💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمت_شصت_هفتم
✍سر رسیدن ارشیا درست وقتی طاها و ریحانه مقابل هم لبخند می زدند دومین شوک امروز بود! از تعجب داشت شاخ در می آورد، ارشیا آمده بود آن هم با بی بی...
لبخند کش آمده ی ریحانه ناخوداگاه جمع شد و نگاهش به نگاه همسرش گره خورد. چقدر دلتنگش بود... چه عجیب بود این سرزده آمدنش. عمو با خوشحالی برای خوش آمدگویی پیش رفت. ترانه با شیطنت گفت:
_به به جورمون جور شد! شوهر خواهر عزیز هم تشریف آوردن. ریحانه آبروداری کن. ببینم این ننه نقلی بامزه کیه؟ مامان بزرگش؟
_اوهوم
_نمیری سلام کنی؟
_چرا...
واقعا خوشحال بود از دیدنشان و البته متعجب! از بی بی خجالت می کشید چون بجای تشکر از زحمات چند روزه اش، بخاطر دعوای آن شبش با ارشیا، بی خبر از خانه اش رفته بود و حتی به بهانه ی اینکه حالش خوب نبوده جواب تلفنش را هم نداد... صورت چروک خورده و سردش را بوسید.
_خوش اومدی بی بی جان
_خوش باشی مادر، خوبی؟ تو راهیت خوبه ایشالا؟
سرش را پایین انداخت و جواب داد:
_الحمدالله، ببخشید منو... بخدا ...
نگذاشت حرفش را ادامه بدهد، دستش را فشار آرامی داد، چشم های مهربانش را بست و باز کرد و گفت:
_قسم نخور تصدقت برم، قربون خدا برم. قسمت بوده که من پیرزن واسه خاطر پادرمیونی بین تو و ارشیا پاشم بیام مجلس امام حسین و خانواده ی گلت رو ببینم...
_پس بریم تو، اینجا هوا سرده. دیگه کم کم مراسمم شروع میشه
_بریم مادر، بریم که من یه باد بهم بخوره تا ته زمستون مریضم
چقدر خوب بود بودن بی بی، انگار حالا ارشیا هم خانواده دار شده بود. بدون اینکه به ارشیا نگاهی بکند همراه بی بی وارد خانه شد. کاش در مورد او و طاها فکر بدی نکرده باشد حداقل.
پشتی را کشید پشت بی بی تا تکیه بدهد.
_دستت درد نکنه، خیر ببینی.
خودش هم نشست و گفت:
_خواهش می کنم. دیگه چه خبر؟
_به اندازه ی زمین و آسمون خوشحالم این روزا، الهی شکر
_خبر جدیدی شده مگه؟
_دیشب ارشیا باباشو آورده بود پیشم؛ بعد از اینهمه سال... دلم روشن شده. قوت برگشته به زانوهام، خدا از سر تقصیرات هممون بگذره مخصوصا مه لقا! چی بگم که تف سربالاست
_خداروشکر، خیلی خوشحال شدم. چه کار خوبی کرده ارشیا
_آره بچم، اما خب...
_خب چی بی بی؟
_دل خودش خوش نیست، دیدم این چند روزه مثل مرغ سرکنده شده. نتونستم طاقت بیارم امروز بهش گفتم اگه دردت دیدن زنته خب پاشو بریم ببینش، از خدا خواسته بود انگار، دست منو گرفت اومدیم اینجا
چقدر ذوق زده بود ریحانه، انگار دختر هجده سال بود و برگشته بود به شور و حال پیش از ازدواج...
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💕💕💕💕
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_شصت_هفتم
#شهدا_راه_نجات
بعداز قطع کردن مکالمه اومدم تو آشپزخونه
-مامان کمک نمیخای؟
مامان: چرا بیا این سالاد درست کن
-باشه
مامان زن عمو زنگ نزد؟
مامان: چرا زنگ زد
-خب
خب
مامان: گفت علی جان امروز رفت ماموریت
ان شالله ده روز دیگه میاد
میریم خواستگاری
-ایول علی آقا
مامان: دوستت چی گفت؟
-گفت باشه با همسرم حرف بزنم
خبر میدم
بابا اومد نهار خوردیم
منم رفتم تو اتاقم روی موضوع شاخه منتظران از مهدویت کار میکردم
چنان غرق تحقیق بودم که متوجه گذر زمان نشدم
ساعت ۹ بود گوشیم زنگ خورد لیلا بود
-الو سلام لیلا جان
خوش خبر باشی عزیزم
لیلا: با مهدی جان حرف زدم
قبول کرد
شمارشو میفرستم برات
فردا باهاش تماس بگیر
-وای لیلا ممنون
اجرت با سیدالشهدا
لیلا:همچنین
شماره زینب رو گرفتم
-زینب جان قراره فردا با همسرش حرف بزنم
زینب :باشه ممنون
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖
💕💕💕💕#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#بسم_رب_العشق
#قسمت_شصت_هفتم
#سردار_دلها❤️
از هتل اومدیم بیرون
محمد: وااای بازار دیگه چیه
-آقای برادر غر نزن
فرزانه سادات :خودت غرنزن آقایی من خیلی هم صبوره
-ایـــــــــش
رفتیم بازار خرید، نفری یه دونه در نجف خریدیم
ساعت ۱:۳۰نصف شب بود برگشتیم
فردا روز دوم سفرمون تو نجفه
کلا فقط حرم بودیم
روزها باهم مسابقه داشتن
روز آخر سفرمون تو نجف فرا رسید
قرار براین بود
مسجد حنانه،مزارکمیل بن زیاد، میثم تمار ،مسجد کوفه برگشت وادی السلام حرم حربن ریاحی
تو هرمکانی اونقدر گریه میکردیم که سرمون گیج میرفت
اما خود مسجد کوفه مخصوصا محل شهادت اوجش بود
مولای متقیان تو زمان خودش اونقدر مظلوم بوده
که وقتی تو مسجد شهید میشه همه میگن مگه علی نماز هم میخونده 😭😭😭
حرم هانی بن عروه ،مسلم بن عقیل و مختار ثقفی هم داخل همون مسجد کوفه بود
سفرمون تو نجف اشرف به پایان رسید و ما راهی کربلای معلی شدیم
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662