🕌 توسّل آیةالله سیّد صدرالدین صدر به حضرت معصومه (علیهَا السلام) برای پرداخت شهریهٔ معوّقه
«مرحوم آقای صدر فرمودند که: بعد از درگذشت مرحوم آقای حائری، من ادارهٔ حوزه را عهدهدار شدم و شهریهٔ مختصری را به طلّاب میپرداختم. ... ما خودمان که پول و بودجه نداشتیم؛ گاهی اوقات که برای شهریهٔ طلبهها پول کم میآمد، ملّا ابراهیم [= پیشکار ایشان] را میفرستادیم تا از خیّرین بازار برای ما پول قرض کند و وام بگیرد.
... یک وقت ما دیدیم که دوازده هزار تومان مقروض شدهایم. (آن وقت دوازده هزار تومان خیلی پول بود.) ... من با خود گفتم که: خُب، ما ارث و میراث پدری که نداریم، پس چه کار باید بکنیم؟ از یک طرف دوازده هزار تومان قرض داریم، از طرف دیگر دوباره باید بفرستیم قرض کنیم تا بتوانیم شهریهٔ این ماه طلبهها را بدهیم. آن ماه، در موعد پرداخت شهریه، که اوّل ماه [قمری] بود، شهریه را نپرداختیم. یکمرتبه دیدم که طلبهها صبح روز بعد در حیاط منزل جمع شدهاند. ... آمدند و سؤال کردند که: آقا، چرا شهریهٔ این ماه را ندادید؟ پاسخ دادم که: ندارم، دوازده هزار تومان مقروض شدهام و الآن نیز ندارم، از کجا بیاورم که بدهم؟ من دیگر چارهای ندارم جز آنکه پرداخت شهریه را تعطیل کنم. یک دفعه من دیدم طلبهها دستهجمعی زدند زیر گریه و گفتند: آقا! پس ما چه کنیم؟ نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم. ما اینجا روزها را ناچار هستیم در بیابانها و در باغها زندگی کنیم و تنها در شبهاست که میتوانیم به مدرسه بیاییم، برای اینکه اگر در طول روز [مأموران رضاخان] بیایند و پیدایمان کنند، مزاحممان میشوند و آزار و اذیّتمان میکنند. اگر هم بخواهیم به وطن و شهرها و روستاهایمان برگردیم، ماشینها ما را نمیبرند. رانندگان میگویند اینها شوم هستند و اگر سوار شوند، ماشین ما پنچر میشود! ... اینها را گفتند و زدند زیر گریه.
آقای صدر میفرمودند: من هم از گریهٔ آنها متأثّر شدم و به گریه افتادم. قدری گریه کردیم و به آنها گفتم: آقایان! خواهش میکنم، دیگر بس است، تشریف ببرید، اِنشاءالله تا فردا کاری خواهم کرد.
... فرمودند: تا شب فکر میکردم که چه کار باید بکنم. دستم به جایی نمیرسید. از طرفی هم مقروض و گرفتار شده بودم. نیمهشب و نزدیک سحر به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم. آنجا کسی نبود و ایشان زائری نداشت. تنها چند نفر خدمه آنجا خوابیده بودند و خروپف میکردند. ... نماز خواندم و زیارت و قدری عبادت کردم تا صبح شد. نماز صبح را خواندم و پای ضریح آمدم. ... گفتم: عمّهجان! آیا این رسمش شد؟ آیا به خودت میخری که این عدّهای که مروّج و خدمتگزار دین جدّت هستند چنین درمانده شوند و از گرسنگی بمیرند؟ آیا این رسمش هست؟ اگر ع.ر.ض.ه نداری، دست به دامن برادرت امام رضا (علیه السلام) یا جدّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شو! این رسمش نیست! میفرمودند که این مطلب را با عصبانیّت میگفتم. در آخر هم ناگهان گفتم: اگر اینطور باشد، دیگر به زیارتت نخواهم آمد.
