✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨توپخانه✨
آن روزها، یک تهران بود و یک میدان توپخانه که مهم ترین و پر رفت و آمدترین نقطه شهر به حساب می آمد و مردم آن را به نام های میدان ارگ، میدان شاه یا توپخانه می شناختند.
وسط میدان، جایی کنار حوض بزرگ آن توپ مروارید روی سكويي به ارتقاع يك متر قرار داشت ( توپ جنگی با لوله بزرگ ). توپی که برخلاف نامش اصلا از مروارید ساخته نشده بود.
تهرانی های خرافاتی قدیم، توپ مروارید را مقدس می دانستند و در روزهای خاصی مثل «چهارشنبه سوری» و شب 27 ماه رمضان و شب های قدر به آن دخیل می بستند.
خصوصا دختران و زنان بی فرزند از زیر لوله آن دعاکنان با تنی لرزان می گذشتند با این باور که هر چه زود تر دختران بختشان باز و زنان نازا دارای فرزند می شوند و این باور اشتباه تا حدی بود که درشب چهارشنبه سوری زنان و دختران، پول، شیرینی و کله قند به نگهبانان توپ مروارید می دادند تا در اجرای مراسمشان آزاد باشند.
جعفر شهری در کتاب طهران قدیم آورده است:
«...دخترها و بیوه زن ها به طرف توپ مروارید که توپی مفرغی بزرگ بود رو می آوردند و جهت بخت گشایی از زیر آن رد شده، بر لوله سوار می شدند و سُر می خوردند و این کار را مجرب ترین عملی می دانستند که با آن تا سال دیگر به خانه شوهر می روند
و اشعاری از این قبیل داشتند که دو بیتی اول آن را هنگام سوار شدن و سر خوردن و دو بیتی دوم را موقع دخیل بستن می خواندند:
ای توپ تن طلایی، از غم بده رهایی
بختی جوون و نون دار، روزی بکن زجایی
ای توپ چاره ها کن، کارم گره گشا کن
صد تا گره به هر نخ، من می زنم تو واکن.
جالب تر از آن این بود که جدا از این باورهای خرافی، توپ مروارید پناهگاهی بود برای مجرمین و محکومین که در آن بست نشینی می کردند تا از گناهشان درگذرند.
البته این ماجرای بست نشینی بعد از آنکه امیر کبیر در دوره خود بست نشینی را در همه جا از آن جمله در زیر توپ مروارید متوقف کرد مدتی فرصت از مجرمان گرفته شد ولی بعد از او باز هم این رسم برقرار شد و تا زمان رضا شاه که توپ را از میدان ارگ بردند.
✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ داستان سیب و یخچال ✨
یخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر خالی از هرچیزی هم باشد، محال ممکن است که سیب در آن پیدا نکنی!
انگار محکوممان کرده اند به سیب خوردن! یا رسم است هر روز سیب بخوریم!
هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است که سیب برای پوست مفید است.
امروز هم کیسه ی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پتک روی سرم فرود آمد و شکایت کردم: "ای بابا... بازم سیب خریدی که! مامان! این همه میوه ی خوب!"
بعد یکهو دلم برای سیبها سوخت، یکی از آنها را برداشتم و خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم میآید!
آخر اصلا تقصیر سیبها نبود.
اگر سیب ها هم مثله گوجه سبز، میوه نوبرانه بودند و مارا منتظر میگذاشتند، شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار میگرفتند و بی صبرانه منتظر شان میماندیم و با ذوق و چندین برابر قیمت حالا میخریدیمشان. و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!
به نظرم بعضی آدمها خوب و با خاصیت، شبیه سیب هستند.
همیشه درکنارمان و در هر شرایط کمکمان هستند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلا و مصیبت را از جانمان دور میکنند.
اما مثل سیب! به چشم نمی آیند و قدرشان را نمیدانیم و در عوض، قدر آدمهایی را میدانیم که هر از گاهی وارد زندگیمان میشوند و میروند، مثل توت فرنگی!
چون نوبرند رنگ و رویشان جذبمان میکند و سیب با وفا و پرخاصیت را میفروشیم به آن توت فرنگی بیخاصیت آبکی که کمتر هست و تازه با قیمت بالا، برایش سر و دست هم میشکنیم!
حیف سیب که هر کارش کنی، سیب است و یاد نمیگیرد نوبرانه بودن را، کم بودن را، گران و دست نیافتنی بودن را!!!
وای که بعضی آدمها ، سیب هستند.
✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ شمعدانی تازه✨
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه
می خرد نگاه می کردم. چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.
زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است
ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های
خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندامش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ،
از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود...
زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم
لبخندم را جمع و جور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:
نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.
