هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
❤ #یا_امام_رضا_جانم_دریاب_دلم_را
میوزد عاشقانه امشب باد
در مهیج ترین شب میلاد
جبرئیل آمد و به اهل زمین
مژدهٔ وصل دلبری را داد
قرعهٔ "مهربان ترین آقا"
از همین ابتدا به او افتاد
به همین علت است در حرمش
هر دل از غصه می شود آزاد
همزمان با ورود در هر صحن
دل ویرانه می شود آباد
کعبه شد قبلهٔ مسلمانان
قبلهٔ کعبه : "پنجره فولاد"
از هم اینک مدار گردش ماه
روزی یک بار ، دور گوهرشاد
❤ أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسی الرضا
❤به حق امام رضا (ع)حاجتتون روا
❤روزتون امام رضایی، التــــماس دعــــا
#کانال_حضرت_زهرا_س 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
ماجرای «ضامن آهو» بودن امام رضا(ع) چیست؟
آنچه در ذیل میآید حکایتی کهن است که عالم ممتاز، شیخ صدوق(۳۱۱ه.ق-۳۸۱ه.ق) آن را نقل کرده، که به احتمال بسیار ضامن آهو بودن امام رضا از آنجا نشأت گرفته است.
و اینک حکایت:
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی میگوید: روزی برای شکار به بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم، یوز همچنان دنبال آهو میدوید تا به ناچار آهو را به پای دیواری کشانید، و آهو آنجا ایستاد. یوز هم روبرویش ایستاد ولی به او نزدیک نمیشد، هرچه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز از جایش نمی جَست و از خود تکان نمیخورد، ولی هر گاه که آهو از جای خود(همان کنار دیوار) دور میشد یوز هم او را دنبال میکرد اما همین که به دیوار پناه میبرد یوز بازمیگشت تا آنکه آهو به سوراخ مانندی در دیوار آن مزار داخل شد، من وارد مزار حضرت رضا(علیه السلام) شدم و از ابو نصر مُقری(ظاهراً قاری قبر مطهر امام رضا(ع)بوده است) پرسیدم که آهویی که همین حالا وارد مزار شد کو؟ گفت ندیدمش، همان لحظه به جایی که آهو داخلش شده بود وارد شدم و پشگلهای آهو و رد پیشابش(=ادرار) را دیدم ولی خود آهو را نه!.
پس از آن پس با خودم عهد کردم که زائران حضرتش را نیازارم و با خوشی با آنها رفتار کنم. از آن پس هرگاه مشکلی برایم پیش می آمد به این«مشهد» روی می آوردم و حاجت خویش را می خواستم خداوند حاجت مرا برآورده می فرمود... و هیچ گاه از خداوند تعالی در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه آن را مستجاب میکرد و این چیزی است که از برکات این مشهد-که سلام خدا بر ساکنش باد-بر من آشکار شد.
منبع: عیون اخبار الرضا؛ شیخ صَدوق؛ به نقل از مقاله استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی در کتاب حاصل اوقات؛ ص ۴۵۸-۴۵۷.
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
👌حکایت بسیار زیباااا
🍃🌸یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بی خانمان با لباسهای ژولیده در می آورد و روزی که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیسای ده هزار نفری اعلام شود با همین قیافه به کلیسا می رود... خودش ماجرا را این طور
تعریف می کند: 🌸🍃
نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلی ها سلام کردم اما فقط ۳ نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند...
به خیلی ها گفتم، گرسنه هستم اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند...
سپس وقتی رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم...
به هر حال وقتی شبان کلیسا اسم کشیش
جدید را اعلام می کند،
تمام کلیسا شروع به کف زدن می کنند
و این مرد ژولیده از جای خود بلند
می شود و با همین قیافه به جلوی کلیسا
دعوت می شود...
مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت
خم می کنند، عده ای هم گریه می کنند
و این مرد سخنانش را با خواندن بخشی از انجیل آغاز می کند:🌸🍃
گرسنه بودم، غذا دادید... تشنه بودم، آب دادید...
