eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺هیچ حس خوبی تو زندگیت دو بار تکرار نمیشه !😌 🌺حواست باشه راحت از کنار حس های خوب زندگیت نگذری. صبح بخیـــر رفیق🌺😊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆گفتگوى وليد و امام حسن (علیه اسلام ) وليد بن عقبه ، تا آخر عمر، با على (علیه السلام ) دشمنى كرد، و به آنحضرت ناسزا مى گفت : تا آنجا كه او در بستر مرگ ، به امام حسن (علیه السلام ) گفت : در پيشگاه خدا از آنچه در رابطه با همه مردم برگردنم هست ، توبه مى كنم ، جز در مورد پدر تو (على ) كه توبه نمى كنم . امام حسن (عليه السلام ) (در موردى ) به او فرمود: تو را از اينكه به على (علیه السلام ) ناسزا مى گوئى ، سرزنش نمى كنم ، چرا كه آنحضرت تو را به خاطر شرابخوارى ، هشتاد تازيانه زد، و پدرت را به فرمان پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) در جنگ بدر كشت ، و خداوند در آيات متعدد على (علیه السلام ) را مؤمن ، و تو را فاسق خواند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مجازات شديد دنياپرستان بى رحم سيد بن طاووس نقل مى كند: در روز عاشورا پس از شهادت امام حسين (علیه السلام )، عمر سعد در ميان سپاه خود فرياد زد: من ينتدب للحسين كيست در مورد حسين (علیه السلام ) داوطلب شود و بر پشت و سينه او، اسب بتازد؟. ده نفر از آن دنياپرستان ناپاك ، داوطلب شدند، سوار بر اسبهاى خود شده و بر روى پيكر پاره پاره امام حسين (ع ) تاختند، بطورى كه استخوانهاى پشت و سينه آنحضرت را درهم شكستند. اين ده نفر بعدا به كوفه نزد ابن زياد آمدند. اسيد بن مالك كه يكى از آن ده نفر بود، بنمايندگى از آنها گفت : ما كسانى هستيم كه بر پشت و سينه امام حسين (ع ) تاختيم ، به گونه اى كه استخوانهاى سينه و پشت او را خورد كرديم . ابن زياد، دستور داد، جايزه ناچيزى به آنها دادند. ابوعمر زاهد گويد نسب اين ده نفر را بررسى كردم همگى زنازاده بودند، و وقتى مختار (در سال 67 هجرى قمرى ) قيام كرد دستور داد: اين ده نفر را دستگير نموده ، و دستها و پاهايشان را به زمين ميخكوب كردند، و اسب بر پشت آنها تاختند و آنها با سخت ترين مجازات به هلاكت شديد رسيدند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جذب عجيب پسر ابوجهل به اسلام ابوجهل از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) بود و همواره موجب كارشكنى و آزار پيامبر (ص ) و مسلمين مى شد، و پيامبر (ص ) او را فرعون امت خود خواند و سرانجام در جنگ بدر به هلاكت رسيد. او پسرى داشت بنام عكرمه اين پسر، يكى از چهار نفرى بود كه رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) خونشان را هدر مى دانست ، و به مسلمين فرموده بود اين چهار نفر را هر كجا يافتند، گرچه به پرده كعبه آويزان شده باشند بكشيد، اين چهار نفر فرار كردند و متوارى شدند. در جريان فتح مكه عكرمه كنار دريا آمد و سوار بر كشتى - يا قايق - شد كه از جزيرة العرب بگريزد، ناگهان در وسطهاى دريا، طوفان شديدى آمد، خود را در مخاطره شديد ديد، در همان وقت با خدا عهد كرد كه هرگاه نجات يابد، به حضور پيامبر (ص ) آمده و قبول اسلام كند. اتفاقا از خطر نجات يافت ، و به عهد خود وفا كرد، به مدينه مهاجرت نموده به حضور رسول خدا (ص ) شرفياب شد و قبول اسلام كرد پيامبر (ص ) به احترام او برخاست و با او مصافحه و معانقه كرد و فرمود: آفرين به مهاجر سوار! (مرحبا بالراكب المهاجر) . مسلمانان وقتى او را مى ديدند مى گفتند: اين پسر دشمن خدا ابوجهل است ، او سخن مسلمين را به عنوان شكايت به پيامبر (ص ) ابلاغ نمود، پيامبر (ص ) مسلمانان را از جسارت به عكرمه ، برحذر داشت . جالب اينكه : وقتى عكرمه به سوى رسول خدا (ص ) براى قبول اسلام مى آمد، رسول خدا به مسلمانان فرمود: پدر عكرمه (يعنى ابوجهل ) را (نزد عكرمه ) فحش ندهيد، زيرا ناسزا گفتن به مرده ، موجب ناراحتى زنده مى گردد. عكرمه از آن پس يك مسلمان برازنده شد و در پيشگاه رسول خدا (ص ) مقام ارجمندى پيدا كرد به گونه اى كه شايستگى آن را يافت كه رسول خدا (ص ) او را ماءمور وصول صدقات دودمان هوازن (در سال حج - آخرين سال عمر پيامبر - ص ) قرار داد. عكرمه مرد شجاعى بود، پس از رحلت پيامبر (ص ) در جنگهاى مسلمين با كفار شركت كرد، سرانجام در جنگ اجنادين شام و يا در جنگ يرموك به شهادت رسيد عكرمه مى گويد: به خدا سوگند آنچه را هنگام كفر براى جلوگيرى از اسلام ، انفاق كردم دو برابر آن را، پس از قبول اسلام ، براى گسترش اسلام انفاق نمودم و آنچه در راه تقويت كفر جنگيدم ، دو برابر آن را براى تقويت اسلام جنگيدم . از بزرگترين درسهاى اين داستان اينكه : رسول خدا (ص ) در جذب افراد به سوى اسلام به قدرى اهتمام مى ورزيد كه حتى در مورد جذب پسر ابوجهل كمال كوشش را نمود تا آنجا كه فرمود نزد او به پدرش ناسزا نگوئيد! نه اينكه مثل بعضى از مسلمانان بفرمايد: ولش كن يارو را او پسر ابوجهل است و به درد ما نمى خورد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° از آنچه گذشت ، عبرت می گیرم تا قدر آنچه مانده را بیشتر بدانم ... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 . 🌷در کانکس‌های مقر انرژی اتمی مستقر بودیم. شب غرق خواب بودم. حسن برخورداری؛ فرومانده گروهان برنامه برایمان داشت. بی‌سروصدا بیدارم کرد. با شهید حسن رنجبر و محمد زلفی آمدیم سمت دستشویی‌ها تا آبی به سروصورتمان بزنیم و خوابمان بپرد. 🌷شبح لاغری با آستین‌ها و پاچه‌های بالاآمده، از دستشویی آمد بیرون. بدون این‌که سرش را بالا بیاورد از کنارمان گذشت. اردستانی بود. با گذاشتن پایم در دستشویی‌ها، خواب ازسرم پرید. دیگر نیازی به آب نبود. کف گل‌آلود دستشویی‌ها را برق‌انداخته بود. ساعت، سه ساعت مانده به اذان صبح بود. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسین‌علی عرب اردستانی و شهید معزز حسن رنجبر : رزمنده دلاور حاج حسین یکتا 📚 کتاب "مربع‌های قرمز"، (خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا) ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز) داستان آیت الله بافقی و شکر در بلا و مصیبت 🎙استاد عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆يزيد و ابن زياد را بهتر بشناسيد پس از آنكه عبيدالله بن زياد به فرمان يزيد بن معاويه مرتكب آن جنايت فراموش نشدنى عاشوراى خونين شد و امام حسين (علیه السلام ) و يارانش را به شهادت رساند و بازماندگانش را اسير نمود، يزيد براى ابن زياد پيام فرستاد و وى را به حضور خود دعوت كرد، وقتى ابن زياد نزديك يزيد آمد، يزيد از او احترام شايانى كرد و جايزه هاى بسيار به او داد، و در مجلسى كه رجال و اشراف بودند، ابن زياد را نزد خود نشاند، و نزد آنها، احترام خاصى به او كرد، و آنچنان با ابن زياد گرم گرفت كه او را به درون قصر به حرمسراى خود نزد نديمه هايش برد، و يكشب بر اثر خوردن شراب ، مست شد و به آوازه خوان دستور داد آواز بخواند، او به ساز و آواز مشغول شد و يزيد اشعارى مى خواند كه معنايش اين است : به من از آن شراب بياشام تا جگرم را خنك كند، سپس همان مقدار به ابن زياد بياشامان ، او كه از ياران خاص و دوستان رازدار و امانت دار من است ، او كه خارجى يعنى حسين (علیه السلام ) راكشت و دشمنان و حاسدان نسبت به مرا نابود ساخت . آرى يزيد اين چنين شراب مى خورد و عربده مى كشيد و به ابن زياد آنهمه احترام مى گذاشت و مى گفت به او شراب بدهيد و... براستى از اين قماش ‍ افراد ناپاك چه توقع ؟! 