🌺هیچ حس خوبی تو زندگیت دو بار تکرار نمیشه !😌
🌺حواست باشه راحت از کنار
حس های خوب زندگیت نگذری.
صبح بخیـــر رفیق🌺😊
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆گفتگوى وليد و امام حسن (علیه اسلام )
وليد بن عقبه ، تا آخر عمر، با على (علیه السلام ) دشمنى كرد، و به آنحضرت ناسزا مى گفت : تا آنجا كه او در بستر مرگ ، به امام حسن (علیه السلام ) گفت : در پيشگاه خدا از آنچه در رابطه با همه مردم برگردنم هست ، توبه مى كنم ، جز در مورد پدر تو (على ) كه توبه نمى كنم .
امام حسن (عليه السلام ) (در موردى ) به او فرمود: تو را از اينكه به على (علیه السلام ) ناسزا مى گوئى ، سرزنش نمى كنم ، چرا كه آنحضرت تو را به خاطر شرابخوارى ، هشتاد تازيانه زد، و پدرت را به فرمان پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) در جنگ بدر كشت ، و خداوند در آيات متعدد على (علیه السلام ) را مؤمن ، و تو را فاسق خواند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مجازات شديد دنياپرستان بى رحم
سيد بن طاووس نقل مى كند: در روز عاشورا پس از شهادت امام حسين (علیه السلام )، عمر سعد در ميان سپاه خود فرياد زد: من ينتدب للحسين كيست در مورد حسين (علیه السلام ) داوطلب شود و بر پشت و سينه او، اسب بتازد؟.
ده نفر از آن دنياپرستان ناپاك ، داوطلب شدند، سوار بر اسبهاى خود شده و بر روى پيكر پاره پاره امام حسين (ع ) تاختند، بطورى كه استخوانهاى پشت و سينه آنحضرت را درهم شكستند.
اين ده نفر بعدا به كوفه نزد ابن زياد آمدند. اسيد بن مالك كه يكى از آن ده نفر بود، بنمايندگى از آنها گفت : ما كسانى هستيم كه بر پشت و سينه امام حسين (ع ) تاختيم ، به گونه اى كه استخوانهاى سينه و پشت او را خورد كرديم .
ابن زياد، دستور داد، جايزه ناچيزى به آنها دادند.
ابوعمر زاهد گويد نسب اين ده نفر را بررسى كردم همگى زنازاده بودند، و وقتى مختار (در سال 67 هجرى قمرى ) قيام كرد دستور داد: اين ده نفر را دستگير نموده ، و دستها و پاهايشان را به زمين ميخكوب كردند، و اسب بر پشت آنها تاختند و آنها با سخت ترين مجازات به هلاكت شديد رسيدند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جذب عجيب پسر ابوجهل به اسلام
ابوجهل از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) بود و همواره موجب كارشكنى و آزار پيامبر (ص ) و مسلمين مى شد، و پيامبر (ص ) او را فرعون امت خود خواند و سرانجام در جنگ بدر به هلاكت رسيد.
او پسرى داشت بنام عكرمه اين پسر، يكى از چهار نفرى بود كه رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) خونشان را هدر مى دانست ، و به مسلمين فرموده بود اين چهار نفر را هر كجا يافتند، گرچه به پرده كعبه آويزان شده باشند بكشيد، اين چهار نفر فرار كردند و متوارى شدند.
در جريان فتح مكه عكرمه كنار دريا آمد و سوار بر كشتى - يا قايق - شد كه از جزيرة العرب بگريزد، ناگهان در وسطهاى دريا، طوفان شديدى آمد، خود را در مخاطره شديد ديد، در همان وقت با خدا عهد كرد كه هرگاه نجات يابد، به حضور پيامبر (ص ) آمده و قبول اسلام كند.
اتفاقا از خطر نجات يافت ، و به عهد خود وفا كرد، به مدينه مهاجرت نموده به حضور رسول خدا (ص ) شرفياب شد و قبول اسلام كرد پيامبر (ص ) به احترام او برخاست و با او مصافحه و معانقه كرد و فرمود: آفرين به مهاجر سوار! (مرحبا بالراكب المهاجر) .
مسلمانان وقتى او را مى ديدند مى گفتند: اين پسر دشمن خدا ابوجهل است ، او سخن مسلمين را به عنوان شكايت به پيامبر (ص ) ابلاغ نمود، پيامبر (ص ) مسلمانان را از جسارت به عكرمه ، برحذر داشت .
جالب اينكه : وقتى عكرمه به سوى رسول خدا (ص ) براى قبول اسلام مى آمد، رسول خدا به مسلمانان فرمود: پدر عكرمه (يعنى ابوجهل ) را (نزد عكرمه ) فحش ندهيد، زيرا ناسزا گفتن به مرده ، موجب ناراحتى زنده مى گردد.
عكرمه از آن پس يك مسلمان برازنده شد و در پيشگاه رسول خدا (ص ) مقام ارجمندى پيدا كرد به گونه اى كه شايستگى آن را يافت كه رسول خدا (ص ) او را ماءمور وصول صدقات دودمان هوازن (در سال حج - آخرين سال عمر پيامبر - ص ) قرار داد.
عكرمه مرد شجاعى بود، پس از رحلت پيامبر (ص ) در جنگهاى مسلمين با كفار شركت كرد، سرانجام در جنگ اجنادين شام و يا در جنگ يرموك به شهادت رسيد عكرمه مى گويد: به خدا سوگند آنچه را هنگام كفر براى جلوگيرى از اسلام ، انفاق كردم دو برابر آن را، پس از قبول اسلام ، براى گسترش اسلام انفاق نمودم و آنچه در راه تقويت كفر جنگيدم ، دو برابر آن را براى تقويت اسلام جنگيدم .
