فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️آرزوهایت را از او طلب کن
✨چرا که
♥️خواست خواستِ خداست
✨هر آنچه او
♥️بخواهد همان ميشود
✨به اراده ی او
♥️هرغیر ممکنی ممکن می گردد
✨شبتون پر از
♥️آرزوهای دست یافتنی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيروان ائمه عليهم السلام فقير نيستند
مردى از شيعيان خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و شكايت از فقر و تنگدستى نمود حضرت فرمود (انت من شيعتنا و تدعى الفقر و شيعتنا كلهم اغنياء) تو از دوستان مائى و اظهار فقر و تنگدستى ميكنى با اينكه تمام شيعيان ما بى نياز و غنى هستند. آنگاه فرمود ترا تجارت پرفايده ايست كه بى نيازت كرده عرضكرد آن تجارت چيست ؟
فرمود اگر كسى از ثروتمندان بگويد روى زمين را براى تو پر از نقره ميكنم و از تو ميخواهم دوستى و ولايت اهل بيت پيغمبر را از قلب خود خارج كنى و نسبت بدشمنان آنها دوستى و محبت پيدا نمائى آيا حاضر ميشوى اين كار را بكنى ؟ عرض كرد نه يابن رسول الله (صل الله علیه وآله و سلم ) اگر چه دنيا را پر از طلا بنمايد!
فرمود پس تو فقير نيستى : بينوا كسى است كه آنچه تو دارى نداشته باشد، حضرت مقدارى مال باو بخشيدند و مرخص شد.
📚انوار نعمانية ، ص 349
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيرمرد و حجاج
حجاج بن يوسف از طرف عبدالملك مروان ماءموريت يافت بعراق برود، عطاياى خليفه را بين مردم تقسيم كند، و آنانرا بجبهه جنگ بفرستد، وارد كوفه شد. مردم بمسجد آمدند و او بر منبر رفت و گفت :
عبدالملك بمن فرمان داده است پس از اعطاء عطايا شماها را به جبهه جنگ بفرستم ، قسم بخدا هر كس پس از دريافت عطيه طرف سه روز حركت نكند و بجبهه نرود گردنش را ميزنم . سپس از منبر بزير آمد و پرداخت عطايا آغاز شد. مردم دسته دسته ميآمدند عطايا را ميگرفتند و ميرفتند كه خود را براى سفر مهيا سازند. در اين ميان پيرمردى با دستهاى لرزان نزد حجاج آمد و گفت اى امير، ضعف و ناتوانى مرا مى بينى ، فرزند توانائى دارم كه ميتواند به سفر برود و در جبهه جنگ شركت كند، او را بپذير و مرا معاف كن ، حجاج گفت درخواستت مورد قبول است . پيرمرد با حاجت روا شده برگشت . چند قدمى بيش نرفته بود كه عيبجوئى ناپاكدل ، به حجاج گفت اى امير ميدانى اين پيرمرد كيست ؟
جواب داد، نه ، گفت اين عمير بن ضائبى است . او در روزى كه عثمان را كشته بودند كنار جسد آمد لگدى بشكم عثمان زد و استخوان دنده اش را شكست . حجاج دستور داد پيرمرد را برگردانند، به او گفت آيا روز قتل عثمان كسى را نداشتى كه بجاى خود بفرستى ، فرمان داد گردنش را زدند.
📚حيات الحيوان ، جلد 1، صفحه 122
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻#تجربه_نزدیک_به_مرگ
♨️رئیس اداره
🔹از دیگر اتفاقاتی که در یکی از تجربه ها مشاهده کردم، حضور در یک اداره بود. من به طور اتفاقی وارد یکی از ادارات دولتی شدم که مردم برای کارهای ساختمانی مراجعه می کردند.
🔹 من دیدم که در اتاق رئیس اداره هستم. شاید هم خدا می خواست که من آنجا باشم و علت و ماهیت برخی اتفاقات و تصمیمات مدیران را ببینم، چون بنده هم مدتی کار مدیریتی انجام داده بودم.
