eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگر، دلم می خواست هر چه زودتر لندن را ترک کنم. آن شب آن قدر از این دنده به آن دنده غلتیدم تا خوابم برد. صبح زود یعنی ساعت شش، طبق عادت دیرینه، از خواب بلند شدم. برای مدتی فکر کردم هنوز در زندان هستم و خواب آزادی را می بینم. چند مرتبه چشمانم را به هم زدم و وقتی مطمئن شدم آژادم؛ به کناز پنجره ای که مشرف به خیابان بود، رفتم. پرده کرکره را بالا کشیدم، هوا کاملا روشن شده بود. اتومبیل ها و آدم های در حال رفت و آمد مرا به یاد خاطرات گذشته انداختند؛ روزهای اول که به لندن آمده بودم، خانه دکتر میرفخرایی، سفارت، خیابان ارلزکورت، اکسفورد، کزینگتون، باغ مارشال، شب ژانویه و آن جنایت هولناک و ... ناگهان چند ضربه به در خورد و مرا از حال و هوای خودم بیرون آورد. سعید با اجازه داخل شد و به من صبح به خیر گفت. از رفتار و طرز برخوردش و این که مرا دکتر خطاب کرد متوجه شدم که نوشته های مرا مطالعه کرده است. قبل از اینکه حرف بزنم، گفت: داستان غم انگیزی داشتین خسرو خان! واقعا جالب بود. خیلی هم خوب نوشتین. گفتم: آنچه نوشتم حقیقت دارد و هنوز تمام نشده است. شاید از این به بعد غم انگیز تر باشد. هر دو از اتاق بیرون آمدیم. سر میز صبحانه نشستیم. برایم نیمرو درست کرده بود. می گفت هنوز خصلت ایرانی را فراموش نکرده است که سعی می کند ایرانی باقی بماند. نیمروی تخم مرغ بعد از بیست سال لذتبخش بود و من غیر از تشکر از سعید، کار دیگری نمی توانستم انجام دهم. از هلن و دخترش تاجی خبری نبود سراغ آنها را گرفتم. سعید گفت: هلن تو یه شرکت که حومه لندنه، کار می کنه؛ تاجی رو هم به مهد کودک می بریم. منم شیفت بعدازظهر هستم. بعد از صرف صبحانه، سعید از من در مورد برنامه زندگی ام سوال کرد. چند لحظه سکوت کردم. سپس، به یاد گذشته از ته دل آه کشیدم و گفتم: بعد از گرفتن مدرک پزشکی و تسویه حساب با بانکی که در نوشته هایم به آن اشاره کرده ام، به ایران بر می گردم. پسرم الان 24 ساله شده و بیشتر از هر چیز اشتیاق دیدن او رو دارم. سعید گفت: از انقلاب ایرون چه مقدار اطلاع دارین؟ گفتم: تو روزنامه ها و مجلات چیزهایی می نوشتن ولی نمی دونم تا چه حد اوضاع سیاسی ایران تغییر کرده. سرش را چند مرتبه تکان داد و گفت: بعد از متلاشی شدن رژیم سلطنتی ، خیلی چیزا تو ایرون عوض شد. کسانی که نتوانستن مثل خود من خودشون رو با رژیم جمهوری اسلامی وفق بدن به نقاط مختلف دنیا مهاجرت کردن. حدود سه میلیون ایرونی تو آمریکا و کانادا پناهدنده شدن. سه میلیون تو آلمان و بقیه کشورای اروپایی زندگی می کنن. عده ای تو ژاپن هستن و بعضی دیگه هم تو کشورهای خلیج.با تعریفی که از خونواده سرهنگ افشار و شغل او کرده بودین بعید به نظر می رسه اونا ایران باشن. من تا آن لحظه به فرار یا مهاجرت سرهنگ از ایران، فکر نکرده بودم. در حالی که به گذشته سرهنگ می اندیشیدم، سعید گفت: از کجا معلوم تو همین لندن نباشن با وجود دایی سیما و آشنایی سرهنگ به زبون انگلیسی و شهر لندن، شما اول درباره شون تحقیق کنین، سپس تصمیم بگیرین. گفتم: غیر ممکنه اونا تو لندن باشن با وجود این که به سیما گفته بودم هرگز به مالقات من نیاد، با شناختی که از او دارم، اگه اینجا بود، امکان نداشت یادی از من نکنه. سعید گفت: به هر حال، اگه میخواین با خیال راحت به ایرون برگردین، اول درباره اونا تحقیق کنین. من در اختیار شما هستم و هر کاری از دستم بر بیاد، کوتاهی نمی کنم. از او تشکر کردم. اول به »بریتیش بنک« رفتیم. وقتی دفترچه را به مسئول سپرده های ثابت دادم، نگاهی مردد به من انداخت و با تعجب پرسید: حدود بیست سال از حسابتون برداشت نکردین!... ادامه دارد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