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍️ انتظار روزهای آینده، لذت امروز را از یادت نبرد 🔹برگ‌های کاهو را یکی‌یکی جدا می‌کرد تا به ته آن برسد. 🔸با خود می‌گفت: حتما آخرش خیلی خوشمزه‌تر است. 🔹وقتی به آخرش رسید با کمال تعجب متوجه شد که مزه‌ای غیر از همان مزه کاهو در ته این میوه نیست! 💢 در زندگی نیز گاهی خیالباف می‌شویم. آرزوهای دور و دراز باعث می‌شود بیندوزیم و بیندوزیم تا ببینیم در آینده چه لذتی دارد. 🔺این در حالی است که همین لحظاتی که در آن هستیم، سرنوشت ما را می‌سازد. باید به فکر آینده بود؛ ولی نه به قیمت نابودی و انتظارات بیهوده الان! 🔺سرنوشت ما همان کاهویی است که در حال کندن برگ‌های آن هستیم، بی‌آنکه مزه آن را بفهمیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌄 برای مردم چه می‌خواهی؟! ✍🏻 عین‌صاد ❞ تو می‌خواهی چه چیزی را برای مردم فراهم کنی؟ می‌خواهی آنها را به سمت حق، بغلتانی یا می‌خواهی آنها با پای خودشان، با قیامشان و انتخابشان، به حق گره بخورند؟ 📚 | ص ۱۰۲ ✾📚 @Dastan 📚✾
☄ از صفات رذیله و بد انسانها ، قضاوت زود ونادرست ونسنجیده است 👌تصویر بالا گویای همه چیز است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
🌸امروز را جانانه زندگی كن 💚امروز مي تــوانــد 🌸شروعی تــازه بــاشد 💚در اوج آسمــان بــاش 🌸هــر لــحظــه را 💚بــا شكوه زندگی كـن 🌸و عــشــق را 💚در قـلـبـت مـهـمـان كـن...‌‌‌‌‌‌‌🌓‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸روزت بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دنياى فانى يحيى برمكى نخست وزير هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) بود، و آنچنان اختيارات اموال مملكت اسلامى را بدست گرفته بود كه گوئى همه چيز براى او است ، او براى خود يك ساختمان بسيار وسيع و عالى از بيت المال در بغداد ساخت و پول هنگفت و بى حسابى صرف آن كرد، تا به پايان رسيد. هنگامى كه مى خواست به آن منزل منتقل شود، همه منجمين را دعوت كرد، تا ساعت نيك را در مورد انتقال از منزل قبل به منزل نو تعيين كنند، منجمين به اتفاق راءى ساعتى نيكو را كه مقدارى از شب مى گذشت ، تعيين كردند و گفتند اين ساعت ساعت سعد است . يحيى برمكى در آن ساعت مخصوص با غلامان و خدمتكاران ، اثاثيه خانه را منتقل نموده و خود نيز به سوى منزل نو و مجلل رهسپار شد، شب در كوچه هاى خلوت به سوى منزل مى رفت ، ناگهان ديد، مردى ايستاده و اين شعر را مى خواند: تدبر بالنجوم ولست تدرى *** ورب النجم يفعل مايشاء يعنى : تو به ستارگان و حرف منجمين دقت مى كنى ، ولى نميدانى و توجه ندارى كه پروردگار ستارگان آنچه كه خواست انجام خواهد داد. يحيى اين شعر را به فال بد گرفت ، گوينده آن شعر را به حضور طلبيد و از او پرسيد: منظور تو از خواندن اين شعر چه بود؟. او گفت : اين شعر ناخودآگاه به خاطرم آمد و بر زبانم جارى شد وگرنه غرض و نظرى نداشتم . اين پاسخ ، اثر سوء بيشتر در ذهن يحيى گذاشت و او بيشتر ناراحت گرديد. چند ماهى بيشتر نگذشت كه بر اثر امورى ، هارون بر برمكيان غضب كرد، و آنها را شديدا مورد خشم قرار داد، و دستور داد خانه هاى آنها را ويران كردند و وضع آنها به گونه اى شد كه تارومار و دربدر گشتند، و همين خانه مجلل يحيى نيز ويران شد و حسرتش براى او باقى ماند. بلبل آندم كه در نوا گردد گويدت اين جهان فنا گردد برخلايق ستم مكن زيرا زير اين چرخ و گنبد مينا دست غيبى هميشه در كار است محتسب دمبدم ببازار است 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