مریض بودم به عیادتم آمدید... خیلی ها به کلیسا می روند، اما شاگرد و پیرو راستین عیسی مسیح نیستند...
خدا به دنبال جمعیت نیست،
خدا به دنبال دستیست که کمک می کند،
قلبی که محبت می کند،
چشمی که برای دیگران نگران است
و پایی که برای ناتوانان برداشته
می شود.🌸🍃
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌟لبخند پيامبر صلي الله عليه و آله
روزي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، به طرف آسمان نگاه مي كرد، تبسمي نمود. شخصي به حضرت گفت:
يا رسول الله ما ديديم به سوي آسمان نگاه كردي و لبخندي بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود:
- آري! به آسمان نگاه مي كردم، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزي بنده با ايماني را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مي شد، بنويسند؛ ولي او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بيماري افتاده بود.
فرشتگان به سوي آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند:
ما طبق معمول براي نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم. ولي او را در محل نمازش نيافتيم، زيرا در بستر بيماري آرميده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:
تا او در بستر بيماري است، پاداشي را كه هر روز براي او هنگامي كه در محل نماز و عبادتش بود، مي نوشتيد، بنويسيد. بر من است كه پاداش اعمال نيك او را تا آن هنگام كه در بستر بيماري است، برايش در نظر بگيرم.
📚بحار الانوار،ج22،ص83
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
امام رضا علیه السلام
اگر میتراود زِ لبها علی
اگر نعره دارم سراپا علی
ندارد دلم قبله الا علی
که دیدم خدا را فقط با علی
خدا عالی است و مُعَلیٰ علی
بگو بعدِ بسمه تعالیٰ علی
اگر کوچهی ما چراغانی است
اگر سقفِ این شهر بارانی است
اگر زُلفِ ما در پریشانی است
اگر حالِ ما باز طوفانی است
که ایران تمامش خراسانی است
که ما خاک هستیم بالا علی
اگر روزگاریست حالم بَد است
اگر لحظههایم پریشان شده است
گرهها سراغم اگر آمده است
اگر غم به امروز ما سر زده است
علاجش فقط دیدن مشهد است
بخوان زیرِ ایوان طلا یا علی
بهشت است و نور است در این فضا
که سوءُالقَضا گشت حُسنُ القَضا
سراپا پُرم از دَمی جان فزا
چه امشب چه فردا چه روزِ جزا
علی ابن موسی الرضا المرتضیٰ
مرا کافی اینجا و آنجا علی
فقیری که اینجا به زحمت رسید
زیارت نخوانده به عزت رسید
سلامی نکرده سلامت رسید
دعایی نگفت و اجابت رسید
عنایت رسید و عنایت رسید
فقیر تو بود و شد آقا علی
حرم پُر شده از کبوتر رضا
ولی ما کلاغیم و بی پَر رضا
به ما حق بده پشتِ این در رضا
نداریم ما جای دیگر رضا
گرفته حرم بویِ مادر رضا
نداریم جز تو به_زهرا_علی
شبی آمدم مثلِ بیچارهها
نشستم کمی پیشِ فوارهها
گره خورده بودم چو آوارهها
اسیرِ قفسها و دیوارهها
که ناگاه با بانگِ نقارهها
براتِ مرا کرد امضا علی
چه بی منت اینجا دوا میدهند
نجف را در این صحنها میدهند
بگو کاظمین و... تو را میدهند
مدینه و یا سامرا میدهند
و پایینِ پا کربلا میدهند
امیری حسینٌ و مولا علی
اگر مُردهام باز جانم دهید
اگر خواب هستم تکانم دهید
مریضم حرم را نشانم دهید
من از آنِ مولایم آنم دهید
کمی در حرم استخوانم دهید
مرا جای دیگر مبادا علی...
