eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.7هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆ظهور از پشت پرده با خصوصيّات يكى از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام به نام يعقوب بن منقوش ‍ حكايت كند: روزى به منزل حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شدم ، حضرت داخل ايوان جلوى يكى از اتاق ها نشسته بود و سمت راست امام عليه السلام پرده اى جلوى درب اتاق آويزان بود، خدمت حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! امام و صاحب ولايت بعد از شما كيست ؟ فرمود: پرده را بالا بزن ، تا متوجّه شوى ! همين كه پرده را بالا زدم ، كودكى پنج ساله را در قيافه نوجوانى ده ساله با اين خصوصيات نمايان شد: چهره سفيد و نورانى ، ابروانى كشيده و با فاصله ، كفان دست درشت و غليظ، شانه هاى بزرگ و بافاصله و در سمت راست گونه اش خالى سياه وجود داشت . سپس آن كودك ، با وقار و هيبتى مخصوص به طرف پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى عليه السلام جلو آمد؛ و در بغل پدر، روى زانويش ‍ نشست . بعد از آن امام عسكرى عليه السلام به من فرمود: اى يعقوب ! اين كودك بعد از من امام و صاحب شماها خواهد بود. همين كه سخن پدر تمام شد و او را معرّفى نمود، از روى زانوى پدر برخاست و پدرش اظهار نمود: اى عزيزم ! اى پسرم ! در حال حاضر داخل برو و مخفى باش تا آن هنگامى كه خداوند متعال اراده كند. و چون آن حجّت خدا وارد اندرون منزل شد، امام حسن عسكرى عليه السلام مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى يعقوب ! اكنون بلند شو و داخل اتاق را خوب نظر كن كه چه مى بينى ؟ پس طبق فرمان امام عليه السلام بلند شدم و هر چه به اطراف نگاه كردم كسى را نيافتم ؛ و متوجّه شدم كه حجّت خدا از چشم ها ناپديد و غايب شده است . 📚كتاب الغيبة شيخ طوسى : ص 357، ح 319. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خبر دادن از غيب در كودكى حضرت ابوجعفر امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله در جمع عدّه اى از اصحاب و ياران خويش حضور داشت ، كه ناگهان چشم حاضران به امام حسن مجتبى سلام الله عليه افتاد كه با سكينه و وقار خاصّى گام بر مى داشته و به سمت جدّ بزرگوارش ، در آن جمع مى آمد. همين كه رسول خدا چشمش بر او افتاد، تبسّمى نمود. در اين هنگام بلال حبشى گفت : بنگريد، همانند جدّش رسول اللّه صلوات اللّه عليه حركت مى كند. پيغمبر خدا فرمود: همانا جبرئيل و ميكائيل راهنما و نگهدار او هستند. و چون حضرت مجتبى وارد بر آن جمع شد همه به احترام وى از جاى برخاستند؛ و حضرت رسول خطاب به فرزندش كرد و اظهار داشت : حسن جان ! تو ميوه و ثمره من ، حبيب و نور چشم من و پاره تن و قلب من مى باشى ؛ و ... . در همين بين يك نفر اعرابى - بيابان نشين - وارد شد و بدون آن كه سلام كند، از حاضران پرسيد: محمّد صلى الله عليه و آله كدام يك از شما است ؟ اصحاب گفتند: از او چه مى خواهى ؟ حضرت رسول صلوات اللّه عليه ، به ياران خود فرمود: آرام باشيد و سپس خود را معرّفى نمود. اعرابى گفت : من هميشه مخالف و دشمن تو بوده و هستم . حضرت تبسّمى نمود؛ ولى اصحاب ناراحت و خمشگين شدند، حضرت رسول به اصحاب دو مرتبه به آنان اشاره نمود كه آرام باشيد. اعرابى اظهار داشت : اگر تو پيغمبر بر حقّ؛ و فرستاده خداوند هستى علائم و نشانه هائى را براى من ظاهر گردان . حضرت فرمود: چنانچه مايل باشى ، خبر دهم كه تو چه وقت و چگونه از منزل و ديار خود خارج شده اى ؟ و نيز خبر دهم كه تو در بين خانواده خود و ديگر آشنايان و خويشانت چه شهرتى دارى ؟ و يا آن كه اگر مايل باشى ، يكى از اعضاى بدن من تو را به آنچه خواسته باشى ، خبر دهد. اعرابى گفت : مگر عضو انسان هم سخن مى گويد؟! حضرت فرمود: بلى ، و سپس اظهار داشت : اى حسن ! بر خيز و اعرابى را قانع ساز. و چون حضرت مجتبى عليه السلام ، با اين كه كودكى خردسال بود؛ پيشنهاد جدّش را پذيرفت . اعرابى گفت : آيا پيغمبر نمى تواند كارى انجام دهد كه به كودك خود واگذار مى نمايد؟! پس از آن حضرت مجتبى سلام اللّه عليه لب به سخن گشود و چند بيت شعر خواند؛ و سپس خطاب به اعرابى كرد و فرمود: همانا تو با كينه و عداوت وارد شدى ؛ ليكن با دوستى و شادمانى و ايمان بيرون خواهى رفت . اعرابى تبسّمى كرد و گفت : احسنت ، سخنان خود را ادامه ده . حضرت مجتبى سلام اللّه عليه ضمن سخنى فرمود: تو در شبى بسيار تاريك ، كه باد سختى مى وزيد و ابر متراكمى همه جا را فرا گرفته بود از منزل خود خارج شدى ؛ و در بين راه بادى تند و صاعقه اى شديد تو را سخت به وحشت انداخت ؛ و با يك چنين حالتى به راه خود ادامه دادى ، تا به اين جا رسيدى . اعرابى با حالت تعجّب گفت : اى كودك ! اين حرف ها و مطالب را چگونه و از كجا مى دانى ؟! آن قدر بى پرده و صريح سخن مى گوئى ، كه گويا در همه جا همراه من بوده اى ! ظاهرا تو هم علم غيب مى دانى ؟! و سپس افزود: شناخت من در مورد شما اشتباه بوده است ، من از عقيده قبلى خود دست برداشتم ، هم اكنون از شما مى خواهم كه اسلام را به من بياموزى تا ايمان آورم . حضرت مجتبى سلام اللّه عليه اظهار نمود: بگو: ((اللّه اكبر))؛ و شهادت بر يگانگى خداوند؛ و رسالت رسولش بده ، تا رستگار شوى . اعرابى پذيرفت و اظهار داشت : شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه وجود ندارد و او بى شريك و بى مانند است ؛ و همچنين شهادت مى دهم براين كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده و پيغمبر خداى يكتا مى باشد. و چون أ عرابى توسّط سبط اكبر، حضرت مجتبى صلوات اللّه عليه اسلام و ايمان آورد، تمامى اصحاب و نيز خود حضرت رسول صلى الله عليه و آله خوشحال و شادمان شدند. و آن گاه پيامبر خدا، آياتى چند از قرآن ؛ و بعضى از احكام سعادت بخش الهى را به آن اعرابى تعليم نمود. بعد از اين جريان ، هرگاه اصحاب و انصار، امام حسن مجتبى عليه السلام را مى ديدند به يكديگر مى گفتند: خداوند متعال تمام خوبى ها وكمالات و اسرار علوم خود را به او عنايت نموده است . 1- الثّاقب فى المناقب : ج 3، ص 316، ح 3، مدينة المعاجز: ج 3، ص 359، ح 927 با تفاوت مختصر. 📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی ✾📚 @Dastan 📚✾
♦️ استادشوشتری رحمه‌الله علیه: 🔸بعضی از افراد هستند زمان کوتاهی خدا را عبادت و بندگی کرده اند ولی خیلی زود به نتیجه رسیده اند 🔹وقتی خوب در امور آنها دقت میکنیم متوجه میشویم چند چیز را خیلی خوب توجه داشته اند: 💥 حسن ظن به خدا 💥 اخلاص در عمل 💥محبت محمد و آل محمد علیهم السلام ✾📚 @Dastan 📚✾
📩 | فهم دینی 🔺️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب از خدایی که از همیشه نزدیکتر است برایتان عـاشقـانـه‌تـرین لحظات را میطلبم زیباترین لبخندها را روی لبهـایتـان و آرام ترین لحظات را برای هر روز و هر شبتان شبتون در آغوش اَمن خـــدا ✾📚 @Dastan 📚✾
