eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
وا...راست میگی ؟! عجب !اما عیب نداره عزیزم .با یه کت و یا شال قضیه حل میشه گفتم : حتما به خاطر قد لباس هم باید شلوار زیرش بپوشم . خندید و گفت:چرا شلوار !از این جوراب کلفتها بپوش .ببینم مگه جشنتون مخلوطه ؟اگه نیست که اصلا احتیاجی نیست زیرش چیزی بپوشی . چشم منتظر پیشنهاد تو بودم .... شیوا : مستانه من یه شال دارم که به لباست میخوره .حالا کاریه که شده ،مجلس هم که زنانه اس .بهتره زیاد سخت نگیری -مگه چاره دیگه هم دارم نرگس خانوم گفت:ماشالله انقدر خوشگل و خوش قد و بالای که همه چی بهت میاد این رو نگی چی بگی ...حیف که خودم امدم لباسم رو به تو سفارش دادم وگرنه میگفتم به جای خیاطی باید میرفتی پالون دوز میشدی . بعد هم که اندازه گیری لباسم تموم شد گفت: حالا برای اینکه از دلت در بیارم یه سنگ دوزی قشنگ رو لباست میکنم همه کیف کنن .دست مزدش هم نمیگیرم نه تورو خدا یه وقت تعارف نکن ها ....یه فحشهم تو دلم به این دادم .خرجش یه دهن شوی حسابی بود و طلب یه مغفرت از درگاه ایزد منان . بالاخره با دلخوری اونجا رو ترک کردم .قرار شد یه سه روز دیگه با شیوا بریم لباس ها رو تحویل بگیریم . روزی که باید میرفتیم لباسها رو تحویل بگیریم با شیوا توی شرکت قرار گذاشتم .آخه نیما و شیوا یه چند روزی برای رسیدگی به کارهاشون ،مرخصی بودن .داشتم مگس میپروندم که شیوا اومد تو . شیوا : زود تعطیل کن که باید بریم .از اونطرف هم باید برم سراغ تاج سرم . -نمیشه .ساعتتازه چهار و نیمه .در ضمن دست خودم هم که نیست . شیوا به طرف اتاق امیر رفت و گفت: خودم اجازه ات رو میگیرم . بعد هم رفت تو .بعد از چند دقیقه با امیر اومد بیرون . دیدم الانه که بگه چرا شیوا رو فرستادی سریع گفتم : من به شیوا گفتم نمیتونم الان تعطیل کنم ،گوش نکرد . لبخند زد و گفت: مسله ای نیست .این نیم ساعت انقدر تاثیر تو کارهای عقب مونده ما نمیگذاره .میتونید برید خدا جون آخه چقدر یه انسان میشه اینهمه فهمیده باشه .... از خدا خواسته سریع وسایلم رو جمع کردم و زدیم بیرون .توی تاکسی نشسته بودیم و داشتیم با هم حرف میزدیم که خانوم رادمنش به شیوا زنگ زد و گفت نرگس خانوم لباسهای ما رو برده خونه اونها .و به خاطر کاری که پیش اومده نتونسته بیشتر از این منتظر ما بمونه .خب معلومه دیگه .پولش رو که قبلا گرفته بود ،خیالش از هر لحاظ راحت بود . برای تحویل لباسمون رفتیم منزل خاله شیوا .خانوم رادمنش لباسهایی که داخل پلاستیک بود رو به طرف ما گرفت و گفت :نرگس خانوم گفت دوباره بپوشید اگه مشکلی داشت تا فردا بعد از ظهر درست میکنه . شیوا لباسها رو گرفت و گفت: خاله کجا بپوشیم ؟ -اگه آینه قدی میخواین برید اتاق امیر . -خاله یه وقت امیر سر نرسه اونوقت شاکی بشه رفتیم تو اتاقش ؟ -نه شیوا جان .اگه دست به وسایلش نزنی ناراحت نمیشه .در ضمن صبح که میرفت گفت قراره بعد از شرکت بره جایی ،برای همین دیرتر میاد . شیوا اشاره کرد .بلند شدم و با هم رفتیم طبقه بالا اتاق عشق من . شیوا لباس رو در آورد و گفت :وای ببین چه قشنگه ...دستش درد نکنه من که مشغول بازرسی اتاق بودم ،به طرف شیوا برگشتم . -آره خیلی قشنگه .مبارکت باشه -پوشتت رو بکن میخوام بپوشم . -نمی گفتی هم همین کار رو میکردم . تا موقعی که لباسش رو بپوشه به جستجوی چشمی خودم ادامه دادم . نه ،چیزی مشکوک نمیزنه ... شیوا : خب حالا برگرد . -وای شیوا چه ناز شدی .همین الان هم بدون آرایش خواستنی شدی .وای به حال اون شب . خودش هم هی عقب و جلو میرفت و با لذت به لباسش چشم دوخته بود ادامه دارد... @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