🔹 من دیدم که یکی از کارمندان وارد اتاق رئیس شد. این رئیس هم شروع به داد زدن کرد: چرا این کاری که گفتم را درست انجام ندادی؟ این چه وضعیه درست کردی؟ باید قرارداد شما رو لغو کنم و... بنده خدا این کارمند، تلاش خودش را کرده بود، اما بیشتر از این توان نداشت.
🔹 بعد از تهدیدات این رئیس مبنی بر اخراج و تنبیه و... این کارمند با ناراحتی و خجالت از اتاق بیرون آمد. عصر وقتی به خانه رفت، با راننده تاکسی بگو مگو کرد.
وارد خانه که شد در جواب همسرش که می خواست با او صحبت کند، داد و بیداد کرد و همان روحیه و اعصاب خشن و افکار منفی را به او منتقل کرد؟ همسرش نیز سر بچه ها داد زد و این زنجیره ادامه یافت. تمام این افکار منفی از سوی رئیس اداره پخش شد و به سرنوشت بسیاری از مردم انتقال یافت و گناه آن در نامه عمل آن رئیس ثبت شد!
🔹 من دیدم که هیچ کار خوب یا بد، هرچند کوچک نیست، مگر اینکه در سرنوشت ما تأثیر دارد.
📚مستند شنود
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
مثلگندمباش🌾💛
زیرخاڪمۍبرندش👨🏻🌾
بازمۍرویدپُرتر:)
زیرسنگمیبَرندش
آردمیشودپربَھاتر😉
آتشمۍزنندش
نانمیشودمطلوبتر🥨🤞🏼
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#وقتی_از_شلیک_راکت_منصرف_شدم....
🌷قرار بود یک پمپ بنزین بزرگ را که در پشت جبهه به تانکهای عراقی سوخت میداد، بمباران کنیم. این هدف مهم نزدیک یا چسبیده به شهر العماره بود.... صبح زود توجیه انجام شد و طبق قرار با خلبان شماره دو کارهای قبل از پرواز را انجام داده و استارت زدیم. در همان اول کار شماره دو متوجه نقص فنی در هواپیما شد و به من اعلام کرد مشکل دارد. به او گفتم: «هواپیما را خاموش کند و برگردد گردان.» خودم به تنهایی بلند شدم و به سوی هدف پرواز کردم. از دور هدف مشخص شد و من برابر دستورالعملهای بمباران با زاویه در محل تعیین شده اقدام به اوجگیری و شیرجه کردم.
🌷همه چیز برای زدن هدف آماده بود و داشتم به سرعت و ارتفاع مناسب میرسیدم تا چهار پاد راکت (۷۶ تیر راکت) را شلیک کنم که متوجه شدم سمت شیرجه طوری است که ممکن است تعدادی از راکتها به خانههای مسکونی اصابت کنند. در آن لحظه از فشردن دکمه شلیک راکتها منصرف شده و بار دیگر از سمت مناسب آمدم و عملیات را با موفقیت انجام دادم، دود و آتش به هوا بلند شد. پدافندی که در حمله اول غافلگیر شده بود، حالا کاملاً آگاهانه به سمت من تیراندازی میکرد. ولی لطف الهی باعث شد سالم از مهلکه خارج شوم.
🌷در برگشت نزدیک هورالعظیم یک دستگاه تانک ایستاده بود و رانندهاش روی آن نشسته بود. وقتی تانک را دیدم از رویش رد شده بودم. تصمیم گرفتم برگردم و آن را با مسلسل نابود کنم. وقتی برگشتم متوجه راننده شدم که به ریشش دست میکشید و خواهش میکرد که او را نزنم. احساس کردم خداوند هنوز روزی او را قطع نکرده است. به همین دلیل از زدنش منصرف شده به پایگاه دزفول برگشتم. همیشه آن حالت فرد عراقی را در ذهن دارم. اگر چه نمیدانم حالا زنده است یا نه.
