#با_تو_هرگز_35
_میخواستم برگردمو با همه ی قدرتم بزنم تو صورتش ولی بازم صبوری کردم.
مطمئن بودم خودشم نمیدونه داره کجا میره منم صورتمو ازش برگرونده
بودم ونگاش نمیکردم.چند دقیقه بعد جلوی یه درمانگاه نگه داشت
فهمیدم قصدش چیه ولی به روم نیاوردم همچنان نشسته بودم وبهش
نگاه نمیکردم
_پیاده شو
_جواب ندادم
سرشو آورد کنار گوشمو وگفت :نزار همونجوری که سوارت کردم
همونجورم پیاده ت کنم
_برگشتم عصبانی نگاش کردم ولی بازم چیزی نگفتم
لبخند تلخی زدوگفت هیچ وقت جلوی غریبه ها عصبانی نشودوست
ندارم اینجوری ببیننت
_میخواستم با دستای خودم خفه اش کنم ولی بجاش از ماشین پیاده شدم ومحکم درشو کوبیدم
بدون اعتنا به اون راه افتادم شلوارم خونی شده بود هنوزم داشت خون
میومد از عصبانیت و لجم حتی یه دستمالم روش نذاشته بودم وارد
درمانگاه شدیم دانیال خواست کمکم کنه ولی دستشو پس زدم
جلو رفت با پذیرش اونجا صحبت کرد وبعد منو نشون داد اونم یه اتاق نشون داد که روش نوشته بود پانسمان وتزریقات صبر نکردم اون بیادراهمو کشیدم ورفتم داخل پرستاره ازش خواست پشت در منتظر بمونه زخم پام بدجور سوزش داشت
پرستار پرسید:بدجور خوردی زمین ها چکار میکردین؟یاد بچگیتون افتاده
بودین و همدیگرو دنبال میکردین؟
-چیزی نگفتم
-نامزدته؟
_کی؟
-همون کی مثل مرغ پر کنده جلو در وایستاده
جوابی ندادم چی داشتم که بگم پرستار که دید جواب نمیدم گفت:
-اون گفت نامزدشی بدجور نگرانته
خواستم بگم بایدم نگران باشه خودش منو به این روز انداخته ولی باز چیزی نگفتم
پرستار دیگه چیزی نگفت پانسمان که تموم شد گفت :میخوای به نامزدت بگم بیاد کمکت کنه
-نه مرسی پام نشکسته که خودم میرم
خواستم از در برم بیرون که گفت:
قدرشو بدون الان کم پیدا میشه آدمی که واقعا دوست داشته باشه
اومدم بیرون دانیال تکیه شو به دیوار کنار در داده بود تا منو دید اومد
جلو ولی من حتی نگاشم نکردم و راهمو رفتم اونم پشت سرم اومد از در
درمونگاه که اومدیم بیرون دستمو از پشت سر گرفت ونگهم داشت وبعد
اومد جلوم وایستاد نگاش نمیکردم چونمو گرفت و صورتمو جلوی صورت
خودش نگه داشت نگاش که کردم دیدم چشاش ابری شده
معذرت میخوام تقصیر خودت بود من که اولش ازت خواهش کردم
سوار شی تو سوار نشدی مجبور شدم اون کارو بکنم
_نگاش کردم فقط نگاه. همه ی خشمم وتو چشام جمع کردم و نگاش کردم
یعنی نمیخوای منو ببخشی
_سرش داد زدم و گفتم نه
دستشو ول کردورفت سمت ماشین در طرف منو باز کرد وباز نشست
مردد بودم که بشینم یا نه به خودم که نگاه کردم و اون شلوار پاره واون
باند پیچی رو دیدم تصمیم گرفتم بشینم در ضمن میخواستم ببینم دلیل
کارهاش چی بود
نشستم تو ماشین اما صورتم و ازش برگردوندم چیزی نگفت ماشینو
روشن کردو رفت بازم بی هدف میرفت البته الان ارومتر رانندگی میکرد
رفت ورفت بعد جلوی یه پارک خلوت نگه داشت وسرشو گذاشت رو فرمان ماشین
۵-۶ دقیقه به همون حال موند سرشو بلند کرد دیدم صورتش خیسه زل
زد به جلو نگام نکرد همونجور پرسید:مهمونیه دیشب خوش گذشت
تازه فهمیدم دردش چیه الان وقتش بود که دق ودلمو سرش باز کنم
-آره جای شما خالی
برگشت نگام کردوبعد دوباره به همون حال قبلیش برگشت
-مهم نیست
چی مهم نیست؟
-اینکه مراسم دیروز خوب بوده یا بد
_مهم نیست چرا اومدی؟
_جواب نداد
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662