eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌻💖🌻💖🌻💖🌻💖💔 🍃 نویسنده: 📚 علی رفت و گفت بمون تا برگردم.. نگران رفت و گفت خوب برمیگرده.. دلمو قرص کرد که برگرده همه چی خوب شده.. همه چی عالیه.. نیم ساعته رفته و من کنار دیوار زانوهامو جمع کردم توی خودم و حسام رفته وضو بگیره نماز مغربشو بخونه.. میگه دلش روشنه دعا میکنه.. میگه توکل بخدا میکنه.. نماز خوندنش پر از آرامشه.. آروم... با طمانینه.. تسبیح مینداخت.. سین سبحان الله ش میگفت ذکر حضرت زهرا میگه... +سها خانوم،،شما بگی اینجا آرامش میده یعنی عمو مرتضی کوتاه میاد... شما بیای اینجا و بگی اینجا آرومت میکنه، یعنی عمو مرتضی کنار میکشه... سها خانوم! من به پایان خوب فکر میکنید... شماهم به پایان خوب فکر کنید، من روحیه میگیرم.. عمو مرتضی هم آدم بدی نیست... +سبحان میگه زورگوعه.. -محمدصادق راضی نیست.. +سبحان میگه مطیعه.. -حسام نمیتونه کوتاه بیاد.. +سبحان میگه صبر میخواد.. چرخید سمتم... نگاهم به دونه های آبی رنگ تسبیح فیروزه اش بود.. -صبر قشنگه...صبر میکنیم.. جوابی نداشتم... -صبر سخته؟! صبری که تهش بخواد برسه به آرامشی که تو داری نه.. فقط تونستم بگم "نه" لبخند زد و بلند شد.. قامت بست و نماز بعدیش.. نمازش تموم نشده سبحان پرید تو آموزشگاه.. معلوم بود خوب نیست ولی میخندید... با صدایی که مثلا میخواست آروم باشه گفت: بح بح میبینم که تنها موندین.. لبخند بی جونی زدم.. -ادا نیا برای من.. +علی کجاست؟! از علی برام بگو.. چهار زانو نشست رو به روم.. -جونم برات بگه که صورتش رفت مشت عمو.. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ 💖🌻💖🌻💖🌻💖🌻 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان یاسمین وقتي آهنگ تموم . يادم مياد اون شب يه آهنگ قشنگ و سوزناك رو كه هميشه رضا ميزد و به من هم ياد داده بود ، اجرا كردم . شد ، چشمهامو واكردم . باور نمي كردم . دورتادورم زن و مرد واستاده بودن و نگاهم ميكردن و به سازم گوش ميكردن بعد همه برام دست زدن و صداي جرينگ جرينگ پول بلند شد . خيلي برام پول ريختن . اون موقع بود كه فهميدم كار رضا عالي ! بوده . خدا رو شكر كردم ، كارم گرفته بود . تو ذوقم نخورد اون شب تا وقتي كه آدم تو خيابون بود . ساز زدم . يادم مي آد كه تا آخر شب دو تومن كار كرده بودم . خيلي پول بود . اون وقت . با چهارصد پونصد تومن ميشد يه خونه ، طرفهاي پايين شهر خريد خالصه خيلي خوشحال بودم . حساب پولهامو كه كردم ، راه افتادم كه يه جايي رو پيدا كنم بخوابم . داشتم ويلن رو تو جلدش ميزاشتم كه يكي گفت خسته نباشي ، سرم رو بلند كردم . سه نفر بودن گفتم ممنون آقا ميخواهين براتون بزنم ؟ گفت نه ، از سر شب تا حاال داشتيم گوش ميكرديم . اما خوب ساز ميزني ها ! ازش تشكر كردم كه گفت : يه دقيقه بيا تو اين كوچه يه كاري باهات دارم ، كمي ترسيدم اما چاره اي نبود . دنبالشون رفتم ، وقتي تو يه كوچه خلوت رسيديم ة ريختن سر من و حسابي كتكم زدن . همون يارو به اونهاي ديگه گفت بچه ها سازش رو نشكنيد ، مواظب باشين . تو دلم خدا رو شكر كردم كه يارو اهل دل و به سازم . كاري نداره . خالصه وقتي حسابي حالم رو جا آوردن ، ولم كردن همون يارو ازم پرسيد اسمت چيه ؟ با بدبختي بهش گفتم . گفت تازه اومدي شهر ؟ گفتم آره گفت پسر جون اينجاها سرقفلي داره . همينطوري نميشه آدم بياد و بساطش رو پهن كنه . با ناله پرسيدم بايد چيكار ميكردم ؟ گفت پرسيدم از كي ؟ گفت از من . گفتم من كه شما رو نمي شناختم . گفت حاال كه شناختي . گفتم بله . گفت . بايد اجازه مي گرفتي چقدر كار كردي ؟ نشونش دادم . نصفش رو برداشت و گفت از فردا شب مياي همين جا . آخر شب هر چي كار كردي نصف به نصف خوبه ؟ بهش گفتم نمي تونستي اين رو با زبون خوش بهم بگي ؟ خنديد گفت نه ، چون اونموقع زبون خوش حاليت نمي شد . بعد بلندم كرد و خودش لباسهامو تكوند و گفت جا و ما براي خواب داري ؟ با سر بهش گفتم نه . گفت بيا بريم بهت جا واسه خواب هم ميدم . . گفتم نه خيلي ممنون ، تا همين جا كه بهم لطف كردين كافيه حسابي خنديدن و بهم گفت نه ديگه خيالت راحت حاال با هم رفيق شديم و از اين به بعد شريكي كار مي كنيم ، اما خيلي خوب ويلن ميزني ها . كي بهت ياد داده گفتم شما ها هم خوب آدم رو ميزنين ها ! كي بهتون ياد داده ؟ ! دوباره خنديدن ، تو راه كم كم با هم دوست شديم . اسمش جواد بود . بهش ميگفتن جواد گنده البته بهش هم مي اومد . چون هيكل گنده اي داشت . خالصه بعد از نيم ساعت سه ربع رسيديم ، تا چشمام به در اونجا خورد ، بي اختيار وحشت برم داشت . با خودم گفتم پسر ديوونه ، چطور جرات كردي با كساني كه نيم ساعت پيش كتكت زدن و نه ديديشون و ! نه ميشناسي شون راه بيافتي و بياي يه جاي غريب و پرت انگار جواد متوجه شد كه گفت چيه ؟ ترس برت داشته ؟ گفتم راستش آره . خنديد و گفت نترس ما ديگه با هم رفيقيم . گفتم آخه . آدم اين در و پيكر رو كه مي بينه ميترسه گفت اينجا كاروانسراست . خيلي قديميه . به بيرونش نگاه نكن . توش بهتره . در رو هل داد كه با صداي چندش آوري واشد و . رفتيم تو يه كاروانسراي خيلي قديمي بود . يه حياط بزرگ داشت و دور تا دور اتاق . با اولين نگاه فهميدم كه همه جور آدمي هم توش زندگي مي كنن . همون موقع شايد بيشتر از بيست نفر تو حياطش واستاده بودن و ماها رو نگاه ميكردن . جواد گفت غريبي نكن . . برو تو . اينا كه مي بيني همه خونگرمن زود باهات رفيق ميشن خالصه يه اتاق تنهايي به من داد و رفتم تو . يه اتاق بزرگ بود . كفش يه حصير انداخته شده بود . اما تاريك تاريك . چند دقيقه . همونطور واستادم كه يه دختر بچه يازده دوازده ساله با يه فانوس اومد تو اتاق و بدون حرف فانوس رو داد دست من و رفت چند دقيقه بعد هم جواد اومد و گفت : چطوره؟ گفتم خوبه اما اجاره اش چنده ؟ گفت هيچي اين يكي رو مهمون مني . گفتم چطور ؟ . گفت آخه تو با ايناي ديگه فرق داري تو ناسالمتي هنرمندي . بعد گفت االن اين دختره برات رختخواب مياره . ديگه راحت باش ازم خداحافظي كرد و رفت . كمي كه گذشت اون دختره با يه دست رختخواب اومد تو و پرتشون كرد يه گوشه . بهش گفتم اسمت . چيه ؟ يه نگاهي بهم كرد و بدون جواب رفت تازه يادم افتاد كه از ظهر تا حاال چيزي نخوردم . حاالم كه چيزي نداشتم بخورم پس دراز كشيدم كه . رختخواب رو پهن كردم بالفاصله هم خوابم برد . با اينكه اولين شب بود كه اومده بودم اونجا اما اونقدر احساس آزادي و آرامش مي كردم كه انگار تو . آسمون ها پرواز مي كردم اونقدر هم خسته بودم كه تا صبح هيچي نفهميدم . 👇 🌺🍃ht