من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته،
خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند،
اما می دانی تفاوتشان چیست؟ بعد،
بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:
اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند.
رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند،
ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند.
سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.
کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم.
این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.
قدر گل شمعدانی
های خودتون رو بدونید..
🌺🌺🌺
✾📚 @Dastan 📚✾•
از بهترین خوابهای که داشتم اونایی بود که خسته دراز کشیده بودم و مادرم چادرش رو میکشید روم تا بخوابم
مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که تخت دونفره نداشتن
اما شب سرشون رو با شریک زندگیشون ،روی یک متکا میذاشتن
عاشقانه هاشون رو جااااار نمیزدن
مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که به قانع بودن افتخار میکردند
مادرهای ما یک میز پر از عطر ولاک و سرخاب وماتیک نداشتن اما بعد از حمام لپهاشون گل می انداخت و لباسهاشون بوی عطرِحنا و گلاب میداد
مادرهای ما با کم وزیادِ زندگی ساختن و دَم نزدن... صبور بودن
کیک تولدو کادو ولنتاین وسالگرد ازدواج نداشتن اما خنده هاشون عمیق واز ته دل بود
مادرهای ما هود و ماکروفرو ظرفشویی نداشتن اما خونه هاشون همیشه بوی تمیزی میداد... عطر ِغذاشون تا سر کوچه میومد، سبزی و نون تازشون همیشه تو سفره بود، شیشه های ترشیشون روی طاقچه چیده بود ....
نگران مانیکور پدیکور ناخنهاشون نبودند با دستهاشون کتلت درست میکردند اونقدر خوشمزه که انگشتامون رو هم باهاش میخوردیم
مادرهای ما واقعی بودند...
زنده هاشون موندگار و رفته هاشون بهشتی ...❤️
✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5789402317694436823.mp3
4.02M
⏰ 10 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ روحیه عفو وگذشت...
🔹 زیر دوربین امام رضایی، خیلی حواست جمع باشه
🔹 #مسائل_ناموسی خیلی مهم و حساس هست به هیچ وجه به کسی نگین
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_فرحزاد
#داستانهای_آموزنده
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ مرگ و زندگی ✨
کالین ویلسون که امروز نویسنده ی مشهوری است، وسوسه ی خودکشی را که در شانزده سالگی به او دست داده بود، چنین توصیف می کند:
«وارد آزمایشگاه شیمی مدرسه شدم و شیشه ی زهر را برداشتم، زهر را در لیوان پیش رویم خالی کردم، غرق تماشایش شدم، رنگش را نگاه کردم و مزه ی احتمالی اش را در ذهن ام تصور کردم.
سپس آن را به بینی ام نزدیک کردم و بویش به مشامم خورد، در این لحظه، ناگهان جرقه ای از آینده در ذهنم درخشید و توانستم سوزش آن را در گلویم احساس کنم و سوراخ ایجاد شده در درون معده ام را ببینم.
احساس آسیب آن زهر آنچنان حقیقی بود که گویی به راستی آن را نوشیده بودم. سپس مطمئن شدم که هنوز این کار را نکرده ام.
در طول چند لحظه ای که آن لیوان را در دست گرفته بودم و امکان مرگ را مزه مزه می کردم، با خودم فکر کردم، اگر شجاعت کشتن خودم را دارم، پس شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم...
و بدین سان کالین ویلسون از خواب غفلت بیدار و تولد دوباره اش آغاز گردید.
✾📚 @Dastan 📚✾•
❇️روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن عليه السلام آب خواست، حضرت نيز قدرى شير دوشيد و كاسه شير را به دست وى داد.
💠در اين حال ، حسين عليه السلام از جاى خود بلند شد تا شير را بگيرد، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله شير را به حسن عليه السلام داد.حضرت فاطمه عليهاالسلام كه اين منظره را تماشا مى كرد عرض كرد:
🔶 يا رسول الله ! گويا حسن را بيشتر دوست دارى ؟پاسخ دادند:چنين نيست، علت دفاع من از حسن عليه السلام حق تقدم اوست، زيرا زودتر آب خواسته بود. بايد نوبت را مراعات نمود.
✾📚 @Dastan 📚✾•
#ترك_نماز_و_دوزخ
حاج آقا قرائتی: در قيامت بارها ميان اهل بهشت و اهل دوزخ گفتگو رخ مى دهد كه قرآن برخى از آنها را بيان فرموده است.
در يكى از آن صحنه ها، اهل بهشت از مجرمان مى پرسند: چه عاملى شما را به دوزخ روانه كرد؟
آنها چهار عامل را مى شمرند، كه اوّلين آنها پايبند نبودن به نماز است: (لم نك من المصلّين)
📚کتاب ۱۱۴ نکته درباره نماز،
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•