eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
در بین چیزهایی که برایم آورده بودند، ماشین اصلاح کارسازتر بود. فوری ریش صورتم را تراشیدم. یکی از نگهبانان که از من خوشش آمده بود، گفت می توانم از پشت قاشق ، به عنوان آینه استفاده کنم. با این که پشت قاشق به خاطر محدب بودنش ، صورتم را خیلی کوچک نشان می داد، ولی از هیچ بهتر بود. روزها و هفته ها پشت سر هم می گذشتند. من کم کم عادت کرده بودم و حتی به فکرم خطور نمی کرد زندگی در زندان، بهتر از این بشود. بعد از یک ماه ، از معاون زندان تقاضای نشریه علمی - پزشکی و سینمایی کردم . ده روز پس از درخواست موافقت کردند. هفته ای یک مجله علمی - پزشکی و یک مجله سینمایی در اختیارم بگذارند به شرط این که پولش را از سپرده ای که در دفتر زندان داشتم ، کسر کنند. منظور من از درخواست مجله پزشکی این بود که از آموخته هایم دور نمانم. مجله سینمایی را هم برای این می خواستم که بدانم تکلیف فیلم "آخرین ایستگاه" چه می شود. کنجکاو بودم سیما دوباره در آن فیلم بازی می کند یا قراردادش را به هم می زند. از روزی که اجازه داده بودند برایم مجله بیاورند، تقریبا ً هر روز سرگرم بودم . در زندانی که در سلولهای چپ و راستم بودند، می گفتند تسهیلاتی که برای من فراهم کرده اند، سابقه نداشته و شک کردند مبادا جاسوس باشم . باالخره یک روز در راه حمام ، یه شغل من پی بردند و شکشان برطرف شد. حتم داشتند همین روزها مرا به بند عمومی می برند. چهار ماه در انفرادی بودم. کم کم نام نگهبانان را یاد گرفته بودم و با اخلاق و روحیه آنها آشنا شده بودم . داشتم به همان محیط کوچک عادت می کردم که یک روز بعد از صرف صبحانه، دو مامور به سراغم آمدند و گفتند که به بند عمومی منتقل شده ام . چون از زندان عمومی بی خبر بودم ، نمی دانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت . طبق دستور، وسایل شخصی ام را که شامل حوله ، مسواک ، خمیردندان و ماشین اصطلاح و چند مجله بود، برداشتم و سلولم را ترک کردم . برای زندانی هایی که در این مدت از دور با چهره شان آشنا شده بودم ، دست تکان دادم با مامورین همراهم ، از در اصلی بلوک انفرادی خارج شدم و پس از عبور از چند در، که حدود نیم ساعت طول کشید وارد بندd که بند عمومی بود، شدم . رئیس بند عمومی که نامش "گریس" بود، از همان برخورد اول ثابت کرد به مراتب از زندانبانانی که تا آن زمان دیده بودم ، خشن تر و بی رحم تر است. یک زندانی را که از دستوراتش تخطی کرده بود، چنان زیر مشت و لگد گرفته بود که اگر با من چنان می کرد، جان سالم به در نمی بردم. گریس قد بلند و الغر و صورتی کشیده و استخوانی داشت. مدتی مرا سرپا نگه داست و سپس با حالتی عصبی ، کارت شناسایی و برگ انتقالی را که از حوزه ریاست کل زندان صادر شده بود، بررسی کرد و بعد از نگاهی به سرتاپای من، گفت :" اسم من گریسه. معروفم که هیچ گونه گذشتی ندارم . تو چهار ماه تو انفرادی بودی دیگه با مقررات زندون آشنا هستی. تفاوت اینجا با انفرادی اینه که اینجا ابتدا با عده ای آشنا می شی که شاید چشم دیدن تو رو در وهله اول نداشته باشن یا برعکس ، شاید تو روزهای اول از اونا خوشت نیاد ولی بعدا ً ، کم کم مجبور میشین که با هم دوست و حتی صمیمی بشین ، اون قدر که تو بعضی از نقشه ها هم فکری کنین. اما در صورت تخطی از دستورات ، چند لحظه قبل دیدی که مجازاتش چه بود." بعد از چند لحظه سکوت ادامه داد:" فرق دیگه اینجا با انفرادی اینه که سه روز هفته به مدت دو ساعت برای هواخوری به محوطه عمومی زندون می ری ف اونجا هیچ کس رو نمی شناسی و حتی با هم اتاقی هات ، بیگانه هستی." بعد از نگاهی به برگ انتقالی و کارت شناسایی گفت:" تو یه پزشک هستی مسلما ً تابع مقرارت بودن رو می فهمی." گفتم :"بله قربان " خیلی خوششم آمد. لیست اتاق ها را مرور کرد و سپس به یکی از نگهبانان دستور داد مرا به اتاق 14ببرد. ساختمان زندان عمومی که به بلوک d معروف بود ، تفاوت چندانی با انفرادی نداشت. فقط اتاق هایی بزرگتر و نگهبانان بیشتری داشت. سر و صدا زیادتر هم بود. دیوار اتاق 14 طبقه اول ، با بلوک بعدی مشترک بود. نگهبان یکی از زندان اتاق 14 را که اسمش "بروس" بود صدا زد و گقت :" بروس مهمون تازه رسیده. از قیافه اش معلومه پسر آرومیه. هواش رو داشته باش." سپس در کشویی را باز کرد. وقتی داخل شدم، در را بست و به من گفت: " پتو، ظرف غذا و لیوان رو بعدا ً برایت میارم." داخل اتاق دو تخت دو طبقه بود که طبقه اول یکی از تخت ها آماده بود بیست سال..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