👇👇👇 [ادامه در فرستهٔ بعدی]
☝🏻 [ادامه از فرستهٔ قبلی]
فرمودند: به خانه برگشتم. هوا هنوز تاریک بود. قرآن را برداشتم بخوانم بلکه قدری از این افکار رهایی پیدا کنم و آرامشی بیایم، امّا کأنّه که چشمهایم [سطور] قرآن را نمیدیدند. در این فکر بودم که یک ساعت دیگر دوباره طلبهها به اینجا خواهند آمد و همان بساط دیروز و آن گریهها تکرار خواهد شد. با خود فکر میکردم که چه کنم؟
همینطور متحیّر و در این افکار غوطهور بودم که یکدفعه کربلایی محمّد آمد (کربلایی محمّد دربان منزل آقا بود.) و گفت: آقا! یک نفر آمده و میگوید من همین الآن میخواهم خدمت آقا برسم. ناشناس است، کلاهشاپو به سر دارد، کراوات زده و چمدانی در دست دارد و میگوید: من الان میخواهم خدمت آقا برسم! من ترسیدم و گفتم اوّل از شما اجازه بگیرم. میترسم آسیبی به شما برساند و داستان مرحوم آقای حاجشیخ عبدالکریم دوباره تکرار شود. (چون در آن مورد نیز میگفتند کسی به عنوان دکتر نزد آقا رفته و ایشان را مسموم کرده بود. به همین جهت کربلایی محمّد به آن ناشناس گفته بود که آقا به حرم رفتهاند و من هنوز نمیدانم که آیا باز گشتهاند یا نه و باید سؤال کنم.) آقای صدر فرمودند که: به کربلایی محمّد گفتم آن آقا را به داخل بیاورد. گفتم اگر هم راحتم میکند، راحتم کند!
... فرمودند: دیدم یک نفر با کلاهشاپو آمد، سلام کرد، شاپویش را برداشت و چمدانش را کنار گذاشت. بعد آمد و دست ما را بوسید و گفت: آقا! خیلی معذرت میخواهم، میدانم بیموقع خدمت رسیدم، الآن که در جادّه با ماشین میآمدیم، وقتی به بالای تپهٔ سلام رسیدیم و چشمم به گنبد حرم مطهّر حضرت معصومه (سلام الله علیها) افتاد، بیاختیار به این فکر افتادم که من دارم با آب و آتش مسافرت میکنم، حقوق خدا در مال من است، مال من نیز اکنون همراهم است، اگر اتّفاقی بیفتد و من از بین بروم، حقوق خدا نیز که در میان مال من است از بین خواهد رفت و گرفتار خواهم شد. وقتی ماشین به نزدیکی حرم رسید، از راننده خواهش کردم نیمساعت سه ربعی صبر کند تا هم زوّار نماز بخوانند و زیارت کنند، هم من بتوانم کاری را که دارم انجام دهم. ببخشید که بیموقع آمدم.
... میفرمودند: آن آقا حساب و کتاب خود را کرد و آن قدر پول داد که هم قرضهایم را ادا کردم، هم شهریهٔ آن ماه را پرداختم و هم تا یک سال شهریهٔ طلبههای حوزهٔ قم تأمین شد!
فرمودند که: همان صبح مجدّداً به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم و به ایشان عرض کردم: عمّهجان! خیلی با عرضه هستید.»
🌐 (از گفتوگوی خبرگزاری فارس با مرحوم شیخ ابراهیم رمضانی فردوئی)
✾📚 @Dastan 📚✾
🕋 خانه ی خدا 🕋
❣به حضرت داوود وحی آمد که : ای داوود خانه ای برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم .
🌸داوود گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد ؟ که عظمت و جلال تو را شاید ؟
❣ندا آمد : آن خانه دل بنده مومن است .
گفت خداوندا چگونه آنرا پاکیزه کنم و پاک گردانم ؟
❣پاسخ شنید : عشق در او بزن
....تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته گردد . ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای در راه طلب ما بینی آنجا نشان ده که بارگاه ما آنجاست .
📗کشف الاسرار
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت "جلالالدین سیوطی" محدث، مفسر، مورخ، فقیه و ادیب
🔹 جلال الدین عبدالرحمان سیوطی، اول ماه رجب سال ۸۴۹ قمری در مصر متولد شد. تا اوایل قرن دهم در مصر می زیست. او از كودكی به آموختن قرآن و حدیث روی آورد و قرآن را حفظ کرد.
