فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️ماجرای خانوادهای که در بیابانی بیآب و علف گیر افتادند
🎥استاد مومنی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🍃🌱🦋🌱🍃🌱
#داستان_آموزنده
🔆تسبیحِ چوبهاست
💐ظریفی در خانهی درویشی مهمان شد که درویش، سقف خانه را از چوبهای ظریف پوشانده بود و بار گران داشت و هرلحظه از آن چوبها آوازی بیرون میآمد.
💐مهمان گفت: «ای درویش مرا از این خانه بهجای دیگر ببر که میترسم سقف فرود آید.»
💐گفت: «مترس! که این آواز، تسبیح و ذکر چوبهاست.»
💐 مهمان گفت: «از آن میترسم که از بسیاری ذکر و تسبیح، ایشان را وجدی و حالی به هم رسد که همه یکبار به رقص و سماع درآیند و به سجده افتند.»
📚(لطایف الطوایف، ص 321)
✾📚 @Dastan 📚✾
💐🗯💐🗯💐🗯💐🗯💐
#داستان_آموزنده
🔆بندگی در غیاب
🌻خدمت و بندگی در غیاب ارباب، خوشتر و بهمراتب مهمتر است تا در حضور؛ که تأیید به وفای شروط مولاست.
🌻آن را که در غیاب، شاه را مدح میکند، فرق است باآنکه در حضورِ شاه، او را مدح مینماید. مثلاً قلعه داری که در سر مرز، نگهبانی کشور سلطان را میکند، کارش ارزشمندتر است زیرا که مانع از ورود دشمنان سلطان میشود و به باج و رشوه، این کار را نمیفروشد و آن مرزبان نزد شاه به خاطر جانفشانی و وفاداریاش بهتر است.
🌻 پس آنچه بر سالک از غیب و قیامت، پردهپوشی است و او با ایمان و اطاعت، حفظ حدود، اوامر و نواهی الهی را مینماید، بسیار ممتاز و قابل سپاس است.
ولی در روز قیامت و حضور طاعات و اعمال که همهچیز نمایان است، دیگر جای طاعت و عمل نیست.
📚مثنوی و معنوی، ابیات 3642 - 3632
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹اگر تکیه گاهت خدا بود آرام خواهی بود...🌹
🎙استاد پناهیان
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
همواره این قانون جهان هستی را بدان،
که هر هدفی را تو باور کنی،
جستجو کنی و به آن عشق بورزی.
آن هدف، هم تو را جستجو می کند،
و به سوی تو میآید در نهایت شما به
هم میرسید.
🔵با خود تکرار کنید
🔷 آینده متعلق به کسانیست که
شایسته آن هستند.
خوب شو، بهتر شو، بهترین باش.
🔷نعمت و وفور خداوندی،
بیشتر از نیاز انسانهاست.
💚خداوندا سپاسگزارم 💚
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸
ســ🥰✋ـلام
صبحتون بخیر🌸🍃
سرآغاز صبح قلبی که
امواجـش روی 🌸🍃
فرستنده های آسمانی
تنظیم شده باشد🌸🍃
همیشه موسیقی
زیبـای پرستش
از آن شنیده می شود🌸🍃
دوستـان قلبتون آسمانی
و شـروع صبحتون پُـر بـرکت🌸🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️🔆⚡️🔆⚡️🔆⚡️🔆⚡️
#داستان_آموزنده
🔆صفت برادران
🪴«محمد بن عجلان» گوید: خدمت امام صادق علیهالسلام بودم که مردی آمد و سلام کرد. حضرت از او پرسید: «حال برادرانت که از آنها جدا شدی چطور بود؟»
🪴او ستایش نیکو و مدح بسیار نمود. امام فرمود: «ثروتمندان فقراء را عیادت میکنند؟»
🪴گفتم: «خیلی کم.» فرمود: «دیدار و احوالپرسی ثروتمندان از فقراء چگونه است؟» عرض کردم: اندک
🪴فرمود: «دستگیری توانگران از بینوایان چگونه است؟»
🪴 عرض کردم: شما اخلاق و صفاتی را ذکر میکنید که در میان مردم ما کمیاب است، فرمود: «چگونه اینان خود را شیعه میدانند (که نسبت برادری میان پولداران با فقراء وجود ندارد).»