زیباتریڹ گڸ هاهمیشه .... مختصِ بهترینهاست🌸🍃 زندگیتون مثل گلها🌺🍃 زیبا و شاداب🌸🍃 وهرجایی که هستین🌺✨ دعا ميڪنم🙏 قلبتون سرشار از ارامش🙏 روزتون 🌸🍃 به شادابی گل 🌺🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـیدوارم امـروز خوشبختی🕊🌸 همچون پرنده ای سبکبال بـر باغ امید و آرزویتان 🕊🌸 به پرواز درآید و نغمه های خوش سعادت را بـرایتـان بسراید ...🕊🌸 الهی که دلتان از شادی لبریز و وجودتان🕊🌸 غرق در سلامتی باشد صبحتون زیـبـا و دل انگیز🕊🌸 امـروزتـان پــر از امـیـد و مـهـر 🕊🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆كودك سخاوت را از مادر مى آموزد در تـاريخ مى خوانيم كه صاحب بن عباد, مرد بسيار با سخاوتى بود. خودش گفته است : من اين سخاوت را از مادرم آموخته ام , زيرامادرم هر روز كه مى خواست به مدرسه روانه ام كند, پولى به من مى دادو مى گفت : اين پول را صدقه بده . ايـن كـار او موجب شد تا من به بخشش خو بگيرم و سخى شوم . اوبااين كار ساده اش به من فهماند همان طور كه بايد به فكر خود باشم ,بايد به فكر ديگران نيز باشم . 📚تربيت فرزند از نظر اسلام , ص 8 . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مدفن حاج شيخ در صحن عتيق مرحوم حاج شيخ مى فرمودند: من پس از اينكه تحصيلاتم تمام شد و رياضات لازم به پايان رسيد و بايستى از اين تاريخ رسيدگى به حوائج خلق شروع مى شد، يكى از دو مشهد مقدس را براى اقامت در زندگى در نظر گرفتم ، يا ((مشهدالرضا مشهد مقدس و يا نجف اشرف )) و در انتخاب يكى از اين دو مردد بودم ، با خود گفتم فعلاً براى مدتى به زيارت مشهد مى روم تا بعداً تصميم نهائى را بگيرم . در آن روزگار حاج شيخ لباس روحانيت نمى پوشيده اند و به لباس معمول عموم مردم و كلاه نمدى ملبس بوده اند. يكى از دوستانشان اطاقى در صحن كهنه در اختيار ايشان گذاشته بود كه در آنجا مشغول به عبادت بوده اند و گويا روزها دم درب صحن به شغل مهركنى اشتغال داشته اند. حاج شيخ مى فرمودند: كه شبها درهاى شرق و غرب صحن را از اواخر شب تا اذان صبح مى بستند. در يكى از شبها كه مشغول اذكار بودم و درب اطاقم كه رو به قبله بود باز بود، ديدم درب حرم مطهر از طرف ايوان طلا باز شد گروهى خدام كه شباهت به خدمه معمولى نداشتند و خيلى نورانى و آراسته بودند با گرزهاى نقره وارد صحن شدند و يك كرسى مجلل در كنار ايوان عباسى همانجا كه فعلاً قبر حاج شيخ است گذارند و ((حضرت رضا سلام الله عليه )) تشريف آوردند و بر آن كرسى نزول اجلال فرمودند سپس امر فرمودند دربهاى صحن را از طرف شرق و غرب باز كردند ناگاه گروه بى شمارى از جميع مخلوقات انواع حيوانها، انسانها، طيور ، خزندگان ، چرندگان كه گويا خلق اولين و آخرين هستند از طرف درب شرقى صحن وارد شده و از درب طرف غرب خارج مى شدند و تمامى آنها از مقابل و نزديك حضرت عبور مى كردند و هر كدام در عالم خود عرض ارادت مى نمودند و فرد فرد آنها مورد عنايت خاص قرار مى گرفتند. و ضمناً توضيح مى دادند كه فقط در عالم مكاشفه مى توان احساس كرد كه چگونه ميلياردها موجود در آن واحد مى شود مورد تفقد خاص قرار بگيرند. و نيز ايشان توضيحاً مى فرمودند كه به مولا على (علیه السلام) [قَسَمْ] ديدم گوسفندى با بره اش از حضور حضرت