🔸 وی نزد علمای بزرگی به تحصیل پرداخت و در اکثر علوم متداول بخصوص در فقه، حدیث، تفسیر، بلاغت، نحو و لغت تبحر یافت. اساتید او به ۱۵۰ نفر مى رسیدند. او در فقه پیرو مذهب شافعى بود.
🔹 وی ارادت فراوانی نسبت به اهل بیت پیامبر صلیالله علیه وآله داشت و در برخی کتابهایش به ذکر فضائل آن بزرگواران پرداخته است. تألیفات وی افزون بر پانصد جلد کتاب بوده، که از رساله های کوچک تا کتابهای چند جلدی را شامل میشود.
🔸با نگاهی به عنوانهای تألیفات سیوطی در علوم قرآن و دیگر علوم مشاهده میکنیم که هدف سیوطی، تأسیس یک مکتب علمی پیشرفته در فنون مختلف بوده است، به نحوی که هر یک از آن فنون یک فن کامل به شمار میرود و در آن مسائل کلان و خرد جمع آوری شده و این چیزی است که در فهرست کتب قرآنی او به طور واضح مشاهده می شود.
🔹 سیوطی در ۱۹ جمادی الاوّل سال ۹۱۱ درگذشت و در مصر به خاک سپرده شد.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الاول_۱۹
#سیوطی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت پنج
📚 عنوان: مسجدی که برای امریکا خطر ندارد
📖 تفسیر سوره ممتحنه
🗓۱۳۶۱/۰۷/۳۰
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_ممتحنه
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#همآغوشی_با_خورشیدیها....
🌷صبح با قایق رفت جلو. مدام خودش را نفرین میکرد، که چرا با گردان اسماعیل نرفته. به کنار اسکله که رسید، جا خورد. بدنش لرزید. بچهها روی میلههای تیز خورشیدی دراز کشیده بودند. صورت هایشان هنوز سبز نشده بود که این میلهی تیز از کمرشان بیرون آمد.
🌷خونابه زیر شکمهایشان، اطراف میلههای خورشیدی را سرخ کرد. آب رفته بود که خورشیدیها سرشان آمده بود بیرون. اینها بچههای گردان غواص بودند که خورشیدیها را بغل گرفته بودند تا پیکرشان روی آب شناور نشود و کمین دشمن متوجه حضور نیروها نشود.
🌷اشک در چشمانش حلقه زد، یکی از آنها را میشناخت. سربند سبز بر سر داشت. به زحمت انگشتان او را از لای خورشیدی بیرون کشید. نمیدانست گریه کند، داد بکشد، فقط سرش را به سر او نزدیک کرد، هنوز لبخند بر لبش بود.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱 علامـه حسـن زاده(ره):
• من یکی از کلمات علامـه طباطبایی(ره)
را که جمله ای بسیار بلند است
یادآور میشوم:
• ما کاری مهمتر از خود سازی نداریم.
📚کتاب در آسمان معرفت،
حسن زاده آملی، ص۴۶
#علامه_حسن_زاده
#علامه_طباطبایی
#زندگی_ناب
#علم_ناب
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كيفر اهانت به پيامبر (صلى الله عليه و آله )
يكى از پسران ابولهب ، ((عتبه )) نام داشت كه مانند پدرش لجوج بود و همواره با پيامبر ستيز مى كرد و به آن حضرت آزار مى رسانيد. هنگامى كه سوره ((والنجم )) نازل شد، او گفت : من اين سوره را قبول ندارم و ((و با مسخره توهين آميزى ، مساءله معراج پيامبر را كه در اين سوره آمده ، انكار مى كرد)).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با سوز دل در مورد او چنين نفرين كرد: خدايا يكى از درندگان خود را بر او مسلط گردان .
طولى نكشيد كه او در يكى از سفرهاى تجارتى شام ، همراه كاروان به سوى شام رفت ، شيرى به طرف كاروان آمد، عتبه تا آن شير را ديد لرزه بر اندامش افتاد و ترس و وحشت عظيمى ، سراسر وجود او را فرا گرفت .
حاضران به او گفتند: ما كه اينجا هستيم پس چرا اين گونه مى ترسى ؟!
عتبه گفت : محمد بر من نفرين كرده ، سوگند به خدا آسمان بر شخصى راستگوتر از محمد سايه نيفكنده است .