📚اصول کافی، ج 2، باب حق المؤمن علی اخیه، ج 10
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆امتحان دوست نمایی
🍂شمش تبریزی گفت: «فرق است میان نوری که با اندک امتحان، آن نور تیره شود. آن را بنگر که نور ایمان از رویش صاف از نفاق فرو میآید نه آن نور که به هیچ امتحانی ظلمت شود یا کم شود.
🍂مرا یکی دوستنمای بود. مریدی دعوی کردی، میگفت: مرا یک جان است نمیدانم که در قالب توست یا در قالب من.
🍃به امتحان روزی گفتم: تو را مالی هست، مرا زنی باجمال بخواه! اگر سیصد خواهند تو چهارصد بده! برجایش خشک شد.»
📚مقالات شمس، ص 136
✾📚 @Dastan 📚✾
💐💐💐💐💐💐
#داستان_آموزنده
🔆صحیفه و تولد فرزندان
🌾ابی بصیر گفت: «روزی خدمت امام صادق علیه السّلام نشسته بودم، ناگاه فرمود: «آیا امام خود را میشناسی؟»
🌾گفتم: «بلی! شمایید و میخواهم چیزی عطا کنید تا ایمان و یقین من زیاد شود.»
🌾فرمود: «چون به کوفه روی، خدا فرزندی به نام عیسی به تو عطا کرده، بعد از او محمد و بعد از ایشان، دو دختر به تو خواهد داد. نام پسران تو نزد ما در صحیفهی جامعه، با نامهای شیعیان و نامهای پدران و مادران و اجداد، آنچه متولّد میشوند تا روز قیامت نوشته شده است.»
🌾 بعد صحیفه را بیرون آورد که زرد رنگ بود و جمیع اسماء در آن درج بود.»
📚کشف الغمه، ج 2، ص 420
✾📚 @Dastan 📚✾
💌 هیچ وقت برای خدا تعیین تکلیف نکنید.
چه بسا خدا، خیر بیشتری رو براتون بخواد و شما با اصرار و دعا مانع بشید.
خیلیها به داشتههاشون، راضی نیستن، همیشه ناراحتن، غر میزنن، بداخلاقن، هم زندگی رو برای خودشون تلخ میکنند هم برای عزیزانشون..
💚اما از این قشنگتر چی در دنیا هست که، خدا، خالق جهان با این عظمت و شکوه، همیشه کنارته، ابرقدرت جهان، چشم ازت برنمیداره، این قشنگ نیست؟؟
این کمه؟
واقعا نمیشه باهش شاد بود؟؟
💚دعا کن از خدا بخواه
اما اگه داد یا نداد، رابطتتو، با خدا، خراب نکن، چون اون چیزایی میدونه که تو هیچ وقت شاید متوجه نشی ...🌸🍃
🤍خوبه انسان تو مشکلات و سختیها،
بی ادب نباشه و با خدا همیشه رفیق باشه.
شاید بزرگترین هنر انسان هم همینه که تو امتحان و شرایط سخت از ادب و اخلاق با مردم و دوستی با خدا، جدا نشه.
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
✾📚 @Dastan 📚✾
شهیدانه
⚡️⚡️داستانی از شهید غلامعلی پیچک
🥀یه پسر بچه بود به نام غلامعلی پیچک که بعدها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که برایش دو مزار درست کردند مامانش از بقالی سر کوچه برایش بستنی خرید. پسربچه بستنی را تو آستینش قایم کرد آورد خونه.مامانش میگفت وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم وگفت: مامان بستنی آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد.