از بزرگترين درسهاى اين داستان اينكه : رسول خدا (ص ) در جذب افراد به سوى اسلام به قدرى اهتمام مى ورزيد كه حتى در مورد جذب پسر ابوجهل كمال كوشش را نمود تا آنجا كه فرمود نزد او به پدرش ناسزا نگوئيد! نه اينكه مثل بعضى از مسلمانان بفرمايد: ولش كن يارو را او پسر ابوجهل است و به درد ما نمى خورد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
از آنچه گذشت ، عبرت می گیرم
تا قدر آنچه مانده را بیشتر بدانم ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#دیگر_نیازی_به_آب_نبود.
🌷در کانکسهای مقر انرژی اتمی مستقر بودیم. شب غرق خواب بودم. حسن برخورداری؛ فرومانده گروهان برنامه برایمان داشت. بیسروصدا بیدارم کرد. با شهید حسن رنجبر و محمد زلفی آمدیم سمت دستشوییها تا آبی به سروصورتمان بزنیم و خوابمان بپرد.
🌷شبح لاغری با آستینها و پاچههای بالاآمده، از دستشویی آمد بیرون. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد از کنارمان گذشت. اردستانی بود. با گذاشتن پایم در دستشوییها، خواب ازسرم پرید. دیگر نیازی به آب نبود. کف گلآلود دستشوییها را برقانداخته بود. ساعت، سه ساعت مانده به اذان صبح بود.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسینعلی عرب اردستانی و شهید معزز حسن رنجبر
#راوی: رزمنده دلاور حاج حسین یکتا
📚 کتاب "مربعهای قرمز"، (خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز)
داستان آیت الله بافقی و شکر در بلا و مصیبت
🎙استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆يزيد و ابن زياد را بهتر بشناسيد
پس از آنكه عبيدالله بن زياد به فرمان يزيد بن معاويه مرتكب آن جنايت فراموش نشدنى عاشوراى خونين شد و امام حسين (علیه السلام ) و يارانش را به شهادت رساند و بازماندگانش را اسير نمود، يزيد براى ابن زياد پيام فرستاد و وى را به حضور خود دعوت كرد، وقتى ابن زياد نزديك يزيد آمد، يزيد از او احترام شايانى كرد و جايزه هاى بسيار به او داد، و در مجلسى كه رجال و اشراف بودند، ابن زياد را نزد خود نشاند، و نزد آنها، احترام خاصى به او كرد، و آنچنان با ابن زياد گرم گرفت كه او را به درون قصر به حرمسراى خود نزد نديمه هايش برد، و يكشب بر اثر خوردن شراب ، مست شد و به آوازه خوان دستور داد آواز بخواند، او به ساز و آواز مشغول شد و يزيد اشعارى مى خواند كه معنايش اين است :
به من از آن شراب بياشام تا جگرم را خنك كند، سپس همان مقدار به ابن زياد بياشامان ، او كه از ياران خاص و دوستان رازدار و امانت دار من است ، او كه خارجى يعنى حسين (علیه السلام ) راكشت و دشمنان و حاسدان نسبت به مرا نابود ساخت .
آرى يزيد اين چنين شراب مى خورد و عربده مى كشيد و به ابن زياد آنهمه احترام مى گذاشت و مى گفت به او شراب بدهيد و... براستى از اين قماش افراد ناپاك چه توقع ؟!
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅#پندانه
✍️ انتظار روزهای آینده، لذت امروز را از یادت نبرد
🔹برگهای کاهو را یکییکی جدا میکرد تا به ته آن برسد.
🔸با خود میگفت:
حتما آخرش خیلی خوشمزهتر است.
🔹وقتی به آخرش رسید با کمال تعجب متوجه شد که مزهای غیر از همان مزه کاهو در ته این میوه نیست!
💢 در زندگی نیز گاهی خیالباف میشویم. آرزوهای دور و دراز باعث میشود بیندوزیم و بیندوزیم تا ببینیم در آینده چه لذتی دارد.
🔺این در حالی است که همین لحظاتی که در آن هستیم، سرنوشت ما را میسازد. باید به فکر آینده بود؛ ولی نه به قیمت نابودی و انتظارات بیهوده الان!
🔺سرنوشت ما همان کاهویی است که در حال کندن برگهای آن هستیم، بیآنکه مزه آن را بفهمیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌄 برای مردم چه میخواهی؟!
✍🏻 عینصاد
❞ تو میخواهی چه چیزی را برای مردم فراهم کنی؟ میخواهی آنها را به سمت حق، بغلتانی یا میخواهی آنها با پای خودشان، با قیامشان و انتخابشان، به حق گره بخورند؟
📚 #مدیریت_و_سازندگی | ص ۱۰۲
✾📚 @Dastan 📚✾
☄ از صفات رذیله و بد انسانها ، قضاوت زود ونادرست ونسنجیده است
👌تصویر بالا گویای همه چیز است.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸امروز را جانانه زندگی كن
💚امروز مي تــوانــد
🌸شروعی تــازه بــاشد
💚در اوج آسمــان بــاش
🌸هــر لــحظــه را
💚بــا شكوه زندگی كـن
🌸و عــشــق را
💚در قـلـبـت مـهـمـان كـن...🌓
🌸روزت بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