حاضران كالاى تجارتى خود را در اطراف عتبه چيدند تا او در ميان كالاها محفوظ بماند ولى شير به سررسيد و بالاى كالاها رفت تا با چنگال خود، عتبه را در ميان كالاها بكشد كه عتبه از ترس و وحشت به هلاكت رسيد
📚عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى
✾📚 @Dastan 📚✾
💥تلنگر
☄هنگام جان دادن در برابر خانواده، خود را به یادآور که نه طبیبی می تواند مرگ را از تو دور بگرداند و نه دوستی می تواند تو را یاری نماید.
👌تنها کمک کننده تو در آن لحظات و بعد از آن اعمال نیک وتقوایت می باشد.
📚بحارالانوار، ج75، ص 370
✾📚 @Dastan 📚✾
#سلام_مولا_جانم ✋💞
#صبحت_بخیر_ای_عزیزتر_از_جانم 💐
☀ صبح هر جمعه ز ایام تو را میطلبد
😍 مژده از آمدنت ده که دلم آب شده
❤ ذکرنامت به من آموخت که عاشق بشوم
🌼 ازگل روی تو گلهای جهان ناب شده
#صبحتون_مهدوی 🌼🍃
#التماس_دعای_فرج 🤲💚
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دست انتقام
روزى حضرت موسى به درگاه خدا عرض كرد خدايا امروز مرا به بعضى اسرار و امور نهفته آگاه گردان .
خداوند به او خطاب كرد، برو كنار فلان چشمه ، خود را در كنار آن (در ميان گياهانى كه در آنجاست ) پنهان كن و بنگر كه در كنار چشمه چه حوادثى رخ مى دهد.
موسى كنار آن چشمه رفت ، هيچ كس را در آنجا نديد، در ميان گياهان اطراف آن چشمه رفت و خود را پنهان نمود و به تماشاى چشمه پرداخت ، ناگهان ديد سوارى به كنار آن چشمه آمد و پياده شد و لباس خود را درآورد و به ميان آب چشمه رفت (تا خود را شستشو دهد و خنك كند).
سپس از آب بيرون آمد و لباس خود را پوشيد و سوار بر اسب خود شد و رفت ، ولى كيسه خود را كه پول در درون آن بود، بر اثر فراموشى جاى گذاشت . سپس موسى ديد، كودكى به كنار چشمه آمد و آن كيسه را در آنجا ديد، آن را برداشت و رفت ، سپس ديد كورى عصا زنان كنار آن چشمه آمد و كنار آب نشست .
در همين هنگام ديد، آن سوار بازگشت و به اطراف نگريست ، كيسه خود را نيافت و در آن جا كسى جز آن كور را نديد.
به او گفت : كيسه من چه شد؟
كور، اظهار بى اطلاعى كرد.
سوار، با حربه اى كه به همراه داشت چند ضربه به آن كور زد و او را كشت ، سپس آن سوار از آنجا گريخت .
حضرت موسى وقتى كه اين منظره را ديد، عرض كرد: خدايا! اين چه صحنه اى بود، و چه حكمت و عدالت بود كه كيسه را آن كودك برداشت و برد، ولى آن كور بينوا كشته شد؟
خداوند به موسى خطاب كرد: اى موسى پدر آن كودك مدتى نزد صاحب آن كيسه كارگرى كرده بود و به همان اندازه كه در داخل كيسه بود، مزد او مى شد، ولى صاحب كيسه مزد او را نداد، اكنون آن كودك كه وارث پدرش بود، به حق خود رسيد و آن كور در جوانى ، پدر آن سوار را كشته بود و امروز به دست آن سوار (پسر مقتول ) به مجازات خود رسيد.
📚عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى
✾📚 @Dastan 📚✾
استخاره!
فردی نزد آیةاللهالعظمی سید ابوالحسن اصفهانی رضوان الله تعالی علیه، مرجع بزرگ شیعه آمد و گفت:
میخواهم خری بخرم که مرا کمک کند. استخاره بگیرید!
سید با قرآن استخاره کرد و فرمود: استخاره خوب است.
شخص پرسید: سیدنا! چه آیهای آمد؟
سید فرمود: مهم این است که استخاره خوب آمد.
