان گوی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم شد و حضرتش میفرمود: «ای بلال! به روح ما (بهوسیلهی اذان) نشاط ببخش.»
💥پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم او را امین بر بیتالمال نمود و همچون برادر تنی با او رفتار میکرد و به او میفرمود: «وقتی وارد بهشت میشوم، صدای کفش تو را جلوتر از خود میشنوم، آنوقت که در سرزمین سرسبز بهشت راه میروی…»
💥بر این اساس مسلمانان نزد بلال میآمدند امتیازات و افتخاراتی را که کسب کرده بود، به او تبریک میگفتند.
💥بلال هرگز با تعریفات آنها مغرور نمیشد و ستایش مردم، او را عوض نمیکرد، باکمال تواضع، در پاسخ آنها میگفت: «من از اهالی حبشه هستم، دیروز عبد و غلام بودم.»
📚(حکایتهای شنیدنی، ج 4، ص 173 -طبقات ابن سعد، ج 3، ص 238)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#تهدید_فرمانده_جواب_داد!
🌷آذرماه ۱۳۶۶ آموزش ما به اتمام رسید و از بین سربازان، داوطلب اعزام به کردستان خواستند که من هم به اتفاق تعدادی به شهر سردشت، مقر اصلی یگان هوابرد اعزام شدم. فردای آن روز به پایگاه «الله اکبر» نزدیک روستای واوان برای ادامه خدمت رفتیم. مسؤولیت این پایگاه که در نزدیکی مرز ایران و عراق قرار داشت، جلوگیری از نفوذ نیروهای ضدانقلاب بود. پنج ماهی را با ۶۰ نفر از همرزمان در این پایگاه بودیم. ضدانقلاب در این منطقه بهشدت فعال بود و ضربات زیادی را به نیروهای خودی وارد کرده بود و ضرورت داشت که با آنها مقابله جدی شود.
🌷فرمانده پایگاه در بدو ورود همه ما را جمع کرد و گفت هر کس موظف است از جان خود محافظت کند و در رفتوآمد به روستا، نهایت دقت را داشته باشد. ضدانقلاب بین مردم نفوذ کرده بود و با لباس محلی بهصورت ناشناس دنبال ضربه زدن به نیروهای ما بود. حتی افراد موافق با نظام جمهوری اسلامی هم میترسیدند و جرأت گزارش کردن مسائل را نداشتند یا دنبال گرفتاری و آزار و اذیت از طرف ضدانقلاب نبودند؛ از اینرو، فرمانده ما یک روز به روستا رفت و در جمع مردم، بعد از توضیحات لازم گفت کسانی که با ضدانقلاب همکاری میکنند، حسابشان از مردم روستا جداست و در صورت تکرار دستگیر میشوند. این تهدید جواب داد و توطئه دشمن خنثی شد.
#راوی: رزمنده دلاور و مهندس بسیجی علی آلبویه
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرای احترام ادیسون به مادرش
سخنران استاد دارستانی
✾📚 @Dastan 📚✾
حواستان باشد !
اینجا خیلی زود ، دیر می شود !
جایی که همه چیز تاریخ مصرف دارد ...
حتی آدم ها ،
حتی رابطه ها ...
این روز ها ...
کسی حال و حوصله ای برایِ غرور ...
و قهرهایِ طولانی ندارد !
باید مراعات کرد...
باید مراقب بود ...
قبل از این که دیر شود !
آدم هایِ خوبِ زندگی تان را ...
سنجاق کنید به دایره ی اولویت و حواستان...
و روابط عاطفی و شخصی تان را...
لحظه ای به حالِ خود رها نکنید !
به خاطرِ خودتان می گویم ...
زمانه ی خوبی نیست !
مبادا چشم باز کنید و ببینید ...
همان کسی که تا دیروز برایتان جان می داد ؛
غریبه ترین آدمِ دنیایتان شده !
آدم هایِ امروز ، راحت عوض می شوند
راحت تغییر مسیر می دهند...
و خیلی راحت ، فراموش می کنند !
به آدم هایی که هنوز خوب مانده اند ...
نه بهانه ای برایِ تغییر بدهید...
نه فرصتی برایِ بد شدن !
مراقبِ دلبستگی هایتان باشید ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷
#داستان_آموزنده
🔆محمد بن مسلم
🌾«محمد بن مسلم» مردی ثروتمند از اشراف کوفه و از اصحاب امام باقر علیهالسلام و صادق علیهالسلام بود. روزی امام باقر علیهالسلام به او فرمود: «ای محمد! باید تواضع و فروتنی کنی.»
🌾وقتی محمد بن مسلم از مدینه به کوفه برگشت، ظرف خرما و ترازویی برداشت و درب مسجد جامع کوفه نشست و صدا میزد: هر کس خرما میخواهد بیاید از من بخرد (تا هیچ تکبّری به او سرایت نکند).
