#با_تو_هرگز_43
پسره یه جعبه ی کادو گذاشت رومیز ودختره با عشوه شروع کرد به باز کردنش .تو افکار خودم غرق شده بودم واز اطرافم خبر نداشتم
-خسته نشدی؟
با صدای دانیال به خودم اومدم اون اومده بود رو صندلیه جلوم نشسته بود
اَااا..تو کی اومدی؟
-یه پنج دقیقه ای میشه شما از بس تو نخ مردم بودی که متوجه نشدی
خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین سرشو آورد جلوتروگفت:
نمیذارم حسرت هیچی تو دلت بمونه کاری میکنم که همه بهت حسودی کنن
سرم وبلند کردم وتو چشاش نگاه کردم چشاش از همیشه قشنگتر بوداز
دست خودم ناراحت بودم حتی دانیالم فهمیده بود که من به اونا
حسودیم شده ناخودآگاه گفتم:
_بذار منم زندگیم مثل زندگی اونا شه
_من زندگی رو برات بهتر از اینا میکنم
_زندگی رو که تو داری ازش صحبت میکنی برای من جز رنج چیزی نخواهد داشت
این اشتباه تواه ومتاسفانه من هیچ وقت دلیلشو نفهمیدم که چرا این افکار تو سرته ولی من عزمموجزم کردم که نظرتو تغییر بدم در آینده اینو بهت ثابت میکنم
پوزخندی زدم:تو خیلی به خودت مطمئنی؟(همیشه این اعتماد به نفسشو تحسین میکردم)
_بایدم مطمئن باشم چرا که نه؟خوب به دوروبرمون نگاه کن همه ی اونایی که من وتو رو میشناسن مطمئنن که ما باهم زوج خوشبختی خواهیم شدخوشبختی ام یعنی اینکه تو از افکاری که حالا داری دست
بکشی واز زندگی در کنارمن راضی باشی .فقط کافیه یه کم فقط یه کم
منو دوست داشته باشی واین بالاترین خوشبختی وسعادته برای منه
_اگه نتونستم چی؟
_اه ه ه ه....خواهش میکنم از حالا نفوذ بد نزن
_ولی احتمالات همیشه وجود دارن
_ولی برای من نه
_ولی برای من هست
_تو هم سعی کن نباشه
-نمیشه .خواهش میکنم به من جواب صریح بده اگه من بعداز مدتی نتونستم تو رو دوست داشته باشم واون موقع هم همین حس و بهت داشتم چکار میکنی؟
-هیچی بازم سعی مو میکنم تا بالاخره دل تورو هم بدست بیارم
_اگه نشد به طلاق راضی میشی؟
چهره اش پر شد از عصبانیت با چشمای متعجبش نگام کرد
_امکان نداره
_ولی چرا اون موقع که زندگی ما در کنار هم بی فایده است
با عصبانیت مشتشو کوبید رو میز وگفت:گفتم که نه
چند نفر از آدم های میز کناری برگشتن نگامون کردن.با رفتارای که قبلا
ازش دیده بودم ترسیدم اگه بیشتر اصرارکنم همین الان بلند شه ومیزو
بکوبه به دیواربرای همین ساکت نشستم ولی اون آروم بشو نبود
-طلاق؟؟چه حرف مزخرفی مگه من دارم باهات ازدواج میکنم که بعدا
طلاقت بدم؟؟هان؟جواب منو بده؟
فهمیدم الان من باید چکار کنم باید دست بذارم رو نقطه ضعفش سرم
بلند کردمو تو چشاش نگاه کردم
_مگه تو نمیگی بلدی کاری کنی که من عاشقت بشم؟
-خوب آره
_خوب دیگه پس ممکن نیست یه همچین وضعی پیش بیاد من گفتم
احتمالا .توگفتی هیچ احتمالی وجود نداره پس تو چرا خودتو برای چیزی که وجود نخواهد داشت ناراحت میکنی؟
متفکرانه نگام کرد
-آره خوب تو راست میگی من بلدم چه جوری دلتو به دست بیارم مطمئنم که بلدم. تاحالا دل هرکی رو که خواستم به دست آوردم فقط مال تو یه کم بیشتر زمان میبره
-خوب پس از نظرتو هیچ احتمالی وجود نداره اگه من این سوال
و پرسیدم برای اطمینان دل نا آرام خودمه.اگه اونی که تو میگی شد خوب
