eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
در حالی که از حرف او خنده ام گرفته بود، گفتم: " مادرم و برادرم و خواهرام هم تو عروسی من نیستن. " با تعجب پرسید: " چرا؟ " فهرست وار ماجرای شب گذشته را برایش تعریف کردم. چند لحظه به فکر فرو رفت. یک دفعه بلند شد و گقت: " بیش از این نمی تونم اینجا باشم. " موقع خداحافظی، نگاهی به من انداخت و من هزاران راز را در نگاهش خواندم. بعد از رفتن او، من و بهرام عازم قصرالدشت شدیم. بین راه از فکر ناهید بیرون نمی آمدم. هرچه سعی کی کردم بی تفاوت باشم، نمی توانستم. بعر از طی مسافتی، از بهرام خواهش کردم رانندگی کند. خودم کنارش نشستم. همچنان که در فکر ناهید و حرف هایش بودم، به خودم گفتم: " اگر خانواده سیما به دلیل عدم رضایت مادرم با ازدواج من و او موافقت نکنند، ناهید از هر لحاظ شایسته است. " هوا هنوز تاریک نشده بود که به قصرالدشت رسیدیم. یک راست به عمارت محمد خان ضرغامی، رفتیم. از دیدن من خوشحال شد. توقع داشت بیش از این به دیدنش می رفتم. گفت: " از این که تو تهرون دووم آوردی و تحت تاثیر حرفای زنونه از تحصیل دست نکشیدی، جای تحسین داره. اگه روزی پزشک شدی، نباید مردم محروم این منطقه رو فراموش کنی. " وقتی به او گفتم برای تقسیم املاک پدرم خدمت رسیدم، با کمال میل پذیرفت. به شوخی گقت: " بهمن خان سگ کی باشه بخواد به پسر بهادر خان کلک بزنه. " بیش از نیم ساعت وقتش را نگرفتیم و به شیراز برگشتیم. روز بعد هر کس را که صالح می دانستم، به خانه بهمن خان دعوت کردم و برای بعضی ها که موفق به دیدنشان نشدم، پیغام فرستادم. باالخره، پنج شنبه شب فرا رسید. من و بهرام آخرین کسانی بودیم که به خانه بهمن خان رفتیم. مادرم و بهمن خان با من سر سنگین بودند. من هم روی خوش نشان ندادم. جمشید سرش را پایین انداخته بود. فهمیدم از رفتار چند شب پیش پشیمان است. از مردها تقریبا آنهایی که باید می آمدند، آمده بودند. محمد خان ضرغامی در صدر مجلس نشسته بود. بهمن خان و برادرش، پسر دایی نصرالله، بهرام و پدرش و دو نفر از ریش سفیدان محل که غریبه بودند، همه حضور داشتند. از زن ها فقط یکی از عمه ها بود. عالوه بر چای و میوه، چند قلیان دور می چرخید و دست به دست می شد. ضرغامی به من اشاره کرد کنار او بنشینم. با وجود او، کسی به خود اجازه صحبت نمی داد. او خیلی زود وارد اصل مطلب شد. پدر بهرام با اجازه ضرغامی خواست میانجی شود و اختلاف من و مادرم و بهمن خان را حل کند. ضرغامی گفت: " تقسیم ارث بهادر خان ربطی به اختلاف خونوادگی نداره، هر چه زودتر تکلیف معین شه بهتره. " بهمن خان کلیه مدارک را آماده کرده بود. اسناد زمین های کشاورزی محضری نبودند. سه خانه و چند قطعه زمین ساختمانی که اطراف شیراز واقع بود، سند ثبتی داشتند و باید مراحل اداری را طی می کردند. بعد از چهار پنج ساعت بحث و گفت و گو، دو قطعه زمین کشاورزی که هر کدام نزدیک به ده هکتار بود و یک قطعه زمین ساختمانی و یک خانه واقع در دروازه کازرون شیراز به من رسید. اسناد زمین همان جا به نام من نوشته شد و حاضرین امضا کردند. زمین ساختمانی و خانه باید بعد از انحصار وراثت در دفتر خانه رسمی به نام من ثبت می شد که قرار شد به بهرام وکالت رسمی بدهم..... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