🥀حالا آدمهای این مملکت بعضی هامون به جایی رسیدیم که عکس خانه ها .نوشیدنی ها و لحظه لحظه سفره مهمانی و سفره یلدا ومیوه های نوبرمون رو می فرستیم اینیستا و....
برامون فرقی نمی کنه مخاطبمون داره یا نداره .گرسنه ست یاسیره ....
🇮🇷 منبع : کتاب فاتحان قله های عاشقی ناصر کاوه🇮🇷
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حکایتی از بابارکن الدین از زبان حجت الاسلام فرحزاد
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#داستان_آموزنده
🔆دریا و شاهباز
🦋چون سلطان محمد خدابنده، سلطانیه را تمام کرد، فضلا و علما را بر سفرهای برای اطعام دعوت کرد. شیخ صفیالدین اردبیلی (جد سلاطین صفوی) و شیخ علاءالدوله سمنانی در دو طرف سلطان نشستند. شیخ صفی از غذای سفره نخورد و شیخ علاءالدوله خورد.
🦋سلطان پرسید: «اگر غذای ما حرام است چرا شما نخوردید و علاءالدوله خورد؟»
🦋فرمود: «شیخ علاءالدوله مانند بحرند و بحر به ملاقات هیچچیز، از دریایی نمیافتد.» شیخ علاءالدوله هم فرمود:
🦋«شیخ صفیالدین بهمنزلهی شاهبازند و شاهباز، هر طعمه میل نمیفرماید.»
📚(مقدمهای بر مبانی عرفان، ص 171)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼
#داستان_آموزنده
🔆نقاب گول زننده
💥مردی در جستجوی دو خری از قبیلهاش که گم شده بود به راه افتاد. در راه زنی نقابدار دید و به هوس اینکه زیر نقاب صورتش زیباست، از پی زن رفت و خران را از یاد برد.
💥زن ناگاه، نقاب را از چهره برگرفت و دهن را گشود و چهرهی زشت خود را نشان داد. مرد باز به یاد خران گم شده افتاد و روان شد. عرب این قضیه را به مثل تبدیل کرده و گفت: «دهان تو، مرا به یاد دو خر گمشدهی دودمانم انداخت.»
📚کشکول شیخ بهایی، ص 561
✾📚 @Dastan 📚✾
☫﷽☫
کم کم چشم دلت باز می شود!
رسول الله فرمود: «مؤمن وقتی ايمانش قوی شد خوابهايش کم میشود و بايد اين طور باشد». وقتی به درجات عالی رسيد ديگر چه حاجت که خواب ببيند، در بيداری مشاهده میکند. روايت خيلی شيرين و عرشی است. مؤمن وقتی ايمانش قوی شد رؤيايش کم میشود و در بيداری میبيند. غرض خداوند که توفيق دهد و مواظبت و مراقبت مرحمت فرمايد و انسان کشيک نفس کشيد و قوه خيال را پروراند و تربيت کرد و به آن آمادگی داد میبينی که اشباح و اشکال را چگونه مشاهده میکند.
📚اشاره 110- صد و ده اشاره
#علامه_حسن_زاده_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋شکر کردن فقط به زبان آوردن این کلمه سه حرفی نیست!
زمانی که ما از داشتههایمان خرسندیم یعنی شاکریم.
زمانی که قدر نعمت میدانیم یعنی شاکریم.
زمانی که در اوج شکایههایمان امید داریم یعنی شاکریم.
و هرزمان که یاد او را از یادمان نبریم یعنی شکرگزارش هستیم.
وقتی که شکر از زبان به فعل میرسد
دل تسلیم او میشود.
و ایمان به او در روزگارمان جاری میشود...
🌿🌺بزرگترین شکرگزاری هم،تشکر از بودن و همراهی خدا باماست
خدایا،شکرت که هستی
#معجزه_شکرگزاری
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀
#داستان_آموزنده
🔆همه در تسبیح
⚡️سعدی گوید: یاد دارم که شبی در کاروانی، همهی شب رفته بودم و سحرگاه در نزدیک بیشهای خفته. شوریدهای در آن سفر همراه ما بود، نعرهای بزد و راه بیابان گرفت و یکنفس آرام نیافت.
