eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رنج نبايد تو را غمگين كند، اين همان جايی است كه اغلب مردم اشتباه می‌كنند رنج قرار است تو را هوشيارتر كند، چون انسانها زمانی هوشيارتر می‌شوند كه زخمی شوند. رنج نبايد بيچارگی را بيشتر كند. رنجت را تنها تحمل نكن، رنجت را درك كن... اين فرصتی است براى بيداری، وقتی آگاه شوی بيچارگی‌ات تمام ميشود... اگر كه به جاى محبتی كه به كسی كرديد از او بی مهری ديده‌ايد، مأيوس نشويد، چون برگشت آن محبت را از شخص ديگری، در زمان ديگری، در رابطه با موضوع ديگری خواهيد گرفت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سلام ای دولت بعدی که هستی بعد روحانی بزن برجام را آتش که دشمن نقض پیمان کرد اگر برگردد آمریکا به برجام پر از ذلت فریب او مخور زیرا که او برجام ویران کرد خود برجام از اول خراب و ترکمنچای بود اوباما هم که در آن بود چه تحریم ها که بنیان کرد مترسید از ایالاتی که با هم اختلاف دارند که باید تکیه بر حق و امام و دین و ایمان کرد بزن آتش به برجامی که جز خسران نداشت حاصل که باید اقتدا اکنون به دستورات قرآن کرد نه عهد دشمنان عهد است نه عزم لیبرال عزم است اروپا مثل آمریکا به ایران ظلم دوران کرد مترسید از قلم هایی که دشمن را بزک کرده که درد خویش را باید به دست خویش درمان کرد ز بایدن هم هراسی نیست که بایدن رفتنی باشد ترامپ هم مردنی باشد که بس یاری به شیطان کرد ولی در فکر آن روزم که آن عفریته کامالا هریس آید نوک رأس و نباید غفلت از آن کرد که اینها بی خطر هستند خطر در مکرشان باشد اوباما رأس داعش بود ولی این نکته پنهان کرد اگر اصلاح طلب گوید که بایدن یا هریس خوب اند و برجامی دگر خواهد روا هست سوی زندان کرد ولی یک نکته می گویم خیال جملگی راحت به برجام برنمی گردد عدو جز آن که عنوان کرد نفوذ منطقه، موشک دو شرط اصلی اش باشد عدو اصلاح طلب ها را ز رک گویی پریشان کرد خود برجام بی سود و فقط چند آب نبات چوبی اوباما داد و در تحریم ولی کار فراوان کرد ترامپ آمد چه کرد ایشان؟ نداد چند آب نبات چوبی! دموکرات حرفش این باشد که سم باید به قندان کرد بزن برجام را آتش و بنزین هم بریز رویش که با پیمان شکن باید حسابی نقض پیمان کرد 📝 علی شیرازی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
مى‌خواستم به دنيا بيايم، در يك زايشگاه عمومى؛ پدرم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصى! مادرم گفت: چرا؟ پدربزرگم گفت: مرد م چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر كوچه‌مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غيرانتفاعى! پدرم گفت: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط رياضى! گفتم: چرا؟ پدرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم با دخترى ساده كه دوستش داشتم ازدواج كنم؛ خواهرم گفت: مگر من بميرم. گفتم: چرا؟ خواهرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم پول مراسم عروسى را سرمايه زندگى‌ام كنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى. گفتم: چرا؟ آنها گفتند: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم به اندازه جيبم خانه‌اى در پايين شهر اجاره كنم؛ مادرم گفت: واى بر من. گفتم: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! اوّلين مهمانى بعد از عروسى‌مان بود. مى‌خواستم ساده باشد و صميمى؛ همسرم گفت: شكست به همين زودى؟! گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پايين قبرستان. زنم جيغ كشيد! دخترم گفت: چه شده؟ زنم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مُردم... برادرم براى مراسم ترحيمم مسجد ساده‌اى در نظر گرفت. خواهرم اشك ريخت و گفت: مردم چه مى‌گويند؟! از طرف قبرستان سنگ قبر ساده‌اى بر سر مزارم گذاشتند؛ اما برادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! خودش سنگ قبرى برايم سفارش داد كه عكسم را رويش حك كرده بودند. و حالا من در اينجا در حفره‌اى تنگ و تاريك، خانه‌اى دارم و تمام سرمايه‌ام براى ادامه زندگى، جمله‌اى بيش نبود؛ «مردم چه مى‌گويند؟!» ⛔️مردمى كه عمرى نگران حرف‌هايشان بودم، حالا حتى لحظه‌اى هم نگران من نيستند!!! ✅كسانى كه براى خودشان زندگى مى‌كنند، از فرصت يك‌باره زندگى‌شان نهايت بهره و لذت را برده‌اند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
چطوری خط و خش روی صفحه گوشی رو از بین ببریم؟🤔 ۲ پیمانه جوش شیرین + یک پیمانه آب و خمیر دندون را به حالت خمیری درآورید و روی گوشی بکشید و در انتها با پارچه مرطوب پاک کنید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
میگم خیلی زشته ڪه ڪانال ☝️🏻 امام ( عج ) خالی بمونه ها اگه بیای تو این ممڪنه تمام ڪانالای دیگه ای ڪه داری رو ڪنی به عشـــق امام زمان بزن روی لینڪ↓ https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه تمیز کردن داخل فر و شیشه‌های گاز براتون آزاردهنده است این ویدیو رو ببینید و به راحتی گازتون رو برق بندازید 🔻 فقط کافیه در ابتدا مقداری جوش شیرین و آب بزنید و مدتی بعد روی آن سرکه اسپری کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
‍ ‍ ‍ ‍ 👈👇ملا نصرالدین وقاضی رشوه گیر... ملا نصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد; اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند; این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از گل کرد و روی آن را بند انگشتی عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت; کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت. قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند. چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده; ملا به فرستاده قاضی جواب داد: از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در است. 📚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
همراه با یک کامیون پر از تفنگدار زندان بریکستون را به مقصدی که نمیدانستم کجاست ترک کرد.از داخل اتوبوس جایی را نمیدیدم.در این فکر بودم حتما زمان درازی باید مسافر اتوبوس باشم ولی برخالف تصورم بعد از حدود یک ساعت اتوبوس توقف کرد.دستور دادند پیاده شویم به لنگرگاه کاترین کنار روز تایمز رسیده بودیم. بعد از پنج شش سال بار دیگر روز تایمز را دیدم.خاطرات روزهای اول که به لندن آمده بودیم در ذهنم زنده شد.یاد روزی افتادم که با سیما سوار قایق شدیم و تا لنگرگاه کاترین رفتیم و برگشتیم.صحنه ای که او حالش بهم خورده بود در نظرم مجسم شد نگهبانان آنقدر داد و فریاد راه انداخته بودند و عجله داشتند که بیش از یک لحظه فرصت نداشتم به اطراف نگاهی بیندازم بلافصله ما را از اسکله عبور دادند.سپس به طبقه پایین یک کشتی باربری بردند و همه ما را با زنجیر به میله های آهنینی که به بدنه کشتی نصب شده بود بستند.خوشبختانه زمانی به جزیره تبعید میشدم که هوا سرد بود و از گرمای توام با رطوبت در امان بودم. از وقتی سوار شدیم تا زمانیکه کشتی لنگرگاه را ترک کرد حدود 3 ساعت طول کشید.در همان دقایق نخست در اثر جنبش کشتی که ناشی از تلاطم زیاد اب بود حال تعدادی از جمله من بهم خورد.