چه میچسبد اینجا جوابت دهند
و جا گوشهی انقلابت دهند
در آن صحن باشی و آبت دهند
سرت رویِ زانو و خوابت دهند
و در خواب هم آفتابت دهند
چه میچسبد آری به رویا علی
اگر چشم اینجا به امید توست
سرِ سالِ ما هم شبِ عیدِ توست
در این سینهها نورِ توحیدِ توست
فقط روشناییِ خورشید توست
و این روضهها گیرِ تاییدِ توست
بخوان تا مُحَرم تو ما را علی
منم روبرویت علیکالسلام
پُر از آرزویت علیکالسلام
من و گفت و گویت علیکالسلام
تو و اشک رویت علیکالسلام
به یاد عمویت علیکالسلام
تو هم دادهای دل به سقا علی
بخوان روضهها را به اِبنِ الشَبیب
زِ تیری مَهیب و زِ شَیبُ الخَضیب
زِ آهی غریب و زِ خَدِالتَریب
زِ اَمَنیُجیبِ یتیمی غریب
بگو وا حسن وا حسینا علی
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#فوروارد_فراموش_نشه
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_پنجاه_سه
کم کم زندگى به روال عادى باز مى گشت. حسین به سر کارش برگشته بود و من هم مشغول درس خواندن بودم. على و سحر، از چند هفته بعد از آمدن على به مسافرت رفته بودند. سفر ایران گردى! و فقط من و حسین مى دانستیم که چرا على با آن عجله مى خواست به همراه همسرش جاى جاى ایران را بگردد. اواسط ترم بود که خبرى، همۀ مان را شوکه کرد. درس کلاس ساعت اول تمام شده بود، بچه ها متفرق مى شدند. من و لیلا و شادى، ساعت بعد هم کلاس داشتیم،افتان و خیزان وسایلمان را جمع کردیم و به طبقه بالا که قرار بود درس هوش مصنوعى در آن برگزار شود، رفتیم. درست سر جایمان ننشسته بودیم که فرانک در را با شدت باز کرد. هر سه ترسان نگاهش کردیم. شادى با حرص گفت: بمیرى با این در باز کردنت!اما با دیدن چشمان به خون نشستۀ فرانک، خشکمان زد. لیلا فورى پرسید:- چى شده فرانک؟
فرانک همانطور اشک ریزان دهان باز کرد و آوار بر سرمان خراب شد:- آیدا خودکشى کرده... چند لحظه اى ساکت و گیج به فرانک که روى صندلى افتاده بود و داشت هق هق مى کرد، خیره ماندیم. اولین نفرى که به خود آمد، شادى بود. از جا بلند شد و به طرف فرانک رفت:- چرا چرت و پرت مى گى؟ فرانک بریده بریده گفت: صبح رفتم دنبالش با هم بیاییم دانشگاه، خونه شون قیامت بود. اول فکر کردم روضه دارن،چون همه مشکى پوشیده بودند. بعد که جلو رفتم، مادرشو دیدم که تمام صورتشو کنده بود و با دیدن من، از حال رفت.فهمیدم که روضه و این حرفها در کار نیست. از زنى که چشمانش از شدت گریه ورم کرده بود، پرسیدم: چى شده؟ بهم گفت که پریشب آیدا قرص خورده و صبح دیگه بلند نشده، صبح زود برادرش وقتى براى نماز صبح صداش مى کنه وجوابى نمى شنوه متوجه جریان مى شه و فامیل رو خبر مى کنه، همه داشتن مى رفتن پزشکى قانونى، نمى دونین با چه حالى آمدم تا خبرتون کنم. بیایید ما هم بریم، هنوز وقت هست.
آنچه مى شنیدم باور کردنى نبود. همانطور به فرانک زل زده بودم که صداى گریه و جیغ لیلا بلند شد. شادى هم درسکوت اشک مى ریخت. بغض در گلویم گره خورده بود و راه تنفس را برایم بسته بود. همانطور که به طرف در مى رفتم،فریاد کشیدم: اى خدا! و بغضم شکست. در طول راه همه ساکت بودیم و فقط اشک مى ریختیم، وقتى رسیدیم، آیدا را شسته بودند و داشتند برایش نماز مى خواندند. انگار در خواب راه مى رفتم. ایستادم و نگاه کردم. به برآمدگى سفیدى که تکه اى شال ترمه رویش انداخته بودند و زمانى دختر جوان و زیبایى بود. به رویایى که مى رفت تا در دل خاك، مدفون شود. به خوابى که تعبیر نشده، تمام شده بود. نماز تمام شد و ضجه و فریاد زنى کوتاه قامت و فربه به هوا بلند شد: - واى نو عروسم، واى پارة تنم، واى واى! جوانم، دختر گلم!