بانوى قهرمان در جنگ تحميلى ايران و عراق ، يكى از رزمندگان جان بركف و رشيد اسلام ، در ميدان نبرد با صداميان كافر، آنچنان مجروح گرديد كه دو پاى خود را از دست داد، او مدت طولانى در بيمارستان بسترى بود، كم كم پدر و مادرش مطلع شدند، به بيمارستان براى عيادت او آمدند، آن رزمنده ، همسر نيز داشت ، ولى هنوز جريان را به او اطلاع نداده بودند، او و پدر و مادرش ، فكر مى كردند كه شايد همسر از موضوع قطع پاهاى شوهرش آگاه شود، و ناراحت گردد و بناى ناسازگارى بگذارد. مدتها گذشت سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند كه شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بيمارستان است . اين بانو همراه بعضى از بستگان براى عيادت ، به بيمارستان روانه شده ، وقتى كه در كنار تخت ، با شوهرش احوالپرسى كرد، شوهر رزمنده اش پس از گفتارى ملافه را كنار زد و گفت : دو پايم قطع شده است ، حالا شما نظرتان هر چه هست آزادى ؟. همسر آن رزمنده ، نه تنها از اين پيش آمد احساس حقارت نكرد، بلكه با كمال سربلندى ، قهرمانانه گفت : عزيزم ! هيچ اشكال ندارد، در راه خدا بوده است ، تا امروز تو كار كردى و ما خورديم ، و از امروز به بعد من كار مى كنم و با هم مى خوريم ، هيچ ناراحت مباش . هزاران درود بر اين بانوى رشيد و با شهامت ، و هزاران رحمت بر آن شير مادرى كه چنين فرزندى پروراند، و بر آن مكتبى كه چنين شاگردى به جامعه تحويل داد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خاطره اى از اولين منبر هنگامى كه رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) با ياران اندك به مدينه مهاجرت نمودند، در آغاز چون مسلمانان ، كم ، بودند، پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) هنگام سخنرانى ، بر ستون مسجد (كه ستونى از نخل خرما بود) تكيه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت ، ولى وقتى كه جمعيت مسلمين ، بسيار شدند، به دستور پيامبر (ص ) يك منبر سه پله اى ساختند تا هنگام سخنرانى ، بالاى منبر رود، روز جمعه فرا رسيد، مسلمانان در مسجد مدينه جمع شدند، پيامبر (ص ) براى اولين بار از پله هاى آن منبر بالا رفت . در اين هنگام ، فرياد ناله از تنه درخت خرما (كه ستون مسجد و تكيه گاه قبلى پيامبر (ص ) بود) بلند شد، همانند ناله شترى كه از بچه خود جدا شده ، آه و ناله مى كرد كه همه حاضران آن ناله را شنيدند، و اين ناله بخاطر فراق بود، كه پيامبر (ص ) ديگر هنگام سخن گفتن به آن تكيه نمى كند. عجيب اينكه : پيامبر (ص ) هنگامى كه بالاى منبر رفت ، سه بار گفت : آمين . روشن است كه كلمه آمين (خدايا به استجابت برسان ) در پايان دعا يا نفرين ، گفته مى شود، و در اينجا اين سؤال در ذهن حاضران آمد كه چرا پيامبر (ص ) آمين گفت ، ولى طولى نكشيد كه پاسخ اين سؤال روشن گرديد و آن اين بود كه پيامبر (ص ) وقتى بالاى منبر رفت ، از جبرئيل سه نفرين شنيد (كه ديگران اين صدا را نمى شنيدند). پيامبر (ص ) شنيد كه جبرئيل مى گويد: خدايا لعنت كن (يعنى رحمتت را دور كن ) بر عاق والدين (كسى كه پدر و مادرش را ناراضى مى كند) فرمود: آمين ، سپس شنيد، جبرئيل عرض كرد: خدايا لعنت بفرست بر كسى كه ماه مبارك رمضان بر او بگذرد و او از رحمت و آمرزش الهى محروم گردد. پيامبر (ص ) فرمود: آمين . از آن پس ، شنيد جبرئيل گفت : خدايا لعنت كن كسى را كه نام تو (رسول خدا) را بشنود و صلوات نفرستد، پيامبر (ص ) گفت آمين . با توجه به اينكه آمين پيامبر (ص ) مورد قبول و استجابت خدا است ، اين حديث هشدار خطيرى است كه در مورد عدم احترام به پدر و مادر، و محروميت از آنهمه بركات سرشار ماه رمضان ، و درود نفرستادن بر پيامبر (ص ) هنگام شنيدن نام آنحضرت ، به ما مى دهد، و مى آموزد كه در اين سه موضوع ، توجه كامل داشته باشيم ، و حق آنرا بخوبى ادا كنيم . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
وقتی حال دلم خوب نیست تو رو یاد میکنم خدایم همیشه تو هستی که آروم میکنی دلهای مضطرب رو دلگرم بودنت هستم خدای من ✾📚 @Dastan 📚✾ 🙋
▫️یک پایشان در دنیا ؛ و یک پایشان در عرش خدا ... ؛ شلمچه ۱۳۷۸ عکاس: حاج محمد احمدیان ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مکاشفه عجیب برای آیت‌الله سید جمال الدین گلپایگانی عذاب شدن یک جنازه در تخت فولاد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍️ اختلاف‌نظرهای کوچک را بزرگ نکنید 🔹قورباغه به کانگورو گفت: من و تو می‌توانیم بپریم. پس اگر باهم ازدواج کنیم بچه‌مان می‌تواند از روی کوه‌ها یک فرسنگ بپرد و ما می‌توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم. 🔸کانگورو گفت: عزیزم، چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج می‌کنم اما بهتر است اسم بچه‌مان را بگذاریم: «کانباغه». 🔹هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند. 🔸در آخر قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمی‌خواهد با تو ازدواج کنم. 🔹کانگورو گفت: بهتر. 🔸قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت. 🔹آن‌ها هیچ‌وقت ازدواج نکردند. بچه‌ای هم نداشتند که بتواند از کوه‌ها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند. 💢 نگذارید پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف‌نظرهای کوچک شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ليست اسامى شيعه حذيفه يمانى حكايت كند: روزى معاويه ، امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه را نزد خود احضار كرد؛ و چون حضرت از مجلس معاويه مرخّص گرديد، رهسپار مدينه شد و من نيز همراه آن حضرت بودم . در مسير راه ، شترى جلوتر از ما حركت مى كرد؛ و حضرت بيش از هر چيز متوجّه و مواظب آن شتر بود و براى بارى كه بر پشت آن شتر حمل مى شد اهميّت بسيارى قائل بود. عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! چرا براى بار اين شتر اهميّت زيادى قائل هستيد، مگر در آن ها چيست ؟ حضرت فرمود: داخل آن ها دفترى وجود دارد، كه ليست اسامى تمام شيعيان و دوستان ما - اهل بيت عصمت و طهارت - در آن ثبت شده و موجود مى باشد. به ايشان گفتم : فدايت گردم ، ممكن است آن را به من نشان دهى ، تا ببينم آيا اسم من نيز در آن ليست هست يا خير؟ امام عليه السلام فرمود: فردا صبح اوّل وقت مانعى ندارد. پس هنگامى كه صبح شد و من چون سواد نداشتم ، به همراه برادر زاده ام - كه او نيز همراه كاروان و اهل خواندن و نوشتن بود - دو نفرى نزد حضرت آمديم . امام مجتبى عليه السلام فرمود: براى چه در اين موقع آمده ايد؟ عرض كردم : براى وعده اى كه ديروز عنايت نمودى . فرمود: اين كيست ، كه او را همراه خود آورده اى ؟ گفتم : او برادر زاده ام مى باشد. امام عليه السلام بعد از آن دستور داد: بنشينيد؛ و سپس به يكى از غلامان خود فرمود: آن دفترى كه ليست اسامى شيعيان و دوستان ما در آن ثبت شده است ، بياور. همين كه آن دفتر را آورد و برادر زاده ام مقدارى از آن را مطالعه و نگاه كرد، گفت : اين نام خودم مى باشد كه نوشته است . گفتم : نام مرا پيدا كن ؛ و او دفتر را ورق زد و چند سطرى از آن راخواند و آن گاه گفت : اين هم نام تو. و من بسيار خوشحال و شادمان شدم . حذيفه در پايان افزود: برادر زاده ام در ركاب امام حسين عليه السلام شركت كرد و به درجه رفيع شهادت نايل آمد.(1) 1- بصائر الدّرجات : ص 172، ج 6، مدينة المعاجز: ج 3، ص 337، ح 920، بحار الا نوار : ج 26، ص 124، ح 190. 📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی ✾📚 @Dastan 📚✾
میرزا اسماعیل دولابی: دنیا را یک بار نگاه کن آخرت را چندین بار صاحب خانه را همیشه ✾📚 @Dastan 📚✾
اگر به خودتان باورداشته باشید، دیگران نیز شما را باور خواهند داشت... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سلام 🌸 صبح پنجشنبہ تون بخیر و شـادی 🌺 همراه با آرامشی 🌸 وصف نشدنی 🌺 شروع روزتون پراز 🌸 اتفاقهای قشنگ 🌺 ولحظه لحظه زندگیتون 🌸 مملو از عشق 🌺 و محبتی خدایی آرزو میکنم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ارزش پرستارى از بيمار دو نفر از مسلمين از راه دور براى انجام مناسك حج ، به سوى مكه رهسپار شدند، در اين سفر وقتيكه براى زيارت قبر رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) به مدينه آمدند، يكى از آنها در مدينه بيمار شد، و در منزلى بسترى گرديد، همسفرش از او پرستارى مى كرد. روزى همسفر، به بيمار گفت : خيلى مشتاق زيارت مرقد شريف رسول خدا (ص ) هستم ، اجازه بده براى زيارت بروم و برگردم . بيمار گفت : تو يار و مونس من هستى ، مرا تنها مگذار، وضع مزاجى من وخيم است ، از من جدا نشو. همسفر گفت : برادر! ما از راه دور آمده ايم ، دلم براى زيارت پر مى زند، شما اجازه بدهيد، زود مى روم و برمى گردم ، ولى بيمار كه سخت نياز به پرستار داشت ، نمى خواست همسفرش ، به زيارت برود. همسفر ناگزير براى زيارت مرقد شريف رسول خدا (ص ) رفت و پس از زيارت ، به منزل امام صادق (علیه السلام ) رفت و به حضور آنحضرت ، شرفياب شد، و قصه خود و رفيق راهش را به عرض آنحضرت رساند. امام صادق (علیه السلام ) فرمود: اگر تو كنار بستر دوست همسفر بمانى و از او پرستارى كنى و مونس ‍ او باشى ، در پيشگاه خداى بزرگ بهتر از زيارت مرقد شريف رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) است . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
پاسخ قاطع به سفير انگلستان حدود چهل و اندى سال قبل پس از بروز جنگ جهانى دوم و سرانجام شكست آلمان (كه جزء متحدين بود) و پيروزى انگلستان (كه جزء متفقين بود) جمعى از معتمدين نقل كردند: مرحوم حاج مهدى بهبهانى كه از تجار و محترمين عراق و سوريه بود و آثار خيرى در حرم مقدس نجف اشرف و زينبيه دمشق داشت ، و مورد احترام علما و مراجع بود، از طرف نورى السعيد نخست وزير آن روز عراق به محضر مبارك آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (كه در داستان قبل سخنى از او به ميان آمد) شرفياب گرديد، و گفت : سفير كبير انگلستان قصد شرفيابى به خدمت شما دارد. آيت الله اصفهانى فرمودند: مرا به سفير كبير انگلستان چه كار؟ مرحوم حاج مهدى بهبهانى عرض كرد: آقا، نمى شود، عداقب وخيم دارد، لطفا اجازه بفرمائيد به محضر شما بيايند. آيت الله اصفهانى (براى حفظ صلاح مسلمين ) اجازه داد، ساعت معينى بنا شد نورالسعيد (نخست وزير عراق ) همراه سفير كبير انگلستان به خدمت آيت الله اصفهانى ، خصوصى مشرف شوند. آقاى اصفهانى فرمود: اجازه مى دهم در صورتى كه مانند ساير مردم ، عمومى و علنى به اينجا بيايند، آنها قبول كردند. مرحوم آيت الله اصفهانى ، علما و بزرگان را به منزل دعوت كرد، و در آن ساعت معين ، نخست وزير عراق و سفير انگلستان به خدمت آيت الله اصفهانى در يك مجلس علنى و عمومى شرفياب شدند. سفير انگلستان در كنار آقا نشست و پس از تعارفات معمولى و احوالپرسى ، عرض كرد: دولت انگلستان نذر كرده كه اگر در اين جنگ (جهانى دوم ) به متحدين و آلمانى ها پيروز گردد، يكصد هزار دينار (معادل دو ميليون تومان آن روز) به خدمت شما تقديم كنند تا در هر راهى كه صلاح بدانيد مصرف نمائيد. آيت الله اصفهانى فكرى كرد و سپس فرمود: مانعى ندارد (علماء و بزرگان مجلس همه خيره شده بودند و سخت متحير كه ببينند آقا، در اين نيرنگ و دام بزرگ چگونه روسفيد بيرون مى آيد). سفير كبير انگلستان ، چكى معادل صد هزار دينار از كيف خود بيرون آورد و به آيت الله اصفهانى داد، آقا آن را گرفت و زير تشك گذارد. (روشن بود كه از اين عمل آقا همه حاضران و علماء ناراحت شدند و قيافه ها درهم فرو رفت ). ولى ناگهان لحظه اى بعد ديدند، آقا به سفير فرمودند: در اين جنگ ، بسيارى از افراد (و مسلمين هند و...) آواره شدند و خسارات زياد به آنها وارد شده ، يك چك صد هزار دينارى از جيب بغل خود درآورد و ضميمه چك سفير كرد و به او داد، و فرمود: اين وجه ناقابل است از طرف من به نمايندگى از مسلمين به دولت مطبوع خود بگوئيد اين وجه را بين خسارت ديدگان تقسيم كنند و از كمى وجه معذرت مى خواهم . سفير كبير انگلستان وجه را گرفت و با كمال شرمندگى از جا برخاست و دست آقا را بوسيد و بيرون رفت و به نورى السعيد (نخست وزير عراق ) گفت : ما خواستيم با اين كار قلب رئيس شيعيان را به خود متوجه كنيم و شيعيان را استعمار كرده و بخريم ، ولى پيشواى شما ما را خريد و پرچم اسلام را بر بالاى كاخ بريتانيا به اهتزاز درآورد آرى اين است يك نمونه از كياست و تدبير ضد استعمارى يك مرجع تقليد عظيم شيعه در مقابل نيرنگ مرموز نماينده استعمار پير انگليس ، كه با كمال متانت انجام شد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
13.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗳 انتخابات 🔻 من میخوام فضانورد بشم پس باید رای بدم! 🌸 حتی پوریا هم فهمید اهمیت یه دونه رأی شو ✌️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حاج شيخ جعفر شوشترى ره علامه محقق حاج شيخ محمد تقى شوشترى در كتاب آياتٌ بيّنات فى حقيقة بعض المنامات صفحه صدو چهل و سه مى نويسد: مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ جعفر شوشترى نور اللّه مرقد، الشريف صاحب كتاب خصائص الحسينيه كه خود به حق نابغه عصر و زمان خويش بوده مى فرمايد: يك روز كه از تحصيلات علمى در نجف اشرف فارغ شدم و به وطن خويش شوشتر مراجعت نمودم با تمام وجود دريافتم كه مى بايستى در هرچه بيشتر آشنا كردن و مردم با معارف حقه اسلام انجام وظيفه بنمايم لذا روزهاى جمعه و بعدها با رسيدن ماه مبارك رمضان به خاطر اين مهم ، تفسير صافى را به دست مى گرفتم و از روى آن مردم را موعظه مى كردم و در آخر گفتار براى اينكه به قول مشهور هر غذائى نياز به نمك دارد و نمك مجالس وعظ و ارشاد، ذكر مصائب مولى الكونين حضرت ابى عبداللّه الحسين علیه السلام است ، ناچار بودم از كتاب روضة الشهداء كاشفى نيز مقدارى مرثيه بخوانم . ماه محرم را هم كه در پيش ‍ بود بدين طريق گذرانيدم متاسفانه به هيچ وجه تحمل جدائى از كتاب را در وقت منبر نداشتم ، يعنى بدون در دست داشتن كتاب نمى توانستم مردم را موعظه كنم . از طرفى مردم هم بهره كافى نمى