eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رکسانا- براي چي؟! - براي اينکه من مي خوام! رکسانا- من نمي تونم اينو قبول کنم! - تو قول دادي! رکسانا- اما فکر نمي کردم يه همچين چيزي ازم بخواي! من نمي تونم از تو پول قبول کنم! - اگه اين بارم ناراحتم کني، براي بار دومه که تو يه شب دلم رو شيکوندي! رکسانا- ترو خدا هامون ازم اينو نخواه! - مي خوام و توام حتما بايد قبول کني! تو بهم قول دادي! تازه اين به عنوان يه قرضه! بعدا ازت مي گيرمش! تا دوباره خواست بهانه بياره که گذاشتمش تو جيب روپوشش و بهش گفتم: - تو هنوز عصبانيت منو نديدي آ! من يه مرد ايراني م! با خصوصيات يه مرد ايراني! بهم خنديد و ديگه هيچي نگفت و راه افتاديم . رسيديم جلو خونه عمه و با کليد در خونه رو واکرد و گفت: - نمي آي تو؟ - نه ديگه! ديره! اگه عمه بيدار بود بهش سلام برسون! راستي دوستات کجان! رکسانا- خونه ن! - به اونام سلام برسون. يه لبخند قشنگ زد و گفت: - تو خيلي با شخصيتي هامون! مرسي! از ماني خان م جاي من تشکر کن! بعد آروم رفت تو خونه و در رو بست. منم زود رفتم اون طرف خيابون . رفتم طرف ماشين ماني وقتي رسيدم ديدم صندلي ش رو خوابونده و خودشم خوابيده! خسلس ناراحت شدم! آروم چند تا زدم به شيشه که چشماشو واکرد و ماشين رو روشن کرد و شيشه رو داد پايين و يه نگاه به ساعتش کرد و گفت: - چرا زود اومدي؟ خنوز سه دقيقه از ده مونده! از همونجا سرمو کردم تو ماشين و صورتش رو ماچ کردم و گفتم: - الهي من بميرم! خيلي اذيت شدي! اصلا حواسم به ساعت نبود! ماني- هاپو خيلي سرحال! - خيلي! ماني- پس بشين برسم که خيلي دير شد! - خونه رو چگار کردي؟ به عمو چي گفتي؟ ماني- گفتم بهت سرم وصل کردن! - راست مي گي! ماني- حالا بشين بريم که گند کار درنياد! سوار شدم و گفتم: - دستت درد نکنه! تو چه جوري فهميدي داره بهم دروغ مي گه؟! ماني- تجربه عزيزم!وفتي بهت مي گم يه ساعت به عرفا و فلاسفه زنگ تفريح بده، واسه اينه که هم تو بلندشي و بياي تو جامعه و درس بگيري و هم بذاري اون بيچاره ها يه خورده به چيزايي که گفتن و نوشتن فکر کنن شايد يه جاهايي ش رو عوض کردن و يه جاهايي شم خودشون ديگه قبول نداشتن و حذفش کردن! بابا اون موقع که مثلا حافظ از مي و عرفاني صحبت مي کرده، ويسکي و بلاک اند وايت وجود نداشته وگرنه جاي شراب عرفاني، از ويسکي فلسفي در اشعارش استفاده مي کرده! اينو گفت و حرکت کرد از تو کوچه رکسانا اينا پيچيد تو اصلي و از بالاي گيشا انداخت تو بزرگراه و يه خرده که رفتيم گفت: - چي شد بلاخره؟ - با همديگه حرف زديم. ماني- خب الحمدلله! ديگه کلک رو کندي؟ - نه بابا! الان که برسيم خونه بايد بهش زنگ بزنم! - بازم؟! - آره! نشد که کامل صحبت کنيم! ماني- من گفتم يه زنگ تفريح وسط کلاس هات بذار! تو داري ترک تحصيل مي کني؟! - به جون تو اون لحظه که داشت اون حرفا رو بهم مي زد داشتم دق مي کردم! راستي خوب شد با اون همه داد و فريادي که کرد، کسي خبردار نشد! ماني- زکي! تموم در و همسايه داشتن نگاه تون مي کردن! اونجا که با همديگه آشتي کردين، کم مونده بود براتون کف بزنن! - جون من راست مي گي؟! ماني- پس چي؟! - پس چرا کاري نکردي؟! ماني- چيکار کنم! برم بهشون بليت بفروشم؟ خب داشتن مجاني يه فيلم مستند رو نگاه مي کردن ديگه! بيست دقيقه بعد رسيديم خونه وماني ماشين رو پارک کرد و پياده شديم. ماني- دستت رو بذار رو دل ت و آروم راه بيا! گفتم مسموميت بوده و بهت سرم وصل کردن آ! دوتا دستمو گذاشتم رو دلم و شروع کردم آروم دولا دولا راه رفتن که ماني يه نگاه بهم کرد و گفت: - مگه ختنه ت کردن که دولا دولا راه مي ري؟! همون دستت رو بذاري رو دل ت کافيه! همونجور که دوتايي مي خنديديم، در رو وا کرديم و رفتيم تو و رفتيم خونه ماني اينا که عموم تند دوئيد جلو گفت: - چي شد؟! چطوره؟! دو تايي سلام کرديم که ماني گفت: - الحمدلله که آپانديسش نبود! خدا خيلي بهمون رحم کرد! عموم- پس چي بوده؟! ماني- يه دل تنگي ساده. 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