⚡️چون روز شد، گفتمش: «آنچه حالت بود؟»
⚡️گفت: «بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، کبکان از کوه، غوکان از آب، بهایم از بیشه؛ اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح رفته، من به غفلت خفته.»
📚(کلیات سعدی، ص 57 -نمونه معارف، ج 2، ص 752. پ)
✾📚 @Dastan 📚✾
♨️🌺♨️🌺♨️🌺♨️🌺♨️
#داستان_آموزنده
🔆گفتههای نامربوط
✨روزی ابلیس بر بالای کوهی در بیت المقدّس بنام افیق بر حضرت عیسی علیهالسلام ظاهر شد و قصد داشت او را بفریبد؛ ازاینرو گفت: «ای عیسی! تو بزرگی که بدون پدر و مادر به وجود آمدی!»
🌱فرمود: «بزرگ آنکسی است که مرا آفرید.»
✨گفت: «تویی که از خدایی در گهواره سخن گفتی!»
🌱فرمود: «عظمت از خداست که مرا به سخن درآورد.»
✨گفت: «تو بزرگی که از گِل شکل پرندهای ساختی و آن را به پرواز درآوردی!»
🌱فرمود: «آنچه مسخر شد از عظمت خداوند عطا شده است.»
✨گفت: «از بزرگی خدایی توست که بیماران را شفا میدهی!»
🌱فرمود: «خدا اجازهی شفا به من داده است.»
✨گفت: «تو مُردهها را زنده میکنی؟»
🌱فرمود: «به اجازهی خدا زنده میکنم که مرا نیز، روزی او بمیراند.»
✨گفت: «تویی که روی آب راه میروی؟»
🌱فرمود: «از بزرگی خداست که آب را زیر پایم رام کرده است.»
✨گفت: «تو از زمین و آسمان برتری و تقسیمکنندهی روزی خلق میباشی.»
🌱فرمود: «منزّه است خداوند عظیم، بزرگی کلماتش به وزن عرشش و همهچیز به خواست اوست.»
✨ابلیس فریادی کشید و عقب عقب رفت.
✨✨امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «خداوندا از بدی نگاه کردن (مردم) به اهل و مال و فرزندانم به تو پناه میبرم.»
📚نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 132
✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️♨️⚡️♨️⚡️♨️⚡️♨️⚡️
#داستان_آموزنده
🔆طلب آمرزش حضرت داود علیهالسلام
💥در تورات فعلی چیزهایی دربارهی حضرت داود علیهالسلام نوشتهاند که موجب میشود پیغمبری به خاطر گناه کبیره استغفار کند! در تورات (تورات دوم سموئبل، ب 11، ی 27-1) آمده است:
💥«روزی حضرت داود علیهالسلام روی بام خانهاش رفت و به اطراف مینگریست که نگاهش به «برسیا» دختر «الیات» زن «اوریا» افتاد و از زیبایی او خوشش آمد. پرسید این زن کیست؟
💥گفتند اوریا، پس به «یوآب» خواهرزاده خود نوشت که اوریا را به جنگ بفرستد و او را در جلوی لشکر قرار دهد تا کشته شود. اوریا به جنگ رفت و کشته شد و داود زن او را گرفت و زن حامله شد.»(1)
💥وقتیکه این ماجرا و قضیه مجسم شدن شیطان بهصورت پرندهی سفید و زیبایی در محراب داود علیهالسلام را که موجب قطع نماز شد و داود دنبال پرندهی سفید کرد تا به بالای بام رفت و به همسر اوریا نگاه کرد، برای امام رضا علیهالسلام نقل کردند؛ حضرت دست بر پیشانی زد و «اِنّا لله وَ اِنّا الیه راجِعُون» گفت و فرمود: «به پیغمبر، نسبت تعقیب یک پرنده که سبب سبک شمردن نماز است و فحشا و قتل اوریا را میدهند!»