بردند، تا اينكه يكسال به همين منوال گذشت ، سال بعد نزديكى ماه محرّم با خود گفتم تا كى مى بايستى كتاب در دست بگيرم و از روى آن صحبت كنم و نتوانسته باشم از حفظ منبر بروم بايد انديشه اى بنمايم و خود را از اين مخمصه نجات دهم ، هرچه در اين باره فكر كردم به جائى نرسيدم و راه چاره اى نديدم و در اثر فكر كردن خستگى سر تا سر وجودم را فرا گرفت ، در اين حال از شدت نگرانى به خواب رفتم و در عالم رؤ يا ديدم كه در زمين كربلا هستم . آنهم درست در موقعى كه موكب آقا ابى عبداللّه الحسين علیه السلامآنجا نزول اجلال كرده چشمم به خيمه اى كه بر افراشته بودند متوجه دشمنان كه با صفوفى فشرده مقابل آن خيمه ايستاده اند جلورفتم و داخل خيمه شدم . ديدم حضرت در آنجا نشسته اند بعد از سلام و معانقه آن حضرت مرا در نزديكى خود جاى دادند و به حبيب بن مظاهر رحمة اللّه عليه فرمودند: فلانى اشاره به من كردند مهمان ما مى باشد از مهمان مى بايستى پذيرائى كرد. آب در نزد ما پيدا نمى شود و لكن آرد و روغن موجود است برخيزيد با آنها بر ايشان طعامى درست كن ، حبيب بن مظاهر حسب الامر حضرت از جاى بر خواست و بعد ازچند لحظه به داخل خيمه آمدند و طعامى با خود آوردند و آن را در پيش روى من گذاشتند فراموش نمى كنم كه قاشقى هم در ظرف طعام بود چند لقمه از آن طعام بهشتى صفت خوردم سپس بلافاصله از خواب بيدار شدم دريافتم كه از بركت زيارت آن حضرت مُلْهِم به نكات و لطائف و كناياتى در آثار اهلبيت معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين شده ام كه تا به حال به هيچ كس بر فهم آنها از من پيشى نگرفته و دليل بر اين گفتار كتاب خصائص الحسينيه و شصت مجلس و سى مجلس و چهار مجلس ‍ همه از ترشحات و قلمى ايشان هستند. 🔆ترجمه خصائص الحسينيه ، ص 20. ✾📚 @Dastan 📚✾
یه روز خواهی دید که خدا چرا منتظرت گذاشته پس بهش اعتماد کن... ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷پس از پايان عمليات جاده بانه ـ سردشت ، ناصر كاظمی مرا به عنوان مسئول عمليات بوكان معرفی كرد. در ابتدای كار بودم كه دستور انجام عمليات در جاده بوكان ـ مهاباد به من واگذار شد. در ابتدای عمليات، دلهره زيادی داشتم. اولين كار فرماندهی من بود و می‌ترسيدم اشتباه كنم و بچه‌ها شهيد شوند. 🌷برنامه ما در عمليات مذكور، انهدام ضدانقلاب و برگشتن به پايگاه بود. َدر اثنای عمليات، ديدم كاظمی از سنندج آمده و در عمليات شركت دارد. خدا می‌داند كه چه قدر شجاعت داشت. با اين‌كه فرمانده ناحيه كردستان بود، ولی در كوچكترين عمليات هم شركت می‌كرد، در تمام جلسات، با سلاح ژـ۳ و حمايل بند پُر از خشاب بود. روزی آمد پيش من و گفت: «ناراحت نباش، من در كنارت هستم.» 🌷در تمام مراحل عمليات با من بود و پس از انهدام ضدانقلاب، به نيروها اعلام كرديم كه به عقب بيايند. از كاظمی خواستم كه به بوكان برود و من بچه‌ها را عقب بكشم. قبول نكرد و با اصرار گفت: «بايد كاليبر ۵۰ آتش كنيم، تا بچه‌ها راحت عقب بيايند و تا همه بچه‌ها عقب نيايند، من اين‌جا می‌مانم.» هر چه گفتم امكان دارد اسير ضدانقلاب شوی، قبول نكرد و تا آخر ماند. آن روز درس بزرگی از اين بزرگوار ياد گرفتم و آن «فدا شدن فرمانده برای نيروها» بود. 🌹خاطره ای به یاد شهید ناصر کاظمی فرماندار پاوه و مسئول سپاه پاسداران کردستان منبع: سایت نوید شاهد ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله سیدان 🔸خاطره ای شنیدنی از توسل به نماز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🔸۵ توصیه مهم یکی از اولیاء خدا به ایه الله سیدان ✾📚 @Dastan 📚✾