#پارت16 رمان یاسمین
کاوه – چه غلطي كردم امشب آوردمت از خونه بيرون . همه ش تقصير منه
تقصير تو چيه ؟ اتفاق وقتي مي خواد بيفته ، مي افته . شايد صالحي در كاره . حاال بگو ببينم حال فرنوش چطور بود ؟ -
كاوه – خراب
! آخيش . طفل معصوم -
. كاوه – آخيش و كوفت كاري . فكر خودت باش بدبخت كه تو همين هفته دارت مي زنن
فرنوش پيغامي براي من نداد ؟ -
. كاوه – چرا ، گفت بهت بگم اگه بردنت زندان حتما مالقاتت مياد و برات موز مياره
. شوخي نكن جدي دارم حرف مي زنم -
. كاوه – گفت بهت بگم كه حتما مياد و خودش رو معرفي مي كنه و مي گه كه راننده اون بوده
. گوش كن كاوه . اگه احياناً فرنوش اينكارو كرد ، تو بايد شهادت بدي كه من پشت فرمون بودم -
! كاوه- من به گور پدرم مي خندم
. همين كه گفتم . بايد بگي راننده من بودم -
. كاوه – برو بابا تو كه عقلت رو از دست دادي . بدبخت پول اونها از پارو باال مي ره
. باباش نميذاره كه اون يه ساعت تو بازداشت بمونه . تو فكر خودت باش
: بعد در حاليكه كالفه شده بود گفت
. پاشم برم يه خبر بدم و بيام -
! به كي خبر بدي ؟ من كسي رو ندارم -
. كاوه – راست مي گي ها ! كسي رو هم نداري كه بهش خبر بديم . نمي دونم چيكار كنم
. اينقدر بيقراري نكن . اميدت به خدا باشه -
. كاوه – بهزاد بزار من بگم پشت فرمون بودم . ترو اون كسي كه دوست داري بذار بگم
بشين يار قديمي . فكر كردي اگر اين اتفاق براي تو هم مي افتاد مي ذاشتم تو بري زندان ؟ -
كاوه - بخدا نمي فهمم تو ديگه كي هستي ! طرف تو بيمارستان با رضع خراب افتاده و تو يه قدمي زنداني ، اون وقت آروم اينجا
. نشستي
بهت گفتم كه اونقدر دوستش دارم كه اينكار رو بخاطرش بكنم . حاالم تو دلم دارم براي اون پيرمرد بيچاره دعا مي كنم . بهتره -
. منم نمي ذارم پاي فرنوش به زندان برسه . حاال هر چي مي خواد بشه . تو هم همين كارو بكني
. كاوه موبايلش رو در آورد و به فرنوش تلفن كرد
كاوه – الو فرنوش خانم ، سالم خبري نشد ؟
. كاوه – بسيار خب . بله اينجاست . چشم . تلفن رو مي دم بهش
. كاوه – بيا مي خواد با تو حرف بزنه
. تلفن رو گرفتم . خيلي مضطرب بود
سالم فرنوش خانم . حالتون چطوره ؟
. فرنوش – خوبم شما چطوريد ؟ من خودم رو معرفي مي كنم بهزاد خان . منتظرم پدرم بياد
. ديگه اين حرف رو جايي نزنيد . اين رو جدي مي گم . اينجا جاي شما نيست -
اون آقا حالش چطوره ؟ بهوش نيومد ؟ ازش آدرسي ، شماره تلفني چيزي گير نياورديد ؟
" شروع به گريه ميكند"
. فرنوش – هيچي همراش نيست
آروم باشيد . چيزي نميشه . به اميد خدا حالش خوب مي شه و همه چيز درست . اگه خبري شد با ما تماس بگيريد . فعال -
. خداحافظي مي كنم
! فرنوش – بهزاد خان
. بله بفرمائيد -
. فرنوش – ممنون . بخاطر كاري كه كرديد . اما من كار خودم رو مي كنم
.شما هيچ كاري نمي كنيد . خداحافظ.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662