عبور كرد حضرت دستى به دمبه آن بره زدند و او از جا جستن كرد مادرش به علامت عرض سپاس سرى به عنوان ادب بطرف حضرت تكان داد. بر اثر اين مكاشفه بعدها علويه همسرشان را كه فوت كرد در قسمت درگاه مدرسه مستشار پشت سر قبر فعلى حاج شيخ مدفون ساختند و وصيت فرمودند وقتى كه من وفات كردم مرا در اين نقطه كه محل كرسى حضرت است دفن كنيد. از اين رو وقتى كه حاج شيخ رحلت فرمودند تمام شهر يكپارچه تعطيل شد حتى اقليتهاى مذهبى ، يهوديان و ارمنى ها هم تعطيل كرده بودند و در آن زمان ارتش شوروى مشهد را اشغال كرده بود و در روز فوت ايشان حالت فوق العاده اعلام كرده و سربازان روسى با مسلسلها در سراسر مسير جنازه به گشت مشغول بودند. استاندار و نيابت توليت آن زمان على منصور بود و به دربار تلگرافاً رحلت حاج شيخ را اطلاع داده بود و براى مدفن ايشان كسب تكليف كرده بود. در جواب تلگراف كرده بودند كه به جز زير قبه مباركه كه معمول نيست ، هر جاى ديگر براى دفن ايشان خواستند بلامانع است ولى آنها كه ماءمور اجراء وصيت حاج شيخ بودند گفتند خود حاج شيخ وصيت كرده اند كه بايد در اين نقطه دفن شوند. اين امر براى آنها كه از قضيه آگاه نبودند باعث تعجب و شگفتى بود، رضوان الله عليه . 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
🪴﷽🪴 اعتماد بی قید و شرط به خداوند 🍃زمانی که همه چیز طبق میل و نظر ما  پیش میره ،اعتماد به خداوند کار اسونیه. زمانی که اتفاق های خوب برامون رخ میده ، تجارت و کسب و کارمون عالیه.فرزندانمان سالم هستند و زندگی خوبی داریم و خیلی کاری با ایمان نداریم و نیازی هم به ایمان ندارد.زندگی خوبه. اما زمانی که شرایط بر وفق مراد نباشه چطور؟ رو به خدا میاریم  و دعا می کنیم اما باز دعایمان پاسخ داده نمیشه. و مشکلاتمون زیادتر میشه.لطف و رحمتی نمی بینیم و خیلی مواقع دلسرد میشیم . می گوییم خدایا چرا جواب مرا نمی دهی؟  می بینی با من بدرفتاری میشه.میبینی مشکلات مالی دارم. می بینی بچم مریضه. می بینی در ازدواجم مشکل پیش اومده. در کارم ترفیع و درجه نگرفتم.  و در ذهنمون اینه وقتی اوضاع تغییر کند خوشحال خواهیم شد.زمانی که فرد درستکار یا فردی که منفعت برامون داره می بینیم یا  سلامتی مون بدست میاریم  و بچه مون خوب میشه و ترفیع می گیریم،حالمون بهتر میشه و وضعیت خوبی داریم  و به این میگن اعتماد شرطی.. خداوندا اگر به دعاهام و راز و نیازام جواب بدی و خواسته هایم رو براورده کنی ،در اون موقعیت زمانی ،اونموقع در بهترین وضعیت خواهم بود و زندگیم بهترینه..  مشکل اعتماد شرطی اینه که همیشه چیزهایی وجود داره  که ما متوجه نیستیم و اونو درک نمی کنیم. و کاری که در یک زمان معین می خواستیم انجام بشه با شرایطی که ما می خواستیم نشد. زمانی که وضعیت  سلامتی والدین بد میشه ما بشدت دعا می کنیم به قران  و اهل بیت  متوسل میشیم .اما  پناه بر خدا اونو از دست میدیم.ببینید اونطور که ما می خواستیم نشد. دیگه حتی خدا رو هم انکار میکنیم😑 🌺🍃پس دوست من اگر اعتماد شرطی داشته باشیم ناراحت میشیم و میگیم خداوندا چرا به دعاهام جواب ندادی؟ حقیقت اینه که خداوند به من پاسخ داد.فقط انگونه که من میخاستم نبود. ایا به  خداوند اونقدر ایمان  داریم که پاسخ هاش رو بپذیریم؟ با وجود اینکه چیزی که امیدوار بودیم و ازش خواستیم، نباشه؟. آیا خدا برای ما کافیه؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
