✨﷽✨
#جمله_زیبا
💠✨ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است؛
زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
👈و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
پس سعی کن ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮐﺮ باشی...
💠✨ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺛﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ پولهایت ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭ...
ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﻜﻰ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ...
ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮﺳﺖ.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✅فضیلت زیارت عاشورا
✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در ڪتاب “داستانهای شگفت” حڪایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آوردهاند که خلاصه آن چنین است:
یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش،در خواب حضرت عزراییل را میبیند. پس از سلام میپرسد: از کجا میآیی؟ملک الموت میفرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ میپرسد: روح او در چه حالیست؟عرزاییل میفرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است فرمود:نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت وبیان احکام! فرمود: نه گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا
💥نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمیتوانست بخواند، نایب میگرفت.
📚داستانهای شگفت،
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه هنوز کودک درونتون زندهس و منتظر یه فرصتین تا بازی کنین😃✈️
حتما گیف بالارو ببینید
آموزش ساخت هواپیمای کاغذی توسط جان کالینز کسی که رکورددار پرواز هواپیمای کاغذی در دنیاست!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این پنج دلیل کاربردی پوست موز رو دور نندازید 👌☝️
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
برای تمیزکردن لکه های سرسخت فرش ازقرصهای ماشین ظرفشویی استفاده کنید یک دونه قرص رو بندازید توی لگن آب و مثل شامپو فرش بکشید روی فرش مثل روزاول میشه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
پوست انار را دور نریزید 👌
دود کردن پوستِ خشک شده انار مثل اسفند، هم ضد عفونی کننده فضاست و ضد سرطانِ و یه جور آنتی بیوتیکه! انار داروی کودکانی هست که مهر و خاک و گچ میخورن و بشدت ضد کمخونیه! انار لکنت زبان را رفع و زبان بازکن معروف کودکه!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه ترفند دیگه برای کوتاهی شلوار 👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📱چطوری موبایل گمشده رو قفل کنیم؟ 🤔
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_50
شما صاحب اختیاری ولی خانمم باید نظر بده
این که بله خانم این بهترین ست این مغازه ست فوق العاده ست هم مارکش عالیه هم زیباست .کار اصل سوییسه
راست میگفت خیلی خیلی قشنگ بودن دانیال نگام کرد که یعنی نظرم چیه؟
_با سرم تایید کردم
خوب پس داداش ماهمونو برمیداریم
مبارک باشه مطمئن باشید که پشیمون نمیشید
_اون که بله من میدونم داداش ت خیلی بامعرفتی خیلی اقایی
_نه بابا ما نوکرتیم
دانیال:تو برو تو ماشین من اینا رو حساب کنم بیام
ساسان:قابل تو رو نداره جون داداش
-ممنون ساسان جون تو همیشه به من لطف داری
