🕊✨🕊
☀️قرائت قرآن آثار محیرالعقولی دارد!
📿قرائت زیاد و همیشگی قرآن شریف، با صرف نظر از حفظ و تدبر در آن، بسیار ارزنده است و حتی باید گفت آثار محیرالعقولی دارد. شما اگر به باب قرائت قرآن در کافی شریف نگاه کنید و همچنین آنچه را که مرحوم علامه مجلسی در کتاب القرآن بحارالانوار جمع فرموده اند، ببینید، آن وقت تصدیق می فرمایید که واقعا محیرالعقول است، چون این بابی است که غالبا هرکسی که وارد آن می شود، زمینه ی پرداختنش به امور مرتبط با معارف الهی فراهم می گردد. و شاید علت این همه تشویق ها و ترغیب ها که در روایات شریف ذکر شده است، همین باشد.
💌قرآن، پیمانی بین خدای متعال و بندگانش است. ممکن است در یک معنای وسیع تر این جور نباشد که فقط انسان ها از قرآن بهره برداری کنند، شاید بالاتر از این هم باشد و جمادات هم در یک معنایی همین طور باشند.
🔮انسان وقتی با کسی میثاق نامه ای بسته است، باید هرچند وقتی نگاه کند و به یاد خودش بیاورد که چه پیمان هایی بسته است. اینجا سزاوار است به این میثاق نامه ای که بین خود و پروردگارش هست، نظر کند و ببیند که چه پیمان هایی بین این دو هست.
💫در روایات معتبر، برای خواندن بعضی از سوره ها آثار مهمی بیان شده است. برای مثال، اگر سوره ی واقعه هرشب خوانده شود، آثاری دارد که واقعا تجربه شده است، مثلا مانع از فقیر شدن انسان می گردد. و مورد سفارش اهل معنا است. همچنین اگر عصرهای جمعه به خواندن سوره ی مبارکه ی صافات ملتزم باشد، دیده شده کسانی که ملتزم بوده اند، از بیچارگی های مادی نجات پیدا کرده اند.
🌾مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری "قدس سره" به خواندن سوره ی مبارکه ی المومنون در هر جمعه سفارش می کردند که باعث عاقبت بخیری انسان می شود و ایشان هم روی همین نکته تاکید می کردند.
📚پندهای سعادت - سلسله درس های اخلاق آیت الله شب زنده دار
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک☺ قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .
می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمت شم به بودجه مون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!😅
گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه ش و شرایط مون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجه مون بدیم
که خیلی عالی بود .😉
فقط یه شرط داشت که همه مونو شوکه کرد
اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
واقعا عجب شرطی !!!!!
همه مون مونده بودیم چه کنیم ؟ من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم . دوتا دوست دیگه م ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.
پس از کمی مشورت قبول کردیم.
پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا بمونین .
خلاصه وسایل خونه مونو بردیم خونه ی پیرزن.
شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنه رو ببره تا مسجد که جنب خونه بود.
پاشد رفت و همراهیش کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.
همه مون خندیدیم.
شب بعد من رفتم .
با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.
برگشتنی پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته ؟
من صبحها ندیدم برای نماز بیدار شید !
به دوستام گفتم از فردا ساعت مونو کوک کردیم ، صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.
شب ، بعد از مسجد ، پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.
واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی.
کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت ،
برامون جالب بود.
بعد یک ماه که صبح پامیشدیم و چراغو روشن می کردیم ، کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم .
من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند.
واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.
تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد.
نماز خون شده بودم😅
اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت.هرسه تامون تغییر کرده بودیم.بعضی وقتا هم پیرزن از یکی مون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.
تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم.
چقدر عالی بود.
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده ، پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش همه مونو تغییر داده بود.
خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی
🍃
*خداجو با خداگو فرق دارد*
*حقیقت با هیاهو فرق دارد*
*خداگو حاجی مردم فریب است*
*خداجو مومن حسرت نصیب است*
*خداجو را هوای سیم و زر نیست*
*بجز فکر خدا،فکر دگر نیست*
راستی چقدرشیوه امربه معروف مهمه👏🏻👏🏻👏🏻
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#حکایت_تاریخی
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:
«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚مثبت نگر باشيم!!
دو فروشنده کفش برای فروش کفشهای فروشگاهشان به جزیرهای اعزام شدند.
فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچ کس کفش نمیپوشد،فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت:فردا برمیگردم،اینجا هیچکس کفش نمیپوشد.
فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد،فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد:لطفا هزار جفت کفش بفرستید،اینجا همه کفش لازم دارند.
براي كسب موفقيت بايد نگرش درست داشت.افراد عادی به دیدن چیزهای منفی و مدام بهانه آوردن عادت کردهاند،در حالی که هر چیزی هم جنبهی منفی دارد و هم مثبت که افراد موفق با انرژی خوبشان جنبههای مثبت را میبینند و از نقاط قوت استفاده میکنند
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 اگر بیمار دیابتی دارید بدانید:
• کوچکترین تغییر رنگ در بیماران دیابتی در این ناحیه از صورت( یعنی ناحیه اطراف بینی)نیاز به بررسی فوق اورژانس دارد
• موکورمایکوزیس یک عفونت فوق سریع در بیماران دیابتی است که پتانسیل کور کردن درعرض چند ساعت را دارد و بیمار شاید بعد از تغییرات در ناحیه صورتش تا دو ساعت بعد کور شود.