به دستور پزشک کشتی به هر یک از ما چند قرص کولز دادند که تاثیرش خوب بود. بعد از 24 ساعت زنجیرهایمان را باز کردند و دوباره دستبند به دست ما را به عرشه کشتی آوردند.کشتی به وسط اقیانوس رسیده بود هیچس حتی محکومینی که برای بار دوم تبعید میشدند نمیدانستند جزیره کجاست و چه نام دارد.آنقدر ما را از جزیره ترسانده بودند که برخی فکر میکردند هرگز زنده برنمیگردند.نمیدانم چرا من بی تفاوت بودم خوب که فکر میکردم میدیدم با همه سختی اش از زندگی یکنواخت در زندان بریکستون بهتر است. در کشتی روزی دو وعده بما غذا میدادند که شامل تکه ای نان مقداری پنیر و سوپ یا لوبیا بود.این مقدار غذا برای بعضی از محکومین پرخور کم بود اما برای من که به کم خوری عادت داشتم کافی بود.دهها نگهبان اسلحه بدست در برجکهای آهنی کنار اسکله یک لحظه نگاه از ما بر نمیداشتند.با اینکه هیچ راه فراری وجود نداشت تفنگداران آماده بودند اگر محکومی خودش را به دریا انداخت امانش ندهند.روز سوم دستبندها را از دستمان باز کردند.تلاطم امواج بقدری بود که کسی نمیتوانست راحت در عرشه بایستد.ناگهان یکی از محکومین دچار جنون آنی شد و بی اختیار از دکل بالا رفت.تفنگداران امانش ندادند و او را به رگبار بستند حادثه دلخراشی بود.هرگز آن صحنه را فراموش نمیکنم.از آن به بعد آنها یی که قصد داشتند شرارت کنند ماستها را کیسه کردند و تا جزیره مثل موش شدند.هر چه کشتی جلوتر میرفت بر گرمی هوا افزوده میشد.با توجه به تردد کشتی های آرژانتینی حدس زدم به یکی از جزایر نزدیک آرژانتین که مستعمره انگلستان است میرویم.باالخره بعد از 7 شبانه رزو که بی وقفه در اقیانوس پیش میرفتیم به جزیره رسیدیم هوای زمستان بقدری گرم بود که گویی در نیمه تابتسان هستیم.همه جا تقریبا سرسبز و پوشیده از درختان گرمسیری بود.وقتی ما را از کشتی پیاده کردند دستور دادند به صف بایستیم بعد از شمارش ما را به گروهی دیگر از آبی پوشان که به نظر می آمد خشن تر هستند تحویل دادند.آنها با دقت اوراق شناسایی ما را کنترل کردند.سپس از راه باریکی که از وسط جنگل میگذشت مثل یک ستون نظامی به راه افتادیم.هر چه از فاصله 500 متری ساحال جلوتر میرفتیم از سبزی و خرمی کاسته میشد بجایی رسیدیم که دیگر درختی وجود نداشت.آفتاب داغ و سوزان جزیره چشمانمان را از عرق پیشانی میسوزاند.ما مجبور بودیم با سر آستینمان که خیلی هم کثیف بود عرق صورتمان را پاک کنیم.راه انقدر طولانی بود که یکی از محکومین که از لاغری پوست و استخوان شده بود و بیشتر عمرش را در تبعید گذرانده بود از پا افتاد و روی زمین ولو شد.خواستم به کمکش بروم اما یکی از.... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
تفنگداران فریاد کشید که رهایش کنم.از رنگ چهره و چشمان مات زده اش متوجه شدم دیگر کارش تمام است.باالخره بعد از مسافتی حدود 5 کیلومتر ساختمان زندان که دیوارهای بلندش مرا بیاد قلعه های قدیمی قرن هجدهم می انداخت نمایان شد.قلعه در ساحل اقیانوس یعنی در سمت دیگر جایی که کشتی پهلو میگرفت بنا شده بود.با آن برج و بارو و آنهمه نگهبان هرگز کسی نمیتوانست فکر فرار به سرش بزند.تحت حفاظت شدید بار دیگر ما را شمردند سپس وارد قلعه شدیم.کنار دیوار ما را به صف کردند .بعد از حدود نیم ساعت رییس زندان همراه با دو معاون و چند محافظ آمدند.اگر رییس زندان رادر جایی دیگر میدیدم هرگز فکر نمیکردم همچین شغلی داشته باشد.پیرمردی حدود 65ساله بود با چهره ای معصوم و هیکلی الغر که وزنش شاید به 60 کیلو نمیرسید.نام او آدامز فاستر بود.