برگشت سمت من و سوییچ وگرفت سمتم ولی من نمیخواستم برم آروم
طوری که ساسان نشنوه گفت:جان من پیش دوستم ضایعم نکن باهاش
رو درواسی دارم سوییچ وبگیر
دلم نیومد جلو دوستش ضایع شه سوییچ و گرفتم ورفتم سمت ماشین
اونم بعد از ۵ دقیقه اومدنشست وکیف دستی رو که جعبه ی انگشترها
وساعت توش بود گذاشت رو پاهام زود کیف ونگاه کردم تا فاکتور خرید
رو پیدا کنم
-کجاست؟
-چی؟
-فاکتور خرید؟
جاش امنه
_بده من
-گفتم که جاش امنه
-میدونم میخوام نگاش کنم
_واسه چی؟
_میخوام قیمت هاشونو بدونم
-به چه دردت میخوره
_باید بدونم یا نه؟
_نگران نباش انگشترت ارزون قیمت نیست
عصبانی گفتم:برا من مهم نیست که ارزونه یا گرونه فقط میخوام بدونم
_کدومشو؟
-همه شونو. بده من
فکر کن انگشترها هر کدوم شدن ۱ میلیون ساعت هارو هم هر کدوم ۵۰۰ هزار تومان گرفتم
پوزخندی زدم وعصبانی گفتم:تومنو چی فرض کردی؟
خونسرد گفت :فکرمیکردم تا حالا گفتم
_حوصله ی شوخی ندارم
_منم شوخی نمیکنم
_نه واقعا تو فکر کردی من از پشت کوه اومدم که هیچی حالیم نیست
اون انگشترها کمه کمش ده برابر اینی که گفتی می ارزه
برا تو که فرقی نمیکنه؟
_من میخوام بدونم
چیزی نگفت بجاش صدای ضبط رو بلندتر کردعصبانی زدم وخاموشش کردم
_چرا دوست داری منو عصبی کنی؟
من ؟؟؟تو خودت الکی عصبی میشی
_من دارم باهات حرف میزنم اونوقت تو صدای ضبطو بلند میکنی
برای این که دوست ندارم بیشتر از این رو این موضوع بحث کنیم
-پس بهتره زودتر اون فاکتور رو بدی من وبحث تموم شه
بعدا
-همین حالا
دست کرد تو جیبش و کاغذی رو گرفت دستم فورا بازش کردم ونگاه کردم
انگشتر زنانه۴۰ میلیون ریال انگشتر مردانه۱۰میلیون ریال ست ساعت ۳۰
میلیون ریال
خنده ی هیستریکی کردم :این فاکتور درست نیست
یعنی چی؟
_یعنی همین که گفت من ببو گلابی نیستم این ها قیمتشون خیلی بیشتر از ایناست فاکتور اصلی رو بده
جز این فاکتوری نیست میخوای باور کن میخوای نکن
_نه باور نمیکنم
هر جور دوست داری
-فاکتور اصلی رو میخوام
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_51
فاکتور دیگه ای در کار نیست والسلام شد تمام(اینا رو باحالت عصبی گفت)
_که اینطور باشه به من میگن سوگند اگه قیمت هاشونو نفهمیدم دختر بابام نیستم
چیزی نگفت منم دیگه چیزی نگفتم
رفتیم آینه وشمعدان بخریم انتخاب وگذاشت به عهده ی من البته یه محدوده ی خاصی رو تعیین کرد وگفت از بین اینا هر کدوم و دوست داری انتخاب کن دوست داشت گرون قیمت ترین چیزها رو بخره برای من اصلا مهم نبود ولی برای اون بود چون به قول خودش یه بار که
بیشتر تو عمرش ازدواج نمیکنه وقتی این حرف را زد پوزخندی زدم البته
اون ندید.ته دلم گفتم خیلی ایم مطمئن نباش آقا دانیال......
بعد از خرید آینه وشمعدان منو برد تا مثلا جعبه ی آرایشمو بخرم من که دل به این کارها نمیدادم وقتی وارد مغازه شدیم واون دید که من بی تفاوت وایستم وچیزی سفارش نمیدم خودش شروع کرد به گفتن
چیزهایی که میخواییم . دونه به دونه مارک هاشون روهم میگفت. از این همه مهارت من که هیچ حتی فروشنده ام تعجب کرده بود اون میدونست کدوم کرم پودر مارکش بهتره کدوم رنگش به من بیشترمیاد
کدوم لاک ناخن جنس بهتری داره وبرا ناخن مضر نیست و......
اون بهتر از من اینجور چیزها رو میدونست البته با اون دوست
دخترهایی که این داشت اینجور چیزها رو بایدم میدونست
دانیال ذوقش بیشتر از من بود کلی خرید کرد از هرچیزتعداد زیادی
میخرید کلی لاک ناخن و رژ لب وسایه چشم و...خرید.