چه بهتر ما درکنار هم به زندگی خوبمون ادامه میدیم(تودلم خودم از حرفی که زدم حالم به هم خورد چون مطمئنا هیچ وقته هیچ وقت اونیکه اون میخواد نمیشه ولی فعلا لازم بود عقب نشینی کنم چون
درغیر اینصورت از فردا بازم روز از نو روزی از نو. وضع میشه عین وضع همین چهارماه معلومم نیست تا کی ادامه پیدا کنه
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_44
عین وضع همین چهارماه معلومم نیست تا کی ادامه پیدا کنه دانیال که نمیخواد از
موضع خودش به این راحتی ها دست بکشه منم از این وضع خسته
شدم)ولی احیانا اگه اونی شد که من میگم گفتم احیانا اون موقع نذار
زندگی هر دوتامون خراب شه .خوب؟
ساکت بود دستاشو رو سینه اش گره زده بود ونگام میکرد
نمیدونم چرا به این قضیه مشکوکم یهویی یه دفعه ای زنگ میزنی بعد
چهار ماه میگی که نظرت عوض شده میخوای جواب مثبت بدی بعد میای
اینجا اول از ازدواج میگی بعد از طلاق من که سر در نمیارم
-راستش من از این وضع خسته شدم خوب تو میگی دوستم داری ازم میخوای بهت فرصت بدم که منو خوشبختم کنی بقیه ام همین نظرو دارن که من باتو خوشبخت میشم خوب منم میخوام به تو وبقیه یه
فرصت بدم تا خودتو ثابت کنی ولی اگه اونی نشد که شما میگین منم
میخوام شما به نظر من احترام بذارین .توی عشق احترام به هم دیگه
یک اصل مهم مگه غیر از اینه؟
ساکت بود داشت به حرفام فکرمیکردزمان زیادی برد تا دوباره صحبت
کنه کلافگی تو نگاهش ورفتارش موج میزد
-قبوله .ولی باید خوب به من فرصت بدی. از اولشم فکرت این نباشه که
نذاری من حرفمو ثابت کنم وبه طلاق آخر خیلی فکرنکنی باشه؟
خوب البته که نه من وقتی ببینم در کنار تو خوشبختم چرا باید به طلاق فکرکنم مگه عقلمو از دست دادم(تو دلم به خودم وافکار شیطانیم خندیدم.احساس رضایت داشتم)
من که مطمئنم اینطور خواهد شد.خوب دیگه حرف دیگه ای شرط دیگه ای؟
-نه دیگه همه ی شرط هامو چهارماه پیش گفتم توهم قبول کردی مگه نه؟
-کلافه دستشو تو موهاش کشید وگفت آره
-خوب پس حرف دیگه ای نمونده فقط تو بهم قول بده که سر حرفات میمونی؟
با بی میلی: قول میدم
_نه قشنگ قول بده قسم بخور
باکمی مکث:قسم میخورم
_بگو به جون عزیزترین کسم
با تردید نگام کرد ولی بعد گفت:به جون عزیزترین کسم
خوب دیگه خیالم راحت شد الان تو میتونی به خانوادت بگی هر وقت
که دوست دارن بیان برای هماهنگی های اخر برق شادی رو تو چشاش دیدم
-پس فردا خوبه؟
از نظر من ایرادی نداره ولی باید با خانواده ام هماهنگ کنی؟
-اونش بامن تو نگران نباش
-خواستم بگم فعلا من هیچ حسی ندارم نه نگرانی نه اضطراب نه خوشحالی ونه ناراحتی فعلا تو حالت بی تفاوتی ام ولی بجاش ساعتمو نگاه کردم واز جام بلند شدم
-پس فردا میبینمت خداحافظ
صبر کن خودم برسونمت
_نه میخوام کمی قدم بزنم
خندی زدو گفت هر جور راحتی فقط مواظب خودت باش
_باشه خداحافظ
_به امید دیدار
از در کافی شاپ زدم بیرون اواخر بهار بود بود بارانی نم نم میبارید
دستامو تو جیب مانتوم کردم واروم اروم شروع کردم به قدم زدن
همه چیز تموم شده ست .من دست به ریسک بزرگی زدم. من سر زندگی وآینده ام شرط بندی کردم ..اینده ای که براش نقشه های خیلی خوب کشیده بودم ورویا ها براش دیده بودم اما حالا تبدیل شده بود به یک کابوس وحشتناک..