بدون اینکه کلمه ای بر زبان آورد بعد از نگاهی به اوراق و عکس و مدارک شناسایی به زندانی خیره میشد و با توجه به شناخت قبلی یا حدسی که میزد بند و سلولش را معین میکرد.وقتی بمن رسید بیشتر از هر کس دیگر براندازم کرد و چند مرتبه سرش را تکان داد.بدون اینکه مثل بقیه تکلیفم را روشن کند مرا بحال خودم گذاشت و سراغ محکوم بعدی رفت.پس از اینکه همه محکومین را به بندهای مختلف فرستاد دوباره به سراغ من آمد و با صدایی که از ته حلقومش بیرون می آمد خیلی آهسته گفت:پزشکی؟ گفتم:بله قربان از اینکه درسم را بلند بودم خوشش آمد.به نشانه رضایت بار دیگر سر تکان داد و به یکی از نگهبانان گفت مرا به بند 4 انفرادی سلول 13ببرد. تشکیالت زندان جزیره خیلی پیچیده تر از بریکستون بود و نگهبانان با احتیاط بیشتری عمل میکردند.ساختمان زندان از 5بند تشکیل شده بود که هر بند 3 طبقه و هر طبقه حدودا سی سلول داشت.همه سلولها با نرده های آهنی حفاظت میشدند.سلولهای انفرادی آنجا مثل زندان بریکسون یک تخت و یک توالت فرنگی و شیر آب داشت.برای منکه کسی به ملاقاتم نمی آمد جزیره با زندان بریکستون زیاد تفاوت نداشت.هر روز سر ساعت معین برای هواخوری ما را به حیاط عمومی زندان میبردند.روحیه زندانیان جزیره خیلی ضعیف بود.اغلب آنها امید به زنده ماندن و آزادی نداشتند.رییس زندان هر روز نیم ساعت در یکی از برجکها میایستاد و یک یک محکومین را از نظر میگذراند.میگفتند آنقدر باهوش است که از راه رفتن زندانیان میفهمد چه در سر دارند.بارها حدسش درست از اب در آمده بود و بعضی ها را در حال فرار دستگیر کرده بود. باالخره بعد از 6ماه رییس مرا به اتاقش احضار کرد و خیلی مختصر گفت:میدونم که آدم بی دردسری هستی و بی جهت تو رو به جزیره فرستادن.تو از امروز توی بهداری کار میکنی.سپس دستور داد مرا به قسمت بهداری معرفی کنند.ساختمان بهداری جدا از تشکیالت زندان بود.بیشتر بیماران سرپایی تحت درمان قرار میگرفتند.کسانی را که حالشان وخیم میشد بوسیله قایقهای تندرو به جای میفرستادند که هیچکس از آنجا خبر نداشت.یک پزشک سیاهپوست و چند پرستار مرد در بهداری کار میکردند.همه آنها آزاد بودند و به ترتیب ماهی ده روز به مرخصی میرفتند.وقتی به پزشک سیاهپوست جزیره معرفی شدم با خوشرویی از من استقبال کرد.در عین حالی که از زندانی شدنم اظهار تاسف میکرد خوشحال بود که یک همکاری ثابت پیدا کرده که به این زودی جزیره را ترک نمیکند.من از همان ساعت کارم را شروع کردم.هر روز با چهره های عجیب روبرو میشدم.محکومین جزیره با محکومین زندان بریکستون خیلی فرق داشتند.فشار روحی بعضی از زندانیان را به جنون کشانده بود.امکان نداشت طی هفته بر اثر دعوا یکی دو نفر یکدیگر را زخمی نکنند و گاهی هم زد و خورد آنها به قتل منتهی میشد.احتمال اینکه بیماران روانی.... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
بمن حمله کنند زیاد بود ولی چنان با آنها با مهربانی رفتار میکردم که مدتی کمتر از یکسال اغلب با من دوست شدند.هر روز صبح زود اجازه داشتم دو ساعت در محوطه بزرگ زندان ورزش کنم.پس از آن به بهداری میرفتم.ساعت6 بعدازظهر به سلولم برمیگشتم.در تابستان گرمای جزیره گاهی به 50 درجه میرسید و طاقت فرسا میشد.زندانیان در فصل گرما بیشتر بیمار میشدند و بیشتر تلفات در آن فصل بود. خالصه مشکالت زیاد بود در بیشتر موارد زندگی و مرگ محکومین که منهم یکی از انها بودم بستگی به تصمیمات رییس و مسئولین داشت.بقای ما فقط به چند نیاز حیاتی بستگی داشت و اگر آنها را از ما میگرفتند سر و خاموش تر میشدیم.