اشک هایم در اختیارم نبود. به صورت زن خیره شدم، جاى ناخن در گونه هایش به خون نشسته بود. صداى شادى ازکنارم بلند شد: لیلا داره مى میره، بیا برگردیم.برگشتم و به صورت رنگ پریده لیلا زل زدم. زنى جلو آمد و با لهجه غلیظ آذرى گفت: - ببریدش، زن آبستن گناه داره...بى حرف، لیلا را از جا بلند کردیم و دوباره برگشتیم. جلوى در خانه به شادى گفتم: - عصر بریم خونه شون؟ شادى ناله کرد: حتما! - تو آدرس دارى؟شادى بغضش را فرو خورد: شماره فرانک رو دارم، ازش مى گیرم و میام دنبالت. بعدازظهر وقتى شادى دنبالم آمد، در حال حرف زدن با حسین بودم. همانطور که گوشى تلفن دستم بود، در را براى شادى باز کردم و اشاره کردم بنشیند. بعد به حسین گفتم: - عزیزم، ممکنه وقتى برگردى، من خونه نباشم. زنگ زدم که نگران نباشى.صداى مهربانش بلند شد: کجا مى رى عروسک؟ با صداى گرفته اى گفتم: یکى از دوستاى دانشگاهى ام فوت کرده، باید برم مجلس ختم...صداى نگران حسین گوشم را پر کرد: واى! کى؟ - تو نمى شناسى... آیدا... - آیدا خان احمدى؟ با تعجب گفتم: تو از کجا مى شناسى؟ صدایش پر از اندوه شد: خوب من براى شما تمرین حل مى کردم...
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴
❤️سخنی که پیامبر(ص) درباره ظهور مهدی(عج) به حضرت زهرا(س) فرمود:
على بن هلال از پدرش روایت نموده که گفت در بیماری پیامبر(ص)، حضورش شرفیاب شدم، دیدم فاطمه (س) در بالین پدرش نشسته و اشک مىریزد چون صداى گریه اش بلند شد، پیامبر سر برداشت و فرمود: فاطمه جان! چرا گریه مىکنى؟ عرض کرد: مى ترسم بعد ازشما احترام ما از دست برود؟ فرمود: عزیزم، مگر نمىدانى که خداوند به اهل زمین نگاه کرد و پدرت را از میان آنان برگزید، سپس نظر کرد و شوهرت را انتخاب کرد، و به من وحى فرمود که تو را به او تزویج کنم؟ دخترم! ما اهل بیتى هستیم که خداوند عزوجل هفت فضیلت به ما عطا فرموده که به هیچ کس قبل و بعد ازما عطا نفرموده است، و آن این که: من خاتم پیامبران نزد خدا و بهترین آنها و محبوبترین بندگان مىباشم و با این امتیازات پدر تو مىباشم، جانشین من بهترین جانشینان پیغمبران و محبوبترین آنها نزد خداست، و او شوهر تو است شهید ما بهترین شهداء و محبوبترین آنان نزد خداوند است و او حمزه بن عبدالمطلب عموى پدر و شوهرت مىباشد، جعفربن ابیطالب که با دو بال در بهشت با فرشتگان پرواز مىکند پسر عموى پدرت و برادر شوهرت از ما است، در سبط این امت که حسن و حسین دو فرزند تو و دو آقاى اهل بهشت مىباشند از ماست، و به خدا قسم که پدرشان افضل از آنهاست.