وقتی برگشتیم تو ماشین دانیال رفت تا دوتا آبمیوه بگیره چون به
نظرش رنگ من پریده وفشارم بازم افتاده ولی اون نمیدونست درد من
چیز دیگه ایه وقتی اون همه وسایل رو جلو روی خودم دیدم دلم گرفت
یاد آرزو هایی که داشتم افتادم...
همیشه با خودم عهد میکردم وقتی ازدواج کردم برای همسرم زیباترین
باشیم کلی وقت بذارم وخودم به بهترین شکل آرایش کنم وبهترین
لباسامو براش بپوشم تا وقتی میاد خونه خسته ایه یه روز کاری رو از تنش در بیارم دوست داشتم حتی بعد از سالها زندگی مشترک برای همسرم همون دختر زیبای روز اول زندگیمون باشم ولی حالا چی .......
حالانه تنها نمیخواستم جلو چشم دانیال زیبا باشم تا اون بیشتر دوستم
داشته باشه بلکه میخواستم اون ازمن متنفرشه دوست داشتم اونو از
کاری که کرده پشیمون کنم واین عهدی بود که با خودم بسته بودم ....
چی فکر میکردم وچی شد؟چه رویاها که به کابوس تبدیل نمی شدن......
این افکار باعث شدن که بی اختیاربزنم زیر گریه چند روزی بود که دلم
هوای این گریه رو کرده بود ریزش اشک هام دست خودم نبود
دانیال که برگشت بادیدن من تو اون وضعیت دست وپاشو گم کرد منم
نمیتونستم جلوی اشکهامو بگیرم وهر لحظه شدیدتر میشدن
چی شده؟چرا داری گریه میکنی؟
_سکوت
-پرسیدم چی شده؟اتفاقی افتاده؟
بازهم سکوت
بازومو گرفت وتکونم داد
نمیخوای بگی چی شده؟مردم از نگرانی برای کسی اتفاقی افتاده؟
سرم به نشانه ی نه تکون دادم.
پس چرا داری گریه میکنی؟
وبازهم سکوت
تو رو جون هر کی دوست داری یه چیزی بگو مردم .خواهش میکنم
برگشتم سمتش اونم بغض کرده بود وبا چشمهای نگران نگام میکرد
_دلم گرفته
بازم زدم زیر گریه ی شدید
_آخه واسه چی؟
_نمیدونم
بدون دلیل که نمیشه باید چیزی باشه
_گفتم که همینجوری بدون دلیل دلم گرفته
جرو بحث نکرد چون ترسید حالم خرابتر شه
--خوب الان من چکار کنم؟
-هیچی
_یعنی چی هیچی نمیخوای که همین جور بشینم اشک هاتو نگاه کنم
یه فکری به نظرم رسید
-منو ببرامامزاده
-امامزاده؟؟؟حالا من امامزاده از کجا پیدا کنم.....
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_52
چند لحظه سکوت کرد وبعد گفت آهان فهمیدم میبرمت همونجایی که یه بار مامان لیلا رو بردم
ماشینو روشن کردوباسرعت رفت ومن هنوز داشتم آروم آروم گریه میکردم
رسیدیم که اونجا از ماشین پیدا شدم یه بار قبلا اومده بودم اینجا بهم
گفت که اونم میره زیارت میکنه وبعد کنارماشین منتظرم می مونه
-میشه من یه ساعت اینجا بشینم
این و من پرسیدم اونم نگاه محبت آمیزی به من کرد وگفت:تو تا هر وقت که اون دل کوچیکت آروم میشه میتونی بمونی
خوشحال شدم نیاز داشتم تا کمی با خودم خلوت کنم وقتی میخواستیم
ازهم جداشیم از پشت سر صدام کرد
-سوگند سوگند
_بله؟
-جان مادرت اونقدر دلتو خالی کن که وقتی برگشتی دیگه گریه نکنی
دیگه دوست ندارم اشک هاتو ببینم باشه؟
به زور لبخندی زدم وگفتم :باشه
وقتی وارد امامزاده شدم یه آرامش خاصی تو دلم احساس کردم تقریبا
یه ساعت همونجا نشستم وباخدا درد دل کردم وبعد بلند شدم اومدم
بیرون دوست نداشتم بیشتر از این دانیال و منتظر نگه دارم البته یه کمی
ام گرسنه ام شده بود از وقت ناهار گذشته بود.انرژی زیادی گرفته بودم .