پس فردای همون روز اونا اومدن خانوادگی .البته یه ناراحتی مختصری
تو چهره ی مادرش ومادربزرگش دیده میشد . خوب البته حق داشتن اونا
از دست من دلخور بودن که پسر دسته گلشون رو که همه آرزوشو دارن چهار ماه سر دوون دم.به نظر اونا مسلما ناز کردنم حدی داره ولی من شورش رو درآوردم.بقیه ی افراد حالتی راضی وخوشحالی داشتن اما حال هیچ کس به اندازه ی دانیال خوب نبود او بدون شک خوشحالترین فرد
مجلس بود.تو چشماش برق خاصی داشت که خوشحالی تو قیافه اش موج میزدواین باعث شده بود جذابتر بشه
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_45
اما من غمگین ترین فرد مجلس بودم وقتی همه در مورد روز وتاریخ عروسی صحبت میکردن من احساس خفگی میکردم بغض گلو مو فشار میداد ومن به زحمت اونو فرومیدادم.
قرار عقدخصوصی رو برای دوهفته ی دیگه گذاشتن تا راحت بتونیم خریدامونو بکنیم. وبعد قرار شد تقریبا دوماه نامزد بمونیم وشهریورجشن عروسی مفصلی بگیریم.این پیشنهاد اونا بود وپدرومادر من هم قبول
کردن پدرمن از اول هم از نامزدی های طولانی خوشش نمیومد.خواستم
اعتراض کنم ولی صدام تو گلو خفه شده بود.مهم نیست دیگه هیچی مهم نیست آینده ی من که فعلانابودشده ست دیر یا زود این اتفاق بالاخره باید بیفته شاید این خودش یه موقعیت خوبی باشه تامن زودتر به اهدافم برسم وزودتر از این جهنم خلاص شم تو افکار خودم بودم که با صدای دانیال به خودم اومدم
مگه نه سوگند خانم؟
من که از موضوع پرت بودم با تعجب نگاش کردم دانیال که متوجه ی حالم شده بودتوضیح دادن:
-دارن درمورد مهریه صحبت میکنن منم گفتم که ماقبلا باهم توافق کردیم مگه نه؟
تا اونجایی که یادم میومد من درمورد مهریه با اون به توافقاتی نرسیده
بودم
-کی؟
دانیال که درست رو مبل کناریم نشسته بودآروم طوری که فقط من بشنوم گفت:
_همون روز خواستگاری؟
_آقا نادر:پس ما دیگه بحثی نداریم اصل کاری شماها بودین که باهم توافق کردین
-لیلاخانم:خوب آقا نادر ما هم بزرگترشونیم ماهم باید بدونیم چقدره یا نه؟
دانیال :خوب معلومه ولی میشه بذارین برا روز عقد
لیلا:من میگم شاید کم باشه وباباومامان سوگند جون قبول نکنن؟
کم بودنش که کمه لیاقت سوگند خانم بیشتره ولی چون ایشون دختر قانعی هستن قبول کردن. شماهم قبول کنید بره
لیلا:ندونسته؟
&اره به قول پدرجون اصل کاری ماییم که باهم توافق کردیم
بابا:ولی خوب اقا دانیال بهتر نیست ماهم بدونیم
_خوب اگه اصرار دارین که بگم ایرادی نداری
دانیال همونطور که به من نگاه میکردی جواب داد:۲۰۰۰سکه
وبعد برگشت طرف جمع وگفت :این توافق ماست شمام اگه میخواین چیزی بهش اضافه کنید بسم االله.
