#بسم_رب_العشق
#قسمت_یازدهم
#سردار_دلها
°°راوی زهره میری°°
داشتم به امیرعلی ناهار میدادم گوشیم زنگ خورد
اسمی روی گوشی نیفتاده بود
گوشی جواب دادم
-بله بفرمایید
سلام ببخشید خانم میری؟
-بله خودم هستم بفرمایید
حلما سادات حسینی هستم
شمارتونو از پسرعموتون گرفتم
-بفرماین عزیزم
اشکالی نداره درخدمتم
زنگ زدم با هم آشنا بشیم
-بله خیلی زحمت کشیدید
خواهش میکنم
فعلا خداحافظ عزیزم
-خداحافظ
دختر خیلی خوبی بنظر میومد
تو گروه میدیدم عکس از مناطق جنگی میفرسته
یه جایی دیدم پیام گذاشت درحسینیه دوکوهه قدمگاه شهید همت به یادتون هستم
روز ۱۱فروردین اینا از جنوب برگشتن
اما اون دو کوهه حرف حلما سادات تو ذهنم بود
ظهر یازدهم بود حلما سادات زنگ زد که زهره جان ما داریم میریم مزارشهدا
هماهنگ کنیم برای تولد شهید همت
شماهم میای بریم ؟
-نه عزیزم ممنون
ما فردامیریم جنوب با همسرم و پسرم
ای جانم
خدا حفظش کنه
-ممنون عزیزم
التماس دعا
-ممنون شما هم مارو تو تولد دعاکنید
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Sarifi1372
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662