خوشبختی و آرامش یعنی.... توانایی سپاسگزاری و لذت بردن از ..... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 ....!! 🌷بعد از پذیرش قطعنامه توسط ایران، شاخ شمیران بودیم که پاتک شد. ما جلوی شاخ شمیران روی تپه المهدی (عج الله تعالی الشریف) مستقر بودیم. پاتک که کردند توی محاصره افتادیم؛ تقریباً از یک گروهان ما حدود ۶۰ نفر مانده بودیم و کل منطقه را پوشش می‌دادیم. 🌷شبِ پاتک، گردان علقمه که آخرین آموزشی‌های اعزام شده به جبهه را داخل گردانشان داشتند، در دشت جلوی ما بودند و صبح دشت رو از بالا که نگاه می‌کردیم پر بود از پیکرهای تکه تکه شده بچه‌ها‌. 🌷عراقی‌ها چند نفری را اسیر گرفته بودند و جلوی تپه‌ای که ما روی آن مستقر بودیم به خودرو می‌بستند، به این ترتیب که یک دست و یک پا به یک ماشین و دست و پای دیگر به ماشین دوم و از دو طرف می‌کشیدند تا طرف بدنش قطعه قطعه شود و به شهادت برسد و در کمال قساوت قلب این کار را می‌کردند تا روحیه بچه‌ها تضعیف بشود. : جانباز سرافراز مهدی شاه‌بیک فرزند شهید محمد شاه‌بیک منبع: سایت تابناک ✾📚 @Dastan 📚✾
مداحی_آنلاین_ماجرای_جوان_یهودی_و.mp3
2.69M
♨️ماجرای جوان یهودی و رسول خدا 🎧 🎙حجت‌الاسلام ‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» 🎈ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.» 🎈یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود. 🎈چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد می‌آیند. 🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید. 🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان‌!! قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند. 🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت... 🎈خانمش پرسیـد: «از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!» گفت: 🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!! واقعیت همین است . 🎈اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ، 🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ، 🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ، 🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ، 🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ، 🎈و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم، 🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !! خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن...🤲🏻 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نتیجه ی حکم به ناحق دهقانی یک ظرف عسل برای فروش به شهر آورد. نگهبان دروازه ی شهر برای گرفتن راهداری جلوی او را گرفت و سر ظرف را باز کرد که ببیند چیست؛ ولی از شدت بد ذاتی آنقدر او را معطل کرد و سر ظرف را باز نگه داشت تا این که مگس‌های زیادی از اطراف آمدند و روی عسل نشستند و عسل را از بین بردند، طوری که مشتری برای خریدن آن رغبت نمی کرد. دهقان پیش قاضی رفت و شکایت کرد. قاضی گفت: تقصیر از راهداری نیست. بلکه تقصیر از مگس‌ها است. هر کجا که مگس‌ها را ببینی حق داری آنها را بکشی؟ دهقان از این قضاوت جاهلانه متعجب شد و گفت: این حکم را روی کاغذ بنویسید و به من بدهید. قاضی حکم قتل مگس‌ها را نوشت و امضا کرد و به دهقان داد. دهقان همین که نوشته را دریافت کرد و در جیب خود گذاشت، دید مگسی بر صورت قاضی نشسته است. فورأ یک سیلی محکم به صورت قاضی نواخت و مگس را کشت. قاضی با شدت غضب گفت: او را حبس کنید. دهقان بی درنگ نوشته را از جیب خود در آورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. 📙هزار و یک حکایت خواندنی ۱ / ۱۹۸؛ به نقل از: هزار و یک حکایت / ۳۵۶. ✾📚 @Dastan 📚✾