منی که تا اون موقع مثل آدم های احمق داشتم جمع ونگاه میکردم با صدای بلند گفتم:۲۰۰۰سکه؟
اینبار بقیه بودن که داشتن با چشمهای متعجب مارو نگاه میکردن
دانیال:خوب بله ۲۰۰۰ سکه مگه یادتون نیست ما سراین عدد توافق کردیم
-من با شما سر این موضوع هیچ توافقی نکردم
_چرا همون روز خواستگاری
ازه یادم اومد:ولی اونروز من همینطوری گفتم
_منم قبول کردم والسلام شد تمام
-ولی من نمیخوام مهریه اینقدر شه
_چرا مگه شما خودتون نگفتین؟
_خواستم بگم بابا اونروز من اینو گفتم تا شاید یه سنگی بندازم جلوی پات ولی چیزی نگفتم
-دیدید ما باهم توافق کردیم تمام شد رفت
همه ساکت نشسته بودن ومارو نگاه میکردن.نارضایتی رو میشد از چهره
ی خانواده ی دانیال خوند ولی چیزی نگفتن
بابا:ولی دانیال جان پسرم ماراضی نیستیم
-چرا؟اگه ازنظر شما کمه ما میتونیم بیشترش کنیم
نه نه اصلا از نظرما این زیاده .به نظر من مهریه در حد معقولش خوبه.ما که اینجا تجارت نمیکنیم
_فرمایش شما متین ولی اگه اجازه بدین همین مقدار باشه
_لیلا:دانیال پسرم بهتر نیست به حرف پسر دایی احترام بذاری
مادرجون از شماو بقیه میخوام که به نظر مادوتا احترام بذارین
باصدای نسبتا بلندی گفتم:منم راضی نیستم
باز نگاه ها برگشت سمت من
دانیال نگام کرد:ولی روز اول شما خودت این پیشنهادو دادی
-الان نظرم فرق کرده
-ولی من قول دادم .مرد وقولش مگه نه پدرجون؟...
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_46
_آقا نادر که تا اون موقع ساکت نشسته بود گفت:بله ولی...
ولی نداره که شما که نمیخوایین من از حالا تو زندگی مشترکم بدقولی
رو شروع کنم من اون موقع به این خانم قول دادم که این مقدار مهریه رو قبول کنم الانم نمیتونم زیر قولم بزنم
لیلا:ولی پسرم اگه احیانا تو اینده خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد چی؟
-اولا که تو زندگی ما قرار نیست مشکلی پیش بیاد.من ایشونو دوست دارم وبرای خوشبختی ایش هر کاری میکنم و همه ی مشکلاتو حل میکنم .
دوما اگر خدایی نکرده زبونم لال بر فرض محال مشکلی پیش بیاد فکر کنم میتونم این مقدار و تهیه کنم
سوما: سوگند خانم دختر با انصافی هستن باهام راه میان
آقا یوسف:اونوقت باید همه ی زندگیتو بدی
همه زندگی من مال سوگند خانم میشه اگه ایشون نباشه زندگی و پول به چه درد من میخوره
بازم مثل همیشه که میتونست همه رو مجبور کنه کاری رو که دوست داره انجام بدن تونست همه رو راضی کنه
آخر سر حرفاشون با این جمله آقانادرتموم شد:ما که هر کاری کنیم باز این دانیال حرف خودشو به کرسی میشونه نمونه اش همین
سوگند اونقدر رفت و اومد وپافشاری کرد تا بالاخره اینم راضی به کاری کرد که خودش میخواد
تو دلم به همه ی اون آدم ها خندیدم :چه خوش خیالن اینا فکر کردن من به همین راحتی پس کشیدم ولی زهی خیال باطل اینجا تازه اول
ماجراست من دارم نقطه میزارم میخوام برم سر خط وداستانو اونجوری که خودم میخوام بنویسم نه اونجوری که اینا میخوان.....