💥سؤال شد پس خطای داود و استغفار او چه بود؟ امام رضا علیهالسلام فرمود: داود پیش خود خیال کرد کسی از وی داناتر آفریده نشده است. خدای عزّوجل دو تن از فرشتگان را به نزد او فرستاد تا از بالای محراب به نزد او روند و شکایت خود را مطرح کنند. داود عجولانه، بدون اینکه از مدعی بیّنه و گواه طلب کند، علیه مدعی علیه قضاوت کرد. خطای او در قضاوت و حکم بود نه آنچه شما پنداشتهاید. مگر نشنیدهای که خداوند دنبال این قضیه میفرماید: «ای داود ما تو را خلیفه در این سرزمین قرار دادیم، پس میان مردم بهحق حکومت کن.»*
💥(بنابراین زبان به استغفار میگشاید و از خدای خود آمرز میخواهد و خدا هم از او میگذرد و به او سفارش میکند که بهحق حکم کند.)(2)
📚1-تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 60
2-تاریخ الانبیاء، ج 2، ص 208
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#چراغها_را_خاموش_کنید.
🌷این داستانی که آن زمان بود که «چراغها را خاموش کنید.» این کار هیچ تأثیری نداشت. ما بهشان میگفتیم: «آقا ول کن، بذار مردم زندگیشون رو بکنند.» اصلاً چراغ خاموش کردن هیچ ربطی به آن بمب انداختن نداشت. خلبان میگ-۲۵ اصلاً چیزی نمیدید. در مختصات جغرافیایی ۲۵ کیلومتر بالاتر از تهران بمبش را رها میکرد. در ضمن باید بمبش را ۲۰ کیلومتری تهران رها میکرد تا بمب بخورد به تهران.
🌷اگر میآمد بالای سر تهران میدید که کدام چراغ روشن است، آن وقت بمبش را رها میکرد، بمبش میخورد ورامین. به همین خاطر توی آن شرایط امکان اینکه جای خاصی را بشود زد، وجود نداشت. مثلاً اینکه خلبان هواپیما بخواهد تصمیم بگیرد مهدیهی تهران را بزند، امکان نداشت. یا مثلاً روز قدس صدام اعلام کرده بود من خیابان انقلاب را میزنم، آمد و بمباران هم کرد، ولی فکر میکنید بمبش کجا رفت؟ کهریزک.
راوی: رزمنده دلاور زندهیاد جواد شریفیراد، ایشان معلم و سرتیم خنثیسازی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که دیماه ۱۳۹۲ در اثر انفجار در جریان ساخت فیلم «معراجیها» درگذشت.
📚 کتاب "حرفهای" نوشتهی آقای مرتضی قاضی عنوان کتابی است که به خاطرات زندهیاد جواد شریفیراد میپردازد.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
شادی روح همه شهدا صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
🥀🥀🥀🥀
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾ماجرایی عبرت انگیز از یاران پیامبر اکرم(ص) که وعده خدا را باور نکردند
🎥استاد پناهیان
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#داستان_آموزنده
🔆اول محرم
🌺عارف ربّانی آیتالله کشمیری فرمودند: استادی در نجف بود بنام شمس که در علم منطق استاد و از اهالی بادکوبه قفقاز بود؛ میگفت:
🌺«روز اول محرم، کنار حوض مدرسهی سیّد محمدکاظم یزدی بودم و شیخ مرتضی طالقانی داشتند وضو میگرفتند، به من فرمودند:
🌺 «ده سال دیگر همانند این روز (اول محرم) از دنیا میروم.» و دقیقاً روز اول محرم 1363 از دنیا رفت.»(1)
🌼مرحوم شیخ محمدتقی جعفری (رحمهالله علیه) فرمودند: «دو روز قبل از اول محرم، برای درس خدمت ایشان رسیدم، فرمود:
🌼«درس تمام شد. من مسافرم، خر طالقان رفته و پالانش مانده؛ روح رفته، جسدش مانده.» و دو روز بعد وفات یافت.»(2)
📚روح و ریحان، ص 25
تاریخ حکما و عرفا، تألیف صدوقی سها
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️
#داستان_آموزنده
🔆پناه از عقوبت کردن
🥀پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند، زنی آمد و با او مدتی سخن گفت و بعد برخاست که برود، پیامبر هم برخاست و با او به راه افتاد. در این هنگام دو نفر از انصار از کنار آن حضرت عبور میکردند، سلام کردند و گذشتند. پیامبر آنها را صدا زد و فرمود:
🥀 «این زن، صفیه عیالم میباشد.» آن دو گفتند: «ای رسول خدا! آیا ما شک نسبت به این زن و شما داشتیم؟!»