#راوی: آزاده و جانباز ۷۰ درصد سرافراز، سرلشگر خلبان غلامرضا یزد
✾📚 @Dastan 📚✾
10.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 داستان ملاقات احمد بن اسحاق قمی با امام زمان علیه السلام!
🎙 حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جسارت به سادات
در سال 1229 ه ق يكى از تحصيلداران دولت از سيد تنگدستى مطالبه وجه ديوانى (ماليات ) مينمود. سيد هر چه سوگند ياد كرد و اظهار تنگدستى و پريشانى ميكرد اثرى در قلب آنمرد نبخشيده و بر سختگيرى و فشار خود ميافزود، چون از اظهار عجز و بيچارگى خود بهره اى نيافت . گفت چند روزى مهلت بده تا خدا چاره ئى بسازد و از جدم رسول خدا شرم كن .
تحصيلدار گفت اگر جد تو كارسازى ميكند و ميتواند، يا شر مرا از سر تو دفع كند و يا حاجت ترا روا سازد آنگاه ضامنى از سيد گرفت و گفت اگر براى ساعت اول فردا صبح وجه را حاضر نكردى نجاست بحلق تو خواهم ريخت و بگو بجدت هر چه مى تواند بكند.
تحصيلدار شب بخانه خود مراجعت كرد و براى خوابيدن بپشت بام رفت .
نصف شب بقصد ادرار كردن از جاى برخاست و چون هوا تاريك بود پاى بر ناودان گذاشت و با ناودان بزمين آمد تصادفا در زير ناودان چاه مستراح بود.
مرد تحصيلدار در همان خلوت شب بچاه سرنگون شد و از اين قضيه در آن نيمه شب هيچ كس آگاهى نيافت روز كه شد از او جستجو كردند. پس از تفحص فراوان او را در چاه مستراح يافتند كه سرش تا نزديك ناف در نجاست فرو رفته و آنقدر نجاست بحلق او وارد گرديده كه شكمش ورم كرده و خفه شده بود.
خزائن نراقى
📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی
✾📚 @Dastan 📚✾
حکایت
🔆شیر ناصرالدین شاه
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت. به شاه خبر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را میدزدد. شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند، دل و جگر ش را هم میخوردند.
شاه خبردار شد و یکی از درباریها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمیداشت. پس از مدتی به شاه خبر دادند: «جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد میمیرد.»
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساختهاند و همه اندامهای گوسفند را میبرند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش میماند. ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت: «اشتباه کردم. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود.»
✾📚 @Dastan 📚✾
استاد فاطمی نيا (ره) :
🔝در قرآن كريم ميخوانيم:
✨«وَلا تَحاضّونَ عَلى طَعامِ المِسكينِ»
و يكديگر را به غذا دادن به مستمندان تشويق نميكنید.
رسیدگی به مساکین و یتیمان بسیار مهم است و بی اهمیتی به آن ، جرم بزرگی است!
🔸به اين دارالايتام ها سر بزنيد ، هر چقدر که در توانتان هست به مساكين کمک کنید و لو اينكه مقدار آن كم و جزئي باشد.
💯مهم اين است كه ما به اين امور بی توجه و بی اهميت نباشيم.
📚برگرفته از جلسه ١٠٧ سيري در صحيفه سجادیه
استاد#فاطمی_نیا
✾📚 @Dastan 📚✾
➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
👈ليڪن ڪسى ڪه ستم ڪرده
سپـس بــعد از #بــــدى نيڪى را
جايگزين آن گردانيده بـداند↶↶
{ ڪه مـن #آمـــرزنده مـــهربانم }
📒 ســوره نمــل آیـــه ۱۱
🚫 #ناامـــــیدیممـــــنوع
✾📚 @Dastan 📚✾