قرار شد فردا بریم آزمایشگاه و از پس فردا خریدامونو شروع کنیم
موقع خداحافظی دانیال اومد کنار من و آروم گفت:امروز روز خیلی خیلی خوبی بود
-خواستم بگم امیدوارم از کارت پشیمون نشی ولی ترجیح دادم چیزی نگم
_فردا صبح میبینمت امیدوارم شب خوب بخوابی چون از فردا مشغله هامون شروع میشن .شب خوش .به امید دیدار
این حرف ها رو با یک حس پیروز مندانه ای گفت وزود رفت چون از خانواده اش که جلوتر رفته بودن عقب مونده بود.
توی دلم گفتم خوشحال باش آقا دانیال فعلا وقت خوشحالی شماست
به موقعش نوبت منم میرسه.....
صبح زود ازخواب بلند شدم ساعت هفت باید تو ازمایشگاه باشیم قرار شد خودمون دوتا بریم آزمایشگاه متعلق به دوست پدر دانیال بود جواب رو گفته بود که زودتر میده
راس ساعت هفت بود که دانیال زنگ خونه رو زد آماده رو مبل نشسته بودم بی حوصله بودم رفتم پایین وجواب سلام مشتاقانه ی اون رو با سردی دادم ونشستم .
-حالت خوب نیست؟
-میخواستی خوب باشه؟
خوب معلومه ببین من چقدر خوشحالم
ضبط ماشین رو روشن کرد وصداشو بلند کرد آهنگ شادی بود مربوط به عروسی بازم دلم بدجور خواست اذیتش کنم برای همین گفتم
اگه جواب آزمایش منفی باشه چی؟
یکه خورد نگام کردوگفت:نمیشه
_چرا حتما مسئول آزمایشگاه رو مجبور میکنی جواب رو عوض کنه نه؟
نگام کرد ولبخند مرموزی زدو گفت:اگه لازم باشه اون کارم میکنم
حرف هاش حالمو بدتر کرد دلشوره ی بدی افتاد به جونم :اگه راست بگه چی؟
اگه جواب آزمایش منفی باشه یعنی اون واقعا این کار رو میکنه؟
خوب معلومه که میکنه هر کاری بگی از دستش برمیاد اونوقت
من چه خاکی باید رو سرم بریزم............
افکار ناخوش ایندی ذهنمو پرکرده بودن ولی یک آن فکری تو ذهنم جرقه زد وباعث شد به خودم بخندم دیوونه ی احمق به تو میگن یه کله پوک واقعی.آخه توحواست
کجاست؟مگه قرار توواقعا زنش شی که اینقدر حرص وجوش میخوری؟
همه چیز سوری ایه همین این ها همه اش یه بازیه کسی ندونه تو که خودت خوب میدونه چی تو اون کله ی پوکت داری؟؟؟....
نه بازیگر خوبی میشم اونقدر نقشمو خوب بازی کردم که حتی خودمم
باورم شده ایول...دست مریزاد
این بار خنده ای از ته دل کردم اونقدر تو افکار خودم بودم که نفهمیدم
کی رسیدم به خودم که اومدم دیدم دانیال با چشمای گرد داره نگام میکنه لبخند ملیحی تحویلش دادم حالم خیلی خوب بود. . .