‌‌ ☫بِسْـــــمِ‌الـلَّـهِ‌الرَّحْـمَنِ‌الرَّحِیـــــمِ☫ خطاب به خویشتن غافل به خویشتن خطاب می‌کنم: ای همبازی اطفال! ای سرگرم به قیل و قال! ای اسیر اصطبل و علف! ای دور از سعادت و شرف! ای محبوس در لحظات هوی! ای محروم از جنت لقاء! عمر به بی حاصلی و بوالهوسی گذشت، چه شود گر به خود آیی و ببینی چه کسی؟ بل تؤثرون الحیوة الدنیا و الاخرة خیر وأبقی. کلا بل تحبون العاجلة و تذرون الآخرة. ندانم چه کسی به در خانه دوست رفت و ناامید برگشت؟! یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کام تو برنیامد آنگه گله کن. 📔 ع‍ـــــلامه ذوالفن‍ـــون 📚متن دروس و شرح دستورالعمل‌‌های عرفانی و اخلاقیِ سیر و سلوک علامه ذوالفنون ✾📚 @Dastan 📚✾
تا شهامت رها کردن چشم انداز ساحل را نداشته باشید، هرگز نمی توانید از اقیانوس عبور کنید. 🌱'💚 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️زیباترین نگاه خدا ⭐️تا طلوع بامدادان ⭐️حافظ و همراه ⭐️همیشگی شمـا بـاد ⭐️شبتون زیبـا و سراسر آرامش ⭐️در آغوش پـراز مـهر خـــدا باشیـد ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌸🌿 ✨معــبـــودا... 🌷نصیرمان باش تا بصیرگردیم ؛ 🌸بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم. ✨مـعــبـــودا... 🌷ای نام تو شیرین 🌸ای ذات تو دیرین 🌷خوشم که معبودم تویے 🌸خرسندم که مقصودم تویے ؛ 🌷نه دوری که نخوانمت ؛ 🌸نه مجهولے که نشناسمت ؛ ✨مـعــبـودا... 🌷کینه را از سینه ام بزدای ؛ 🌸زبانم را از دروغ و تهمت نگه دار ؛ 🌷اگر نعمتم بخشیدی، شاکرم کن ؛ 🌸اگر به بلا افکندی، صابرم کن ؛ 🌷اگر آزمودی پیروزم کن .... الهی آمین...🙏 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 از مال حلال به فرزندان بخورانيد آيـة اللّه الـعـظمى سيد محمد كاظم يزدى مرجع بزرگ عالم تشيع ,دراواخر عمر با بركت خويش روزى عـده اى از بـزرگـان نجف رادرجلسه اى گرد هم آورد و چهار نفر را به عنوان وصى براى خود معين نمود تا پس از مرگش مقدارى از وجوهات شرعيه را كه نزد ايشان بودبه مجتهد بعد از وى تحويل دهند. در هـمـين حال يكى از نوادگان ايشان به نام حاج آقا رضا صاحب كتاب بزم ايران به سيد عرض كـرد: بـعـضـى از نوادگان شما يتيم هستندو تا به حال تحت سرپرستى شما بوده اند, خوب است چيزى از اين اموال را هم براى آنها تعيين كنيد. سـيـد بـا آن حـال كـسالتى كه داشت فرمود: نوادگان من اگر متدين هستند خدا روزى آنها را مى رساند و اگر نه چگونه از مالى كه از آن من نيست به آنها كمك كنم . بـدين ترتيب حاضر نشد از اموال بيت المال استفاده شخصى نمايدو به فرزندانش بخوراند و همين بـاعث شد كه در آينده فرزندان ونوادگان ايشان جزو ستارگان علم و انديشه و از فقها و صاحب نظران طراز اول عالم اسلام گردند. 