یا فاطمة و الذى بعثنى بالحق ان منهما مهدى هذه الامة اذا صارت الدنیا هرجاً و مرجاًًً و تظاهرت الفتن و انقطعت السبل و اغار بعضهم على بعض فلا کبیر یرحم صغیراً و لا صغیر یوقر کبیراً فیبعث الله عند ذلک منهما من یفتح حصون الضالة و قلوباً غلفاً یوم بالدین فى آخر الزمان کما قمت به فى آخر الزمان و یملاء الارض عدلاً کما ملئت جوراً . اى فاطمه ! به خداوندى که مرا به راستى برانگیخته، مهدى این امت نیز از ایشان مى باشد، موقعى که دنیا هرج و مرج شود و آشوبها پدید آید و راهها مسدود گردد و اموال یکدیگر را به غارت برند، نه بزرگتر به کوچکتر رحم کند و نه کوچکتر احترام بزرگتر را نگاه دارد، خداوند کسى را برانگیزد که قلعه هاى ضلالت و دلهاى قفل زده را بگشاید و اساس دین را در آخر الزمان استوار سازد، چنان که من در آخر الزمان پایدار گردم و زمین را پراز عدل نماید چنان که از ظلم پر شده باشد… .
📗 کشف الغمه،۵ – اربعین حدیث فى المهدى ذکر المهدى و نعوته و حقیقة مخرجه
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸﷽🌸
✨ #یڪ_داستــان
✍ مـــــردی نـزد دانشمنــــدی از پــدرش شڪایت ڪرد . گفت پــــدرم مرا بسیار آزار میدهد. پیــر شده است و از مــن میخواهد یڪ روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر میگوید پنبه بڪار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟ مرا با این بهانهگیریهایش خسته ڪرده است، بگو چه ڪنم؟ دانشمند گفت با او بساز گفت نمیتوانم.
✍دانـشمنــــــد پـرسیـــد: آیا فــــرزنــــد ڪوچڪی در خانه داری؟ گفت بلی. گفت اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب ڪند آیا او را میزنی؟ گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. آیا او را نصیحت میڪنی؟ گفت نه چون مغزش نمیرود و...
✍گفـــت میدانـــی چــرا با فــــرزنــدت چنین برخورد میڪنی؟ گفت نه. گفت: چون تو دوران ڪودڪی را طی ڪردهای و میدانی ڪودڪی چیست ،اما چون به سن پیری نرسیدهای و تجربهاش نڪردهای ، هرگز نمیتوانی اقتضای یڪ پیر را بفهمی!!!
✍در پـــــیـری انــــســان زود رنـــــــج میشــود، گوشهگیر میشود، عصبی میشود. احساس ناتوانی میڪند و... پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا ڪن اقتضای سن پیری جز این نیست.
🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🌸دلتنگ حرم ...🌸:
♥️««بهترین زیبایی های خلقت»»♥️
👷 زیباترین کلام:بسم الله...
👷زیباترین تکیه گاه:خدا
👷زیباترین دین:اسلام
👷زیباترین خانه:کعبه
👷زیباترین بانگ:تکبیر
👷زیباترین آواز:اذان
👷زیباترین ستون:نماز
👷زیباترین معجزه:قرآن
👷زیباترین سوره:حمد
👷زیباترین قلب:یاسین
👷زیباترین عروس:الرحمن
👷زیباترین محافظ:آیةالکرسی
👷زیباترین عمل:عبادت
👷زیباترین زیارت:خانه خدا
👷زیباترین منزل:بهشت
👷زیباترین مهاجر:هاجر
👷زیباترین صابر:ایوب(ع)
👷زیباترین معمار:ابراهیم(ع)
👷زیباترین قربانی:اسماعیل(ع)
👷زیباترین مولود:عیسی(ع)
👷زیباترین جوان:یوسف(ع)