در جزیره مثل مناطق قطبی زندگی از تغییر ارزنده ای که ضامن بقای آن باشد تهی بود.زیرا نیرویمان بی فایده مصرف میشد.نیرویی که زندگی مان و امیدمان به زندگی آینده در گرو آن بود.در ساعات خاموشی و ظاهرا ارام تصاویر گیج کننده ای از ایام گذشته را چون آیینه ای تار جلوی چشمم مجسم میکردم گاهی اوقات همچون غریبه ای مقابل خودم مینشستم و به حیرت فرو میرفتم چطور این جوهر عجیب و سرسخت که اسمش زندگی است میتواند تا این حد خود را با شرایط طاقت فرسا هماهنگ کند. زندگی در جزیره یکپارچه نگرانی و بی قراری بود.زندانبانان ما را حیوانی فاقد فکر میپنداشتند به خودمان هم امر مشتبه شده بود زیرا خونسردی جانوارن وحشی را پیدا کرده بودیم.به این ترتیب10 سال در جزیره بودم و در آن مدت دو چیز مرا به ادامه زندگی امیدوار میکرد یکی نیروی جوانی بود و دیگر اینکه واقعا تبهکا ر نبودم که افکارم منجمد شود. باالخره بعد از 10سال مرا به زندان بریکستون برگرداندند.رییس زندان سرهنگ اسمیت بازنشسته شده بود.سروان مایکل که به درجه سرهنگی رسیده بود و ریاست زندان را به عهده داشت چون اوایل کارش بود کمتر از رییس قبلی سخت گیری میکرد و با سیاست امکاناتی را که در زمان اسمیت منع شده بود د راختیار زندانیان میگذاشت. بعد از حدود یکماه در انفرادی بند d به عبارتی در قرنطینه به سر بردم به بهداری منتقل شدم .سرهنگ مایکل برایم پیغام فرستاد که در این 0 سال آخر محکومیتم مواظب رفتارم باشم.از سال 1979که در جزیره بودم روزنامه ها درباره فروپاشی رژیم سلطنتی در ایران مطالبی مینوشتند که باورش مشکل بود و من بی تفاوت از کنار آنها میگذشتم.وقتی هم به بریکستون برگشتم در حاشیه اخبار رادیوها و روزنامه ها در مورد رژیم جمهوری اسلامی و جنگ ایران و عراق چیزهایی میگفتند ومینوشتند.با اینکه خیلی کم حوصله شده بودم دلم میخواست بدانم واقعا در ایران چه خبر است.متاسفانه مطالب روزنامه ها آنقدر گنگ و ضد و نقیض بودند که چیزی دستگیرم نمیشد.در زمان ریاست سرهنگ اسمیت به علت سوء استفاده کتابخانه عمومی زندان تعطیل بود.سرهنگ مایکل از زمانیکه رییس زندان شده بود دستور اسمیت را لغو کرده بود و زندانیان اجازه داشتند از کتابهای کتابخانه استفاده کنند.چند نفر از محکومین که سابقه خوبی داشتند مسئول پخش کتاب بین زندانیان بودند.در مدتی کمتر از دو سال نزدیک به 20 رمان و کتابهای جامعه شناسی و فلسفی از نویسندگان بزرگ و فلاسفه صاحب نام خواندم.این کتاب خواندن ها د رتقویت روحیه من بی تاثیر نبود. بر آن شدم قصه زندگی خودم را به رشته تحریر در آوردم.قلم بدست میگرفتم و به عالم رویا فرو میرفتم.نمیدانستم از کجا شروع کنم سرانجام قصه زندگی ام را از آغاز اشنایی با سیما تا آخرین شب زندان به روی کاغذ آوردم.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 در هوای سرد تخمه آفتاب گردان بخورید • از ابتلا به بیماریهای ویروسی و سرماخوردگی پیشگیری میکند، باعث تسکین آلرژی میشود، در رفع مشکلات ریوی و تسکین سرفه هنگام ابتلا به سرماخوردگی بسیار مؤثر است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 آیا میدانید اگر شب‎ها قبل از خواب عسل بخوریم چه اتفاقی در بدن‎مان می‎افتد؟ • درمان سرفه • کمک به خواب راحت شبانه • کمک به کاهش فشار خون • کاهش تری گلیسیریدهای خون • تقویت سیستم ایمنی بدن • افزایش سرعت چربی سوزی • جلوگیری از افسردگی ‌(عسل حاوی ماده ای به نام پلی فنول است؛ یک ماده شیمیایی ارگانیک که با مقابله با تنش اکسیداتیو سلول های مغزی، به جنگ افسردگی میرود) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