🍃🌹
حکایت کردهاند که مردی از کنار #مزرعه #کشاورزی که #پیاز کاشته بود گذر میکرد و بر سر بیحاصل بودن کشت پیاز با #کشاورز مشاجره کرد و کار به منازعه کشید. کشاورز و آن مرد پیش #قاضی رفتند و او حکم به نفع کشاورز داد. قاضی به مرد اختیار داد که یکی از سه #مجازات را انتخاب کند: یک سبد پیاز بخورد، او را صد ضربه چوب بزنند یا مبلغی #پول به کشاورز بپردازد. مرد که دادن پول را خوش نداشت، ابتدا خوردن پیاز را برگزید و چند پیاز که خورد حالش به هم خورد و ادامه نداد. او سپس #چوب خوردن را انتخاب کرد اما ده ضربه که بر کف پایش کوفتند، تحمل نکرد و راضی شد که پول را بپردازد.
#سیاست_گذار که نگران افزایش #تورم و فشار بر طبقات ضعیف اقتصادی بوده است، قیمت ارز را 4200 تومان اعلام میکند، معامله #ارز در #صرافیها را ممنوع و هر گونه خرید و فروش را مصداق معاملات قاچاق تلقی میکند. قیمت بازار واقعی ارز به سرعت تا حدود 10 هزار تومان بالا میرود. تفاوت قیمت ارز دولتی و قیمت بازار واقعی ارز باعث میشود تقاضا برای واردات افزایش یابد، مسافرتهای خارجی شدت میگیرد، #ذخیره_ارزی #بانک_مرکزی کاهش مییابد و در نهایت برخی اقتصاددانان معتقدند #رانت عظیمی بین 100 تا 160 هزار میلیارد تومان در #جیب #ثروتمندان و #قدرتمندان قرار میگیرد. سیاستگذار تا اینجای کار اعتبار و آبروی خود را تضعیف کرده و نتیجه کار مثل بوی پیاز در مشام سیاستگذار و جامعه پیچیده است. #بازار به سرعت خود را با قیمت واقعی ارز تطبیق میدهد و قیمتها افزایش مییابد. سیاستگذار که شاید نگران #فشار بر #طبقات_ضعیف #جامعه بوده در نهایت ناگزیر میشود تورم پدیدآمده را به رسمیت بشناسد و درد ناشی از این وضعیت که در قالبهای مختلف از جمله نارضایتی متخصصان، گروههای سیاسی و اعتراضات مردمی بروز میکند، سیاستگذار را به دست کشیدن از ادامه سیاست نرخ ثابت ارز 4200 تومانی وادار میکند. سیاستگذار اکنون چوب را خورده است ولی توان ادامه مسیر را ندارد.
سیاستگذار در این مرحله حاضر میشود تن به راهکاری بدهد که اکثریت #اقتصاد_دانان سالها توصیه کردهاند: #بازار_ثانویه ارز با قیمت توافقی در بازار بین دارنده و مصرفکننده ارز به رسمیت شناخته میشود. سیاستگذار در نهایت قیمت بازار را به رسمیت میشناسد و رئیس بانک مرکزی بسته سیاستهای ارزی را اعلام میکند که کمابیش همان چیزهایی است که عده زیادی از اقتصاددانان در سه ماه گذشته بیان کردهاند؛ و البته مخالفانی هم دارد
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیست_و_هفتم
✍توی شرایط #سختی گیر کرده بودم
خودمم نمیدونستم چیکار کنم آخه مصطفی رو چه به کارهای #خلاف
هر شب #دعا میکردم که ماجرا روشن بشه....
#زمستان بود و سرما اما من به خودم #قول دادم تا مصطفی آزاد نشه نه کفش زمستانی میپوشم و نه لباس زمستانی خیلی وقتها با دمپایی میرفتم #دادگاه و برمیگشتم...