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از باحال ترین ترفندا برای وصل اجسام بدون استفاده از پیچ و میخ فقط با سشوار و بطری های پلاستیکی 😳
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
چرا میگن آب گرم در وضو کراهت داره و وضو با آب سرد بهتر از آب گرم است؟؟؟
زیرا میکروب هایی که بر اعضاء وضو قرار دارند و ممکن است نفوذ جلدی پیدا کرده و وارد بدن شوند، فرمانهای آب سرد آنها را نابود میسازد و هر چه آب سردتر باشد اکسیژن آن بیشتر و فعالیت میکروب کشی آن زیادتر است.
وقتی مقداری آب سرد بر اعضای وضو میریزیم، آن عضو سرد شده و جریان خون برای گرم کردن آن قسمت با سرعت و شدت بیشتری به سوی آن قسمت حرکت میکند و باعث طراوت و شادابی پوست و بدن میشود همانطوری که امروز با ماساژ قلب احیاء انجام میشود و بیمار به زندگی برمیگردد شستن و دست کشیدن روی اعضای وضو هم باعث تسریع جریان خون در بدن میشود.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
کسى که وضو بگیرد و با حوله اعضاى وضو را خشک کند، یک حسنه براى او نوشته میشود، اما کسى که وضو بگیرد و صبر کند تا دست و رویش خود خشک شوند، سى حسنه براى او نوشته میشود زیرا اگر وضو با آب سرد صورت پذیرد و پس از آن از خشک کردن آن اجتناب شود، بدن در برابر سرمائی که در اثر خشک نکردن آب وضو حس میکند، خود به خود درجه حرارتش بالا میرود تا آب وضو را خشک کند، که همین تحریکات حرارتی باعث باز شدن منافذ زیر پوست میشود و اکسیژن بیشتری به بافتهای پوست و مقداری هم عضلات زیر پوست میرسد و باعث نیرو و نشاط میگردد.
شاید جالب باشد که بدانید اعضایی که در وضو شسته میشوند،حدود هشتاد درصد اعصاب حسی بدن هستند، به طوریکه که اگر به جای وضو انسان تمام بدنش را کامل بشوید، چیز زیادی نسبت به تحریک وضو،به دست نمیآید به همین خاطر در روایات به دائم الوضو بودن و تجدید وضو با آب سرد برای فرو نشاندن خشم و آرامش اعصاب و نشاط بدن، تاکید زیادی شده است.
☘بحارالأنوار، جلد۸۰، صفحه۳۱۴، روایت۲، باب۵
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستان
#حکمت_خدا
حتما بخونید...
💎چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم. (بعنوان مسافر).آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود. راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم. هیچی نگفت و فقط گوش میکرد. صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود. گفتم بفرمایید. برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم. یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود. وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود. گفتم چطور شده، مسافر گفت: ۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند. من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن. این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود). حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم. سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن. چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه. من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست. خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!! دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم. من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم. تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم. اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد. گفتم دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری. تو فکر رفت و لبخند زد. من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده. رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم. تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود. هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد. همیشه بدشانسی بد شانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم. اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
من هم به حکمت خدا فکر کردم.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#تلنگر
اگر کاسهٔ خود را بیش از اندازه پُر کنید
لبریز میشود
چاقوی خود را بیش از حد تیز کنید
کند میشود
در پیِ پول و راحتی باشید
دلتان هرگز آرام نمیگیرد...
دنبال تایید دیگران باشید
برده آنها خواهید بود...
کار خود را انجام دهید، سپس رها کنید
این تنها راه آرامش یافتن است...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
🏴حکایت طبیب و قصاب
✍قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.
طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت. بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید، کسی مراجعه نکرد.
گفت چرا قصاب باشی آمد طبیب گفت تو چه کردی شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی.
گرچه لای زخم بودی استخوان
لیک ای جان در کنارش بود نان
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندهای جوجه کبابی 😋🙌
حتما تهیه جوجه کباب با مایکروفر رو تست کنید. (20 دقیقه - دمای 200 درجه)
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈آویز قلبی زیبا😍
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662