از آن شخص اصرار که چه آیهای آمده و از آقا سید ابوالحسن اصفهانی کتمان!
بالاخره با اصرار شخص، سید آیه را خواند:
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ ... .
"آیه می فرماید: به زودی قدرتت را به وسیله «برادرت» افزون کنیم🙈😄"
📚کتاب قصص العلما، مرحوم تنکابنی ص۳۵
✾📚 @Dastan 📚✾
📩 #مجله_دینی | با تأسف
⚠️ به خطرناکی و موذیگری ...
✾📚 @Dastan 📚✾
📌ولادت محمد بن حسن حلی مشهور به «فخرالمحققین»
🔹 محمد بن حسن بن یوسف بن مطهر حلی (۶۸۲-۷۷۱ق)، ملقب به فخرالمحققین ، از فقها و علمای بزرگ شیعه در قرن هشتم هجری قمری بود. وی در نوجوانی و بنا به نقل برخی، قبل از ده سالگی به درجه اجتهاد رسیده است.
🟠 یکی از از کارهای مهم فخرالمحققین در عرصه فرهنگی، صدور اجازات متعدد به بزرگان علم و دانش بود. در ایام گذشته و در میان علما و اهل دانش رسم بر این بود که پژوهشگران به یکی از اساتید و بزرگان عصر خویش رجوع نموده و دانش و تحصیلاتشان را عرضه میکردند و آن استاد هنگامی که از معلومات و استعداد و تقوای او مطمئن میشد برای وی اجازهای صادر میکرد .
🔺در بخشی از اجازات علاوه بر اینکه به سطح معلومات و مراتب تقوای اجازه گیرنده اشاره میشد به او اجازه میدادند کتابهای خودِ استادِ اجازهدهنده و کتابها و روایات سلسله اساتید او را نیز نقل کند.
🔵 فخرالمحققین بعد از ۸۹ سال زندگی، در سال ۷۷۱ق به سرای باقی شتافت. پیکر او از شهر حلّه به نجف منتقل و در کنار قبر علاّمه حلّی به خاک سپرده شد. قبر وی در کنار حرم امیرمؤمنان (علیهالسلام) سالهای متمادی محل تجمّع و رفت و آمد دانشمندان و فقیهان بوده است.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الاول_20
#فخر_المحققین
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت ششم
📚 عنوان: اگر ایمان نداشتیم محاصره اقتصادی نمی شدیم
📖 تفسیر سوره ممتحنه
🗓۱۳۶۱/۰۷/۳۰
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_ممتحنه
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
🌷یک روز اسرای عنبر با اتفاقی در اردوگاه روبرو شدند که هم تعجب و هم غیرت آنها را به درد آورد. از ظهر گذشته بود که خودرویی وارد اردوگاه شد، به همه داخلْ باشْ دادند، کسی حق نگاه کردن از پشت پنجره به بیرون را نداشت ولی هرطور بود این خبر بین بچهها پخش شد. از در پشتی آن خودرو، چهار اسیر زن پیاده شدند همه با تعجب نگاه میکردیم که این اسرای زن در اینجا و در دست این نامردان چه میکنند؟ چگونه اسیر شدهاند؟ پاسخ این پرسشها، ذهن ما را به خود مشغول کرده بود.
🌷با آمدن این چهار خواهر غم بزرگی بر دلمان نشست، میدانستیم که اسارت برای آنها و خانوادههایشان چندین برابر از ما سختتر است؛ زیرا آنها دختران جوانی بودند که اسیر دست دشمن شدند. کسانی که به هیچ قانونی پایبند نبودند، ولی ما که دائماً، مستقیم و غیرمستقیم آنها را زیر نظر داشتیم، با گزارش گرفتن از حال و نیاز آنها، به وسیله نوشته هایی که در مکانهای خاص، دسترسی به آنها را ممکن میساخت، از مقاومت، صلابت و پاکدامنی آنها مطمئن بودیم.