👷زیباترین انسان:پیامبراسلام
👷زیباترین پارسا:علی(ع)
👷زیباترین مادر:زهرا(س)
👷زیباترین مظلوم:امام حسن مجتبی(ع)
👷زیباترین شهید:امام حسین(ع)
👷زیباترین ساجد:امام سجاد(ع)
👷زیباترین عالم:امام محمدباقر(ع)
👷زیباترین استاد:امام صادق(ع)
👷زیباترین زندانی:امام کاظم(ع)
👷زیباترین غریب:امام رضا(ع)
👷زیباترین فرزند:امام جواد(ع)
👷زیباترین راهنما:امام هادی(ع)
👷زیباترین اسیر:امام حسن عسکری(ع)
👷زیباترین منتقم:امام زمان(عج)
👷زیباترین عمو:حضرت عباس(ع)
👷زیباترین عمه:حضرت زینب(ع)
👷زیباترین سرباز:علی اکبر(ع)
👷زیباترین غنچه:علی اصغر(ع)
👷زیباترین شب سال:شب قدر
👷زیباترین سفر: حج
👷زیباترین محل تولد:کعبه
👷زیباترین لباس: احرام
👷زیباترین ندا: فطرت
👷زیباترین سرانجام: شهادت
👷زیباترین جنگ: نفس عماره
👷زیباترین ناله: نیایش
👷زیباترین اشک: اشک از توبه
👷زیباترین حرف: حق
👷زیباترین حق: گذشت
👷زیباترین رحمت: باران
👷زیباترین سرمایه: زمان
👷زیباترین لحظه: پیروزی
👷زیباترین کلمه: محبت
👷زیباترین یادگاری: نیکی
👷زیباترین عهد: وفا
👷زیباترین دوست: کتاب
👷زیباترین کتاب: قرآن
👷زیباترین زینت: ادب
👷زیباترین روزهفته: جمعه
👷زیباترین خاک: تربت کربلا
👷زیباترین ابزار: قلم
👷زیباترین روزسال: مبعث
👷 زیباترین بیابان: عرفات
👷 زیباترین مزار: شش گوشه
👷زیباترین شعار: صلوات
👷زیباترین قبرستان: بقیع
👷زیباترین زمین: کربلا
👷زیباترین آرزو: فرج مهدی
زیباترین پایان: التماس دعا
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌺🌺🌺🍃
🌹پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: اى على ۶۰۰هزار گوسفند مى خواهى یا ۶۰۰ هزار دینار یا ۶۰۰ هزار جمله؟ عرض کرد: اى رسول خدا! ششصد هزار جمله. پیامبر ص فرمود آن ۶۰۰ هزار جمله را در شش جمله جمع خلاصه میکنم.
۱ـ هرگاه دیدی مردم به فضایل و مستحبات میپردازند، تو به کامل کردن واجبات بپرداز
یا علیُّ إذا رَأیتَ الناسَ یَشتَغِلُونَ بالفَضائلِ فاشتَغِلْ أنتَ بِإتمامِ الفَرائضِ.
۲ـ هرگاه دیدی مردم سرگرم دنیایند، تو سرگرم آخرت شو
و إذا رَأیتَ الناسَ یَشتَغِلُونَ بِعَمَلِ الدنیا فاشتَغِلْ أنتَ بعَمَلِ الآخِرَةِ.
۳ـ و هرگاه دیدی مردم به عیبهای دیگران میپردازند، تو به عییبهای خودت بپرداز؛ و
إذا رأیتَ الناسَ یَشتَغِلونَ بِعُیوبِ الناسِ فاشتَغِلْ أنتَ بِعُیوبِ نفسِکَ.
۴ـ و هرگاه دیدی مردم به آراستن دنیا میپردازند، تو به زینت دادن آخرت بپرداز؛
و إذا رَأیتَ الناسَ یَشتَغِلونَ بتَزیینِ الدنیا فاشتَغِلْ أنتَ بتَزیینِ الآخِرَةِ.
۵ـ و هرگاه دیدی مردم به زیادی عمل میپردازند، تو به خالص کردن عمل بپرداز
و إذا رَأیتَ الناسَ یَشتغِلونَ بکَثرَةِ العَمَلِ فاشتَغِلْ أنتَ بصَفوَةِ العَمَلِ.
۶ـ و هرگاه دیدی مردم به خلق متوسل میشوند تو به خالق متوسل شو
و إذا رَأیتَ الناسَ یَتوسَّلُونَ بالخَلقِ فَتَوَسَّلْ أنتَ بالخالِقِ.
☘ #منبع
میزان الحکمه ج۳ص۲۴۰۳
🍃
🌺🍃
🍃🌺🍃
#آدرس_کانال_در_پیام_رسان_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662