📚سيد محمد كاظم يزدى فقيه دورانديش , ص 140 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆از كودكى بزرگ بود هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه درگذشت . جدش عبدالمطلب ، كفالت او را به عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد. هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب در گذشت . و طبق وصيت او، ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند. هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. برخلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت . روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرد كند، به عمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، به بازيهاى بچه ها رغبت نمى كرد، تنهائى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود. 📚نقل از: ((وحى و نبوت ، صفحه 169 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ملّى گرايى خلاف اسلام است رسول اكرم (ص ) همواره مراقبت مى كرد كه در ميان مسلمين پاى تعصبات قومى كه خواه و ناخواه عكس العمل هايى در ديگران ايجاد مى كرد به ميان نيايد. در جنگ ((احد)) يك جوان ايرانى در ميان مسلمين بود، اين جوان مسلمان ايرانى پس از آن كه ضربتى به يكى از افراد دشمن وارد آورد از روى غرور گفت : - ((خذها و اءنا الغلام الفارسى )). يعنى اين ضربت را از من تحويل بگير كه منم يك جوان ايرانى . پيغمبر اكرم احساس كرد كه هم اكنون اين سخن تعصّبات ديگران بر خواهد انگيخت ، فورا به آن جوان فرمود كه : - چرا نگفتى منم يك جوان انصارى (1)، يعنى چرا به چيزى كه به آيين و مسلك مربوط است افتخار نكردى و پاى تفاخر قومى و نژادى را به ميان كشيدى ؟ در جاى ديگر پيغمبر اكرم فرمود: - ((الا انّ العربيه ليست باب والد ولكنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم يبلغ به حسبه )). يعنى : عربيت پدر كسى به شمار نمى رود و فقط زبان گويايى است ، آنكه عملش نتواند او را به جايى برساند حسب و نسبش هم او را به جايى نخواهد رساند(2). 1-سنن ابى داود، جلد دوم : صفحه 625. 2-خدمات متقابل اسلام و ايران ، صفحه 56 - 55.
°•°•° امیدوارم‌"خدابرات‌بخواد " همون‌چیزی‌رو‌که‌با‌داشتنش چشمات‌ازذوق،پرِاَشک‌میشن!🤍🌱🥺 ‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷در یکی از عملیات‌ها در ساعت یک شب بامداد وظیفه کمک ‌رسانی به یکی از زخمی‌‌ها را برعهده داشتم، ناگهان شب هنگام در زیر نور مهتاب نوجوانی را دیدم که در کنار خاکریز افتاده است. نوجوان نگاهش را به سمت من برگرداند و از من درخواست کمک کرد تا برای رسیدن به آمبولانس کمکش کنم. نگاهم را به سوی نوجوان برگرداندم و متوجه شدم با حالتی نیمه هوش پای قطع شده خود را بغل کرده است. با دیدن این صحنه شتابان به سوی آن نوجوان ١۶ ساله دویدم و او را به آغوش کشیدم. در آن لحظه از دیدن آن صحنه دردناک پیشانی رزمنده نوجوان را بوسیدم. 🌷وقتی این رزمنده شجاع از قرار گرفتن در آغوش من مطمئن شد؛ چشمهایش را به آرامی بست. گویی این عزیز سفر کرده منتظر یکی از همرزمانش بود تا سپس با اطمینان و آرامش شربت شهادت را بنوشد. سپس این شهید نوجوان را با پای قطع شده در آمبولانسی که دیگر شهدا در آن‌جا قرار داشتند، گذاشتم و در آن لحظه همه حواسم معطوف به این بود که پای آن بزرگوار از جسمش جدا نشود. در آن‌حال به فکرم رسید که پای قطع شده این شهید را با بند پوتینش به بالای زانویش گره زنم و او را برای زندگی در عالم دیگر، کنار دیگر دلاورمردان گذاشتم. : رزمنده دلاور حسين محمدى ✾📚 @Dastan 📚✾