🌷آنها در طبقه بالای آسایشگاه ما اقامت داشتند و ما دائم موظب بودیم که کدام سرباز به آن۹جا رفت و آمد دارد. اگر کمترین سوءظنی به یکی از سربازان داشتیم فوراً به مسئول و فرمانده خود اطلاع میدادیم تا به فرمانده عراقی برساند. عراقیها خوب میدانستند که ما نسبت به این چهار خواهر بسیار حساس هستیم، سربازانی که مسئول حفاظت از آنها بودند، خوب میدانستند که اگر کمترین حرکتی خلاف مرام ما انجام دهند، برای آنها خیلی بد میشود! سربازان بعثی کاملاً مواظب بودند که به هیچ وجه اسیر دیگری، جز آنهایی که خودشان انتخاب کرده اند، با آنها ارتباطی برقرار نکند.
🌷ما برای اینکه از وضعیت آنها مطلع شویم، مکانهایی مانند دستشویی و شکافهای دیوار را مشخص کرده بودیم و با قرار دادن شیءی یا کاغذی، از احوالشان مطلع میشدیم. تنها چند نفر از اسرای کم سن و سال را مسئول این کار قرار دادیم. هر وقت عرصه بر ما تنگ میشد، حضور آنها در اسارت به ما روحیه میداد و ما را آرام میکرد. هرگاه کارد به استخوان میرسید، به خود میگفتیم: «آیا با وجود چهار دختر در اسارت، ابراز خستگی و ضعف معنی دارد؟»
#راوى: جانباز و آزاده سرافراز محمدحسین چینی پرداز که از شهر دزفول در جبهههای جنگ حضور یافت و در نخستین روز از نوروز سال «۶۱» اسیر شد.
📚 کتاب "شصت و یک" خودنوشت راوى
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
📍زنجان قیام کرد؛ صف بسیار عجیب مردم برای اهدای طلا به #ایران_همدل
🔺امروز در زنجان برای کمک به جبهه، یک صف بسیار طولانی تشکیل و در جریان مراسم پویش ایران همدل تصاویری فوق العادهای از کمک به محور مقاومت خلق شد.
🔸باورنکردنی است که با وجود تمام فشارها و مشکلات این همه جمعیت برای کمک به خطوط مقدم مبارزه با اسراییل گردهم آمده باشند.
🔹جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛
شماره کارت:
6037998200000007شماره شبا:
Ir320210000001000160000526کد دستوری: #14* پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 📢 راوی همدلی باش 👇 @iranehamdel_contact 🔹یک ایران همدلی... 🔹eitaa.com/irane_hamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان ملاقات خربزه فروش با قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه
#استاددانشمند
✾📚 @Dastan 📚✾
بدترین بیماری
قَالَ علی (ع): أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ،
وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ،
وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ؛
امیر المومنین علی(ع) فرمود: بدانيد كه يكى از بلاها، فقر و تهيدستى است و بدتر از تهيدستى، بيمارى تن است و بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است. ( نهج البلاغه، حکمت ۳۸۸)
امام علی (ع) در این حدیث شریف، به ترتیب شدت، سه نوع بلا را برمیشمارند:
🔹فقر و تنگدستی: فقر تنها به معنای نداشتن مال نیست، بلکه شامل محرومیت از بسیاری از نعمتها زندگی نیز میشود. فقر میتواند بر روح و روان انسان تأثیر گذاشته و او را از دستیابی به بسیاری از اهداف, فرصت ها، موفقیت و موقعیت های خوب و تجربه های شیرین زندگی باز دارد.
🔹بیماری جسمی: بیماری جسمی میتواند بر تمام جنبههای زندگی انسان تأثیر گذاشته و او را از انجام بسیاری از کارها و موفقیت ها و تجارب شیرین زندگی باز دارد و ایجاد محرومیت کند. بیماری جسمی همچنین میتواند باعث ایجاد درد و رنج شده و بر روحیه انسان تأثیر منفی بگذارد.
بیماری جسمی بدتر از فقر است؛ زیرا بیماری جسمی میتواند باعث شود که فرد نتواند از نعمتهای مادی که دارد لذت ببرد. همچنین، بیماری جسمی میتواند باعث ایجاد درد و رنج شود و زندگی را به کام انسان تلخ کند.
بیماری قلبی (روحی): امام (ع) بیماری قلبی را از همه بدتر میدانند. بیماری قلبی به معنای بیماریهای روحی و روانی مانند حسادت، کینه، نفرت، غرور، تکبر، بدبینی، کفر، شرک، نفاق و ... است. این بیماریها نه تنها بر خود فرد تأثیر میگذارند، بلکه بر روابط اجتماعی او نیز تأثیر منفی میگذارند.
