eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
همون موقع راحیل و بهمن هم از پله های کافه تریا که اون رو از سطح زمین متمایز کرده بود ، بیرون اومدن و به تقلید از شیوا گلوله برفی درست کردن . سرم رو بالا گرفتم و به پنجره همونجایی که ما نسشته بودیم نگاه کردم .از اونجا کاملا میتونستم امیر و شایان و علی رو ببینم که باهم حرف میزدن و میخندیدن . من هم اگه جایی تو بودم میخندیدم و حال میکردم ... با برخورد گلوله برفی که به پام خورد ،فحشم رو که میخواستم به امیر بدم یادم رفت ...فکر کنم این یکی تکراری نبود اما این شیوا ی ورپریده تمرکزم رو بهم زد . یادم باشه برم تو اینترنت یه چند تا فحش جدید سرچ (search ) کنم.... یکی درست کردم .چشمم خورد به همون دختره که حالا با دوستهاش پشت سر نیما بیرون اومده بود .چند تا از اون برفهای که حالا یخ زده بود و سفت شده بود رو قاطی گلوله برفی کردم وصورتش رو نشونه گرفتم و با شدت پرت کردم .خورد به هدف . دیگه تو نشونه گیری استاد بودم.این هنر رو مدیون هستی بودم که وقتی دعوامون میشد بهم متکا پرت میکردیم ... طفلک دکورش ریخت به هم .من هم به روی خودم نیاوردم .یکی دیگه درست کردم و این دفعه به طرف نیما پرت کردم .دیدم دوستهاش و خودش مثل ببر زخمی نگاهم میکنن اینه که فیلم بازی کردم و با یه حالت متاسف گفتم :وای شرمنده من میخواستم به ایشون بزنم . و با دست نیما رو نشون دادم . اونها هم که فکر کردن من عذاب وجدان گرفتم ،به تکون دادن سر کفایت کردن و رفتن . اما نیما هم نامردی نکرد و به کمک شیوا رفت . گلوله برفی بود که به طرفم پرت میشد .نا کسا مهلت نمیدادن از خودم دفاع کنم . من هم دیدم چیزی نمونده که آدم برفی بشم ،فرار و بر قرار ترجیح دادم و به طرف دیگه دویدم .البته دویدن که چه عرض کنم .از بس که برف بود هی بوگسباد میکردم نیما هم هی داد میزد :اگه راست میگی وایسا و مبارزه کن .... اما من که همچنان گلوله های برف به پشتم میخورد بر نگشتم و به سمت مخالش همچنان میرفتم . وقتی مطمئن شدم دیگه از گلوله برفی خبری نیست .وایسادم .یه کم که نفسم سر جاش اومد برگشتم .دیدم نیما داره بر میگرده پیش بقیه .از فرصت استفاده کردم و یه گلوله برفی بزرگ درست کردم و آروم رفتم پشت سرش .یک دفه یقه کاپشنش رو کشیدم و گلوله برفی رو انداختم تو یقه اش .از خوشحالی که پیروز شدم دستام رو زدم بهم و گفتم :بفرمایید این هم سهم شما بیچاره دادش رفت هوا . اما همین که برگشت نفسم بند اومد .اون نیما نبود .فقط کاپشنش مثل نیما بود .با دستپاچگی گفتم:ببخشید من شما رو اشتباه گرفتم . پسره یه لبخند زد و گفت:عیب نداره ...حالا چرا اینقدر هول شدی؟ -شرمنده ،آخه من فکر کردم شما یکی از دوستام هستید . با پرو یی گفت:خب ،با هم دوست میشیم .اونوقت من هم میشم یکی از اون دوستهات . حالتم عوض شد .اخمهام رو کردم تو هم و از بغلش رد شدم .اما یه دفه بند پالتوم که باز شده بود رو کشید و گفت:حالا کجا ؟چقدر هم ناز داری ملوسک خانوم . به طرفش برگشتم و گفتم چکار میکنی ؟ و بند پالتوم رو با شدت از دستش کشیدم بیرون . گفت:مثل اینکه یه چیزی هم بدهکار شدیم . -من که معذرت خواهی کردم -همین ! -پس باید چکار میکردم -مشگلی پیش اومده به طرف صدا برگشتم .فقط همین رو کم داشتم .این دیگه از کجا پیداش شد ؟ امیر با ابروهای در هم کنارم ایستاد و منتظر جوابم شد . از نگاه عصبانیش داشتم سنکوپ میکردم . پسره جواب داد :نه آقا مشکلی پیش نیومده .خانوادگیه ,لطفا مزاحم نشید. امیر با همون حالت به طرفش نگاه کرد .با صدایی که انگار از ته چاه در میاد گفتم : فقط یه سو تفاهم بود ،همین ... ادامه دارد... @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