🥀فرمود: «شیطان مثل خون وارد وجود انسان میشود؛ من ترسیدم شیطان بر شما وارد شود و شما ظنین و بدگمان بشوید.»
📚شنیدنیهای تاریخ، ص 262 -محجه البیضاء، ج 5، ص 67
✾📚 @Dastan 📚✾
✍مرحوم آیت اللّه العظمی سید احمد خوانساری
(رحمه اللّه علیه) میفرمودند:
همهی عشقها ، محبتها و دوستیها و وابستگیها و دلبستگیها در این عالم مجاز و قلابی است ، و فقط یک عشق و محبت و دلبستگی حقیقی در این عالم است و خریدار دارد ، و آن عشق به حضرت مولانا اباعبداللّه الحسین (سلاماللهعلیه) است .
از دنیا می روم در حالی که دستم خالی است ، ولی به یک چیز امید دارم ، و آن گریه بر مصائب آن حضرت و عشق به اوست .
📚 شرح دلداگی ، احوالات سید ، ص ۷٨ .
✾📚 @Dastan 📚✾
ماجرای همکاری پسرِ شيخ فضل الله در اعدام پدر!
استاد رسول جعفریان:
گفتند شيخ را به دار زدند و شيخ الرئيس از اينجا كه بيرون آمد به عجله به تماشا رفت
مطلب بزرگ بود و باور نمىشد. دو مرتبه آمدند شيخ را با درشكه به خانه اش بردند. سه مرتبه آمدند شيخ را به استنطاق بردند. چهار مرتبه دو نفر از فكليها كه موعود بودند وارد شدند. گفتند اينكه دير شد ما در مدرسه دار الفنون براى تعرفه رفته بوديم
ديديم صداى زنده باد اسلام، پاينده باد عدالت بلند شد.
آدم فرستادند معلوم شد شيخ فضل الله را در ميدان توپخانه به دار زدند. رفتيم جناب شيخ را بالاى دار زيارت كرده آمديم.
معلوم شد يك ساعت و نيم به غروب مانده شيخ را با درشكه به عمارت خورشيد و كميته جنگ بردند. سه ربع به غروب مانده آورده به دار زدند.
پسرش ايستاده بود و به قفقازی ها در كشتن پدرش كمك مىكرد (بعد اين پسر را هم به سزا رساندند. در حياط عدليه كشته شد «حاشيه مؤلف به خط نوتر») و بعد از آنكه به همان ژيمناستيك كشيدند دست زده هورا كشيدند. با سايرين دست مىداد و مبارك باد مىگفت!
موزيك هم زدند و قفقازيها و مجاهدين ديگر رقص مىكردند. مردم ديگر زنده باد عدالت مىگفتند. غروب پسر شيخ اذن داده نعش را پايين آوردند و به خانه خودش بردند.
تا امروز در ايران كه مملكت اسلامى است همچو كارى نشده بود. اما حالا اگر مجلس برپا شود از بابت دردسر و زحمت علما در نشر قوانين خلاص است و شايد دست علما از امورات دنيوى و دربارى و مملكتى كوتاه شود.
📚 خاطرات عین السلطنه: 4/2705
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