بیماری قلبی بدتر از بیماری جسمی است: زیرا بیماری قلبی میتواند باعث شود که فرد از نعمت ایمان و آرامش روحی محروم شود. همچنین، بیماری قلبی میتواند باعث ایجاد روابط ناسالم و تخریب شخصیت شود.
بیماری قلبی میتواند اثرات طولانیمدتی بر زندگی فرد داشته باشد و حتی پس از بهبودی جسمی، آثار روحی آن باقی بماند.
فقر ونداری، نهایتا زندگی محدود دنیا را خراب و تلخ می کند، اما سرانجام پایان پذیر است, اما بیماری قلبی میتواند مانع از رشد معنوی فرد شده و او را از رسیدن به سعادت اخروی باز دارد و زندگی ابدی انسان را نابود کرده و معروفیت از نعمت های ابدی و رنج و بدبختی پایان ناپذیری برایش پدید آورد.
نتیجهگیری:
امام علی (ع) در این حدیث به ما یادآور میشوند که بیماریهای روحی و روانی بسیار خطرناکتر از بیماریهای جسمی و فقر هستند. برای داشتن زندگی سالم و سعادتمند در دنیا و اخرت، باید به سلامت روح و روان خود اهمیت دهیم و از بیماریهای قلبی محافظت کنیم
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 برخی از منسوبینِ نسلهای بعدی مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی نقل میکردند که روزی، دو تاجر هندی خدمت ایشان آمدند و دو دُرّ و جواهر گرانبها، خدمت ایشان آوردند [و هدیه دادند].
🔸 پسر ایشان، در مجلس حاضر بود و خوشحال شد و با خود گفت که ما در زندگی، چیزی اندوخته نداریم و به پدر میگویم که اینها را برای ما بگذارد. این، هدیه است [و از حقوق شرعی نیست] و منعی ندارد.
🔹 وقتی که این دو تاجر رفتند، دو طلبهی فقیر و سیّد آمدند و گفتند که میخواهیم ازدواج کنیم. ایشان فرمودند که این یکی، مال شما و آن یکی هم مال شما و بروید مسائل ازدواجتان را حل کنید.
🔸 پسر ایشان، جلو آمد و گفت که شما، فرزند دیگری دارید که کمی بیمار است و برادری برای من گذاشتهاید که تکفّل میخواهد و مادرم هم هست. خوب بود که این دو شی گرانبها را به عنوان اندوختهی ما برای زندگی بعد از خودتان قرار میدادید.
🔹 ایشان فرموده بود که پسرم! من وقتی از اصفهان به نجف آمدم، دو قِران برایم باقی مانده بود که بخشی را دادم و یک پوست برای زیر پایم گرفتم که فرشم باشد و بخشی را دادم و یک ابریق (آفتابه) و یک کاسه گرفتم. همین سه قلم را توانستم تهیه کنم و آن زمان، چراغ برای مطالعه نداشتم و به مراکز عمومی میرفتم که چراغ و شعلهای روشن بود و مطالعه میکردم؛ ولی خدای متعال و آقا بقیّةالله علیهالسلام، مرا تنها نگذاشتند. شما هم خدایی دارید.
📣حجتالاسلام شیخ جعفر ناصری
✾📚 @Dastan 📚✾
دکتر الهی قمشهای چه زیبا میگوید:
وقتی دعا میکنی،
دعای تو از این جهان خارج میشود و
به جایی میرود که هیچ زمانی نیست.
دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود.
دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را
مینویسند میرود.
و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را
با توجه به دعایت مینویسد.
و مولانا میگوید :
گر در طلب گوهر کانی، کانی
گر در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی..
خیرترین دعا ، بهترین طلب ، زیباترین تقدیر ،
نثارِ شما
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕سـلام صبحتون بخیر
🌸پیشکش اول صبح
💕یک سلام گرم
🌸با عطر گل های بهشتی
💕از باغ آرامش
🌸و پر مهرخداست
💕امروزتان متبرک
🌸به نگاه مهربان خدا🐬👩❤️👨🐠
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نجات يونس و بازگشت او به سوى قوم خود
حضرت يونس (علیه السلام ) وقتى كه در درون نهنگ قرار گرفت و در همانجا دل به خدا بست و توبه كرد، خداوند به نهنگ فرمان داد، تا يونس را به ساحل دريا ببرد و او را به بيرون دريا بيفكند.