رفتم سمت ماشین دانیال داخل ماشین نشسته بود وسرشو رو فرمون
ماشین گذاشته بود در و که باز کردم سرشو از رو فرمون برداشت
چشماشو که دیدم فهمیدم اونم گریه کرده
دلت آروم شد ؟
_اره ممنوم ازت
_خواهش میکنم بعدا جبرانش میکنی
لبخند شیطنت آمیزی زد
-از خدا چی خواستی؟
هیچی نرفته بودم که ازش چیزی بخوام .(خواستم بگم رفته بودم پیشش گله کنم ولی نگفتم).فقط دلم گرفته بود رفتم یه کم آروم شم
-به ما که نمیگی واسه چی دلت گرفته فقط خوشحالم که آروم گرفتی
_انگار توهم دلت گرفته بودها؟
-نگام کردولبخند زد وگفت :خوب ماهم آدمیم
-تو از خدا چی خواستی ؟
اینبار نگاه معناداری زدوگفت:یعنی تو نمیدونی؟
سرم وانداختم پایین وچیزی نگفتم
-ازش خواستم کاری کنه که یه کم فقط یه کم دوستم داشته باشی. ازش خواستم تو همیشه کنارم بمونی تا آخر زندگیم.....
جوابشو ندادم .حرف هاش ناراحتم کرد. صورتم برگردوندم و بیرون رو ونگاه کردم قطره ی اشکی آروم روی گونه ام سر خورد .
من واون چیزهای کاملا متضادی از خدا خواسته بودیم
_من دوری خواسته بودم اون نزدیکی
_من جدایی خواسته بودم اون وصال
_ من نفرت خواسته بودم اون عشق......
دوست نداشتم اون همچین آرزوهایی داشته باشه.....
بالاخره تونستم مامان اینا رو راضی کنم که با ما بیان قرار بود بریم لباس عقد وچند دست لباس دیگه بخریم .
به یکی از مزون های معروف سرزدیم لباس هاش فوق العاده شیک بودن لباس عروسیه زن دایی دانیال رو از همین مزون خریده بودن اون موقع کلی آدم ازش تعریف کردند
لباسی که من پسندیدم رنگش قرمزآلبالویی بود خیلی خیلی شیک بود همه باهام توافق کردیم که لباس زیباییه ازم خواستن برم پرو کنم
.موقع پرو خواستم مامانم اینا رو صدا بزنم تا لباس وتو تنم ببینم ولی بعدا ترجیح دادم که این کارونکنم چون ممکن بود دانیال هم با اونا بیاد
ومن فعلا دوست نداشتم اون منو اینجوری ببینه اون هنوز محرم من نبود لباس واز تنم بیرون آوردم فقط فروشنده ی لباس خودش دید وتایید کرد که لباس خیلی بهم میاداومدم بیرون
مامان:چی شد لباس اندازه ات بود؟تن خوریش خوب بود؟
_اره بابا
نسترن(مامان دانیال):کاش مارو صدامیزنی ماهم تو تنت میدیدیم
_اولش خواستم ولی بعد گفتم بهتره موقع عقد سورپرایزتون کنم
نسترن:هرجورراحتی
لباس رو گرفتیم واومدیم بیرون خوشبختانه ست کیف وکفششم رو خود لباس بود
الان باید میرفتیم چندتا بلوزومانتو وکیف وکفش میخریدیم از نظر من که اینجور چیزها خریدهای اضافی بود واصلا لازم نبود ولی به نظر نسترن خانم این ها رسمه ونمیشه نخریدشون...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662