eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بنــام خــداے دلــــــسوخٺــــــگان🌷 🌷رمان کوتاه و 🌷 🌷قسمت تا ساعت شد ۸:۳۰🕣.... بابام زودتر از همیشه اومد خونه... تا وارد خونه شد... بدون سلام علیک گفت : _از پویا خبر داری مهرناز ؟😥 همین جمله باعث شد بند دلم پاره بشه...😰😧 صدای یا ابوالفضل خواهرم ،...😱 شکسته شدن ظرفا تو آشپزخونه از دست مادرم....😨 و بغض گلو پدر....😢 حکایت از اتفاق تلخ و وحشتناک داشت همون فاصله چند متری تا بابا رو چند بار خوردم زمین... 😱😭 مامان _پویا تیر خورده ؟😭 بابا_ نه برای دستگیری رفتن با بنزین سوخته🔥😭 اون لحظه یاد حرفش افتادم که همیشه میگفت : 🌷_جانباز میشه پیش خودم گفتم... حتما به پاش تیر خورده.. رفتم سمت گوشی.. که شمارش بگیرم اما حتی شماره یادم نیومد.. 😭😣 همون شبانه... به سمت کرج حرکت کردیم.. 💨🚙 جاده رشت-کرج... بدترین جاده عمرم بود... و ازش متنفرشدم.. 😣 هر کیلومتر یه چیزی میشنیدم... اول گفتن... فقط یه کم دستاش سوخته... 😞 بعد گفتن... یه کم پاهاش سوخته... 😨 بعدش گفتن.. یه کوچولو سینه اش سوخته..😰 تا برسیم کرج... مشخص شد پویای من... 😭 😱😭 وقتی رسیدیم کرج ساعت ۱:۳۰شب گریهـ میکردم... _الان منو ببرید بیمارستان...😭🏥 گفتن.. _نمیشه باید تا صبح صبر کنی😞 تاساعت ۹صبح بشه..🕘 من صدبار مردم زنده شدم.. 😣 ادامه دارد... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✍نویسنده؛ بانو مینودری 🌷 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌺کانال داستان🌺👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662