يونس همچون جوجه نوزاد و ضعيف و بى بال و پر، از شكم ماهى بزرگ (نهنگ ) بيرون آمد، به طورى كه توان حركت نداشت .
لطف الهى به سراغ او آمد، خداوند در همان ساحل دريا، كدوبنى رويانيد يونس در سايه آن گياه آرميد و همواره ذكر خدا مى گفت و كم كم رشد كرد سلامتى خود را باز يافت .
در اين هنگام خداوند كرمى فرستاد و ريشه آن درخت كدو را خورد و آن درخت خشك شد.
خشك شدن آن درخت براى يونس ، بسيار سخت و رنج آور بود، محزون شدن ، خداوند به او وحى كرد: چرا محزون هستنى ؟، او عرض كرد: اين درخت براى من سايه تشكيل مى داد، كرمى بر آن مسلط كردى ، ريشه اش را خورد و خشك گرديد.
خداوند فرمود: تو از خشك شدن يك درختى كه نه تو آن را كاشتى و نه به آن آب دادى ، غمگين شدى ، ولى از نزول عذاب بر صدهزار نفر يا بيشتر محزون نشدى ، اكنون بدان كه اهل نينوى ايمان آورده اند و راه تقوى به پيش گرفتند و عذاب از آنها رفع گرديد، به سوى آنها برو.
و بنقل ديگر: پس از خشك شدن درخت ، يونس اظهار ناراحتى و رنج كرد، خداوند به او وحى كرد: اى يونس دل تو در مورد عذاب صدهزار نفر و بيشتر، نسوخت ولى براى رنج يكساعت ، طاقت خود را از دست دادى .
يونس متوجه خطاى خود شد و عرض كرد: يا ربّ عفوك عفوك : پروردگارا، عفو تو را طالبم ، و درخواست بخشش مى كنم .
يونس به سوى نينوى حركت كرد، وقتى كه نزديك نينوى رسيد، خجالت كشيد كه وارد نينوى شود،چوپانى را ديد نزد او رفت و به او فرمود: برو نزد مردم نيوى ، و به و به آنها خبر بده كه يونس به سوى شما مى آيد.
چوپان به يونس گفت : آيا دروغ مى گوئى ؟ آيا حيا نمى كنى ؟ يونس در دريا غرق شد و از بين رفت .
به درخواست يونس ، گوسفندى با زبان گويا گواهى داد كه او يونس است ، چوپان يقين پيدا كرد، با شتاب به نينوى رفت و ورود يونس را به مردم خبر داد، مردم كه هرگز چنين خبرى را باور نمى كردند، چوپان را دستگير كرده و تصميم گرفتند تا او را بزنند، او گفت : من براى صدق خبرى كه دادم ، برهان دارم ، گفتند: برهان تو چيست ؟، جواب داد: برهان من اين است كه اين گوسفند گواهى مى دهد، همان گوسفند با زبان گويا گواهى داد، مردم به راستى آن خبر اطمينان يافتند، به استقبال حضرت يونس (ع ) آمدند و آنحضرت را با احترام وارد نينوى نمودند و به او ايمان آوردند و در راه ايمان به خوبى استوار ماندند، و سالها تحت رهبرى و راهنمائيهاى حضرت يونس (ع ) به زندگى خود ادامه دادند.
شخصى از امام باقر (ع ) پرسيد: غيبت يونس (ع ) از قوم خود، چقدر طول كشيد؟
امام باقر (ع ) در پاسخ فرمود: چهار هفته (28 روز) طول كشيد، هفته اوّل يونس از نينوى بيرون آمد و تا كنار دريا حركت كرد، هفته دوّم در شكم ماهى بود، و هفته سوّم در سايه درخت (كدو) در ساحل دريا بود، و هفته چهارم به سوى قوم خود حركت كرد تا به نينوى رسيد، در نتيجه مجموع رفتن و مراجعت يونس 28 روز طول كشيد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