eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
با اینکه برایم مشکل و شاید هم غیر ممکن بود بخاطر همسر مادر و خواهرانش تصمیم گرفتم اینکار را برایش انجام دهم.از آن پس مرتب فکر میکردم از چه راهی میتوانم کمکش کنم تقریبا 6 ماه گذشته بود استیو هر بار که به بهداری می آمد موضوع را تکرار و عاجزانه التماس میکرد.پافشاری او مرا تحت تاثیر قرار داد به دروغ متوسل شدم.از یکی از پزشکان آزاد که تا حدودی با من خوب تا میکرد خواهش کردم جهت آزمایش مقداری اسید نیتریک برایم بیاورد.او با توجه به اطمینانی که در پی 5 سال اشنایی داشت و مرا بخصوص بعنوان یک آدم ارام میشناخت گرچه ممنوع بود یک شیشه اسید برایم آورد.منهم آنرا در اختیار استیو گذاشتم و دعا کردم که موفق شود.از آن پس اثری از استیو ندیدم تا دو ماه بعد که مامورین ویژه حوره ریاست به طرز وحشیانه ای به سلولم ریختند و آنجا را زیر و رو کردند سپس با خشونت هر چه تمامتر به دستم دست بند زدند و مرا به اتاق رییس زندان بردند.از وقتی به زندان افتاده بودم این سومین بار بود که او را میدیدم.با همان ژست همیشگی اش رو بمن کرد و گفت:بیچاره شدی پدرت در اومد استیو همه چیزو اعتراف کرد گفت که تو اسید نیتریک در اختیارش گذاشتی و حتی فرمول ساختن بمب رو به او یاد دادی. تازه فهمیدم قضیه چیست کتمان بی فایده بود. اسمیت گفت:طبق مقررات زندان بدون هیچگونه تخفیف 10سال به جزیره تبعید میشی ولی اگه بکی چه کسی اسید د راختیارت گذاشته شاید درباره تو تجدید نظر کنم.من فقط سکوت کردم اسمیت هر چه اصرار کرد چیزی نگفتم.با عصبانیت دستور داد مرا به سلول انفرادی ببرند.مامورین در حالیکه مرا زیر مشت و باطوم گرفته بودند به سلول انفرادی مخصوص فراریان که در زیرزمین تشکیالت زندان قرار داشت بردند.سلولی بود تاریک به ابعاد دو در یک و نیم متر با دیوارهای خیس تا مدتی چشمانم را جایی را نمیدید رفته رفته به تاریکی عادت کردم.انواع حشرات ریز و درشت در کف و سقف و دیوار آن اتاق لانه داشتند.ازتار عنکبوتها معلوم بود مدتها این سلول بی زندانی بوده است.ناله و التماس و داد و فریاد بعضی از محکومین که به زمین و زمان بد میگفتند دلهره آورد بود.هر چه میخواستم خود را به بی عاری و بی قیدی بزنم امکان نداشت.بارها در فیلمهای سینمایی دیده بودم چگونه محکومی را به سیاهچال می اندازند و همیشه فکر میکردم درباره آنها اغراق میکنند اما جاییکه من بودم به مراتب از سیاهچال قرون وسطی بدتر بود.یک شب آن برابر بود با همه آن 5 سال.خوشبختانه بیش از یکشب در سلول انفرادی محکومین فراری نبودم.روز بعد مامورین مرا با خشونت به اتاق سروان مایکل معاون زندان بردند.وسایل شخصی ام روزی میز بود سروان مایکل گفت:شانس آوردی که کشتی همین امروز عازم جزیرست وگرنه مجبور بودی مدتی بیشتر توی اون انفرادی بمونی. در دلم گفتم از این شانسها زیاد آورده ام ولی قدرش را ندانستم. به دستور سروان مایکل لباس مخصوص تبعدیان را که زرد راه راه بود پوشیدم به دستم دست بند زدند.سپس مرا به محوطه حیاط زندان بردند.حدود 42 نفر دیگر از محکومین نیز آماده تبعید بودند. از وقتی بزندان افتاده بودم هرگز نگهبانان و مامورین حفاظت را آنچنان شتاب زده و خشن و محتاط ندیده بودم.بما اجازه نمیدادند حتی نگاهی به چپ و راست بی اندازیم هر دو نفر را با یک دستبند بهم بستند.محکومی که دست راستش به دست چپ من بسته شده بود آدم خطرناکی به نظر می آمد.مامورین مرتب او را کتک میزدند و گاهی نوک باطوم نصیب منهم میشد.وقتی دستور سوار شدن دادند ناگهان یکی از محکومین به نگهبانی که ما را شمارش میکرد حمله ور شد.چنان او را زیر مشت و لگد گرفت که خدا میداند چه بر سر او آمد.من دیگر او را ندیدم.اتوبوس... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