بلاخره بعداز ماهها #قاضی اش رو پیدا کردم مرد #جوانی بود وقتی رفتیم تو جلوی ما بلند شد پدرم ماجرا رو تعریف کرد و گفت اصلا نمیدونیم چرا گرفتنش گفت #پدر جان نگران نباشید خودم پیگیر میشم....
یه نفسی کشیدم که #الله_متعال جواب دعاهام رو داد
تصمیم گرفتم #روزه بگیرم در اون وقت هم خبر می دادم و هم ناخوش احوال بودم و هم لاغر جثه...
😢روزه گرفتن برام خیلی سخت بود اما #دو ماه تمام روزه گرفتم با آب روزه ام رو میشکستم و زود میرفتم روی #سجاده تا #دعا کنم...
خیلی دست به آسمون بودم از دعا کردن و #تلاش کردن دست بر نداشتم چون من مصطفی رو میخواستم
بلاخره قاضی پرونده یه ملاقات برای ما گرفت خدایا تنفس زندگی برای من خیلی عجیب بود مصطفی تنفس زندگی من بود و من میخواستم ببینمش...
😔توی اون مدت که مصطفی زندانی بود مادر شوهرم اصلا ازم خبری نگرفت حتی از نوه اش هم خبری نمیگرفت اما جاریم زود به زود می اومد حتی برای #دخترم هم #عروسک میخرید
رفتم ملاقاتش چقدر عوض شده بود این دیگه نصطفی نبود خیلی لاغر شده بود همین که من و پدرم با مادر #شوهرم نشستیم احوال همه رو پرسید پدرم در آخر گفت مصطفی جان چیزی بهت نگفتن...
نگفتن که چرا اینجایی چرا دستگیرت کردن ؟ گفت اونها که نه اما یه #دوستی قبلا داشتم که اهل خلاف بود خیلی وقت پیش باههم دوست بودیم همینکه فهمیدم که اهل خلافه ولش کردم اما اون من رو ول نکرده ظاهرا ، رفته علیه من #شهادت_دروغ داده
البته فقط من نیستم خیلی ها رو اینجوری کرده و خیلی ها زندانی ان
فقط شما حتما پیگیری کنید...
😞نمیخواستم از پیشش برم اما مجبور بودم چون وقت تموم شد خداحافظی کردیم و رفتیم فرداش با بابام رفتیم جلوی #دادگاه قاضی گفت اینها رو هم من میدونم داریم #تحقیق میکنیم نیازی نیست شما با این وضعیتتون بیایید اینجا...
اما من که دست بردار نبودم هر روز میرفتم بلاخره طی تحقیقات زیاد و طولانی ثابت شد که هیچ جرمی مرتکب نشده البته نه فقط مصطفی بلکه اون بیچاره های دیگه هم ثابت شده بود بی گناهن ، اومده بودن از تمام همسایه ها در مورد مصطفی سوال کرده بودن و سوابقش رو گشته بودن اصلا هیچی نبود یه روز که من #مریض بودم و نتونستم برم دادگاه پدرم خودش رفت...
قاضی بهش گفته بود که #آزاده برید مدارکش رو بیارید تا مراحل انجام بشه همون جا پدرم بهم زنگ زد...
از خوشحالی انقدر پریدم هوا انقدر پریدم انگار بازم #بچه شده بودم من که میپریدم محدثه هم که دیگه راه میرفت فکر میکرد دارم باهاش بازی میکنم روده بر شده بود از خنده و گاهی اوقات اون هم میپرید...
ظهرش مصطفی زنگ زد و خیلی صداش گرفته بود گفت چرا نمیایی ملاقاتم خیلی دلم برات تنگ شده...
😍گفتم مصطفی جونم تو دیگه #آزادی زود برو وسایلت رو جمع کن الان بابام میاد دنبالت...
خودش هم باورش نمیشد فکر میکرد دارم #شوخی میکنم گفت الان دیگه حوصله ی شوخی ندارم زود بیا ملاقاتم میخوام محدثه رو ببینم...گفتم بخدا راست میگم والله هیچ دروغی توش نیست...
✍ #ادامه_دارد... .
📚❦┅ @dastanvpand
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