🌾بستگانش آمدند و گفتند: «ما را با این کار رسوا کردی.»
🌾 فرمود: «امامم مرا امر به چیزی کرد که مخالفتش نخواهم کرد؛ از این محل حرکت نمیکنم تا تمام خرمایی را که در این ظرف است بفروشم.» بستگانش گفتند: «حال که چنین است پس کار آسیابانی را پیشه خود کن.»
🌾وی قبول کرد و شتر و سنگ آسیابی خرید و مشغول آرد کردن گندم شد و با این عمل خواست از بزرگبینی نجات یابد.
📚(روایتها و حکایتهای، ص 103-داستانهای پراکنده، ج 3، ص 18)
#تواضع
✾📚 @Dastan 📚✾
🌻🌳🌻🌳🌻🌳🌻🌳
#داستان_آموزنده
🔆پیاده یا سواره
🌺ابراهیم ادهم به حج میرفت، ناگاه عربی شترسوار به وی رسید و گفت: ای شیخ! به کجا میروی؟
🌺فرمود: به زیارت خدا! با تعجّب عرض کرد: پیاده این راه دور و دراز را چطور خواهی رفت؟
🌺 فرمود: مرا مرکبها هست. عرب پرسید: کجاست؟ فرمود:
🌺 وقت نزول بلا بر مرکب صبر سوار میشوم و وقت نعمت بر مرکب شکر. در وقت نزول قضا بر مرکب رضا سوار میشوم؛ و هر وقت نفس من مرا بر چیزی ترغیب نماید من یقین میکنم بقیه عمرم خیلی کم مانده پس، از وی اعراض میکنم. عرب گفت: در این صورت تو سواره و من پیاده سیر میکنم.
📚رنگارنگ، ج 2، ص 152
✾📚 @Dastan 📚✾
راه خروج از افکار و خیلات بد
علامه حسن زاده آملی
بدان که خیالات تو
تنها کاری که برای تو کرده اند، این است که تو را از سیر به دیار ملکوت یعنی از
طیران و عروج باز داشته اند
پس خیالات را برای حیوانات بگذار
زیرا
تو انسانی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸
#داستان_آموزنده
🔆نتیجهی خوار شمردن
🍂شخصی در بنیاسرائیل فاسد بود بهطوریکه بنیاسرائیل او را از خود راندند. روزی آن شخص به راهی میرفت، به عابدی برخورد کرد که کبوتری بالای سر او پرواز میکند و سایه بر او انداخته است.
🍂پیش خود گفت: «من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم، امید میرود که خدا به برکت او به من رحم کند.»
🍂این بگفت و نزد آن عارف رفت و همانجا نشست. عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملّت هستم و این شخص، فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او روی گردانید و گفت: از نزد من برخیز!
🍂خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم.
📚(شنیدنیهای تاریخ، ص 373 -محجه البیضاء، ج 6، ص 239)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
فرصت زندگی کوتاه است...
بزرگوارتر از آن باش که بـرنجی؛
و نجیب تر از آن باش که برنجانی!
زنـــدگی زیبــاست!
بـا این باور زندگی کن کـه تمام جهان،
طرف تــو است؛ چرا که دقیقا"
همینطور است؛
اگر باورت اینگونه باشد.
مادامی که به آن بهترینی که در
وجودت است، وفـادار بمانی،
موفق خواهی بود...!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#داستان_آموزنده
🔆کدام اسراف است؟
🔅روزی امام هادی علیهالسلام به مجلس متوکّل خلیفه عباسی آمد و پهلوی او نشست. متوکّل دستار (عمّامه) امام را نگریست، دید که بهغایت، قماش آن نفیس است. از روی تعرّض گفت: «این دستار که بر سر داری، به چه قیمتی خریدهای؟» امام فرمود: «آنکس که برای من آورده، پانصد درهم نقره خریده است.»
🔅متوکّل گفت: «اسراف کردهای که عمامه پانصد درهمی بر سر نهادهای.» امام فرمود: «من شنیدهام که در این ایام کنیزی زیبا به هزار دینار طلای سرخ خریدهای!»
🔅گفت: «بله درست است.» امام فرمود: «من برای شریفترین اعضای (بدن) خود، پانصد درهم نقره دادهام و تو برای خسیسترین اعضای (بدن) خود، هزار دینار طلا پول دادهای، (بهراستی) اسراف در کدام است؟»
🔅متوکل خجل شد و گفت: «انصاف آن است که ما را روا نیست بر بنیهاشم تعرّض کنیم.» پس دستور داد صد هزار درهم صله، به خاطر این جواب، به خادمان امام تسلیم کنند.
📚لطایف الطوایف، ص 57
💥💥امام عسگری علیهالسلام فرمود: «از اسراف کردن دوری کنید که اسراف از کار شیطان میباشد.»
📚بحارالانوار، ج 50، ص 292
✾📚 @Dastan 📚✾