پ.ن:میشه خواهش کنم این "شکر و قند"زهرماری رو از سفره غذاییتون حذف کنید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 آهن موجود درتخمه آفتابگردان با جوانه گندم، جگر و زرده تخم مرغ رقابت میکند
• تخمه آفتابگردان بمب اسیدفولیک و آهن است و یک مشت از آن 90% نیاز روزانه به ویتامین E را تامین میکند !
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
آدامس از اولین برندهای "صمغ جویدنی" است که اسم خودش رو از توماس آدامس (آدامز) مخترع آمریکایی قرن نوزده گرفت و در ایران نیز با این نام مشهور شد
جویدن سقز از گذشتههای دور، بین ایرانیان مرسوم بوده اما اولین آدامس مدرنِ موفق در ایران "آدامس خروسنشان" بود
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند ایده عالی برای هدیه دادن 😍🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🖼یه راه حل ساده واسه افردا عینکی،کافیه یه چسب روی بینی طبق عکس بزنید،دیگه شیشه عینکتون دچار مه گرفتگی نخواهد شد(:
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_154
دعوت مارشال را نمی پذیرفت یا آلبرت به آن مهمانی نمی آمد، اگر همان زمان که عشق هنرپیشگی و ستاره شدن
سیما را وسوسه کرده بود، طلاقش می دادم، اگر همین دیروز آنها را تعقیب نمی کردم، اگر آن کارد در دسترس من
قرار نمی گرفت، هرگز کار به اینجا نیم کشید.
به گذشته ام برگشتم ،انگار که آن روز که با پدرم وبهرام ، به شکار رفتیم و اتومبیل سرهنگ خراب شده بود و پدرم
آنها را دعوت کرد، سرنوشت من رقم خورده بود. باید به لندن می آمدم و آلبرت را می کشتم.خواب به چشمانم راه
نمی یافت.گاهی ، بی حس و بی هوش روی تشک می افتادم. بزاق دهانم خشک و تلخ شده بود. صحنه ای که آلبرت
، سیما را بوسید و من به او حمله کردم ، زا جلوی چشمم دور نیم شد. ترس و وحشت چنان بر من چیره شده بود که
بی اختیار فریاد کشیدم.
روز چهارم برای پنجمین بار کارآگاه اسمیت مرا احضار کرد. قبل از این که چیزی بپرسد، گفتم:"من آلبرت مور
انگلیسی رو کشتم . می دونم شما هم کوچکترین تردیدی ندارید پس هرچه زودتر محاکمه ام کنین، دیگه این همه
بازجویی الزم نیست."
کارآگاه گفت: "همون طور که گفتم ، ما دنبال انگیزه قتل هستیم."
گفتم : "منم به شما گفتم اگه ایرونی بودین ، انگیزه قتل براتون روشن بود."
کارآگاه اسمیت کاغذی از جیبش بیرو آورد درحالیکه به آن نگاه می کرد، گفت:" دیشب، طی یادداشتی که از
استودیوی رانک به من دادن معلوم شد، این فیلمی که همسر شما نقش اولش رو داشت، می بایست در کمپانی
متروگلدن مایر هالیوود تهیه شه چون آقای مور بر خالف خواسته هالیوود عمل کرده بود و با استودیوی رانک
قرارداد بسته بود، باید به ما حق بدین درباره قتل زیاد از حد کنجکاو باشیم و به شما شک کنیم، شاید آلت دست
مافیای هالیوود شده باشین."
خنده ام گرفت.گفتم :" نه آقا ، پای مافیا در میون نبوده."
کارآگاه چند روزنامه جلوی من انداخت و گفت:" متاسفانه اغلب روزنامه های لندن قتل آلبرت مور رو به مافیا نسبت
دادن."
روزنامه رو از کارآگاه گرفتم و عناوین آنها را یکی یکی خواندم . نوشته بودن "آلبرت مور به دست یکی از مهره
های مافیا به قتل رسید."
" هایوود هرگز اجازه نداد فیلم "آخرین ایستگاه" در لندن و در استودیوی رانک تهیه شود."
"همسر زنی که می خواست ستاره سینما شود، به کمک مافیا، دست به قتل آلبرت مور، کارگردان فیلم "آخرین
ایستگاه" زد."....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_155
گفتم :" برای این که روزنامه نگارا از اشتباه بیرون بیان بهتره به اونا بگین آلبرت مور با اون زن رابطه داشته"
کارآگاه با تعجب گفت:" شما تا به حال حرفی درباره رابطه آلبرت با همسرتون نزده بودین اگر راست بگین ، اثبات
این موضوع ، تخفیف زیادی در مجازات شما داره پول کافی برای وکیل خوب دارین؟"
وقتی کارآگاه جواب مثبت مرا شنید گفت:" شما یه پزشک هستین و من نمی خوام با شما مثل یه جنایتکار رفتار کنم
. چند روز دیگه محاکمه شما شروع میشه . برای انتخاب وکیل، با چه کسی می خواین صحبت کنین؟"
چند لحظه سکوت کردم و سپس گفتم : " تنها کسی که می شناسم و به او اطمینان دارم عثمان مباشره."
نام ف شماره تلفن و آدرس او را نوشتم و به کارآگاه دادم.
دو روز بعد ، عثمان مباشر و کارآگاه اسمیت به ملاقات من آمدند. کارآگاه گفت: " وقت رو نباید تلف کنیم . بهتره
درباره انتخاب وکیل صحبت کنیم."
عثمان مباشر گفت:" راج با یه وکیل زیر دست آشناست از او خواهش کردم هرکار از دستش بر میاد، کوتاهی
نکنه."
گفتم: " من در این شهر تنهایم و غیر از تو کسی رو ندارم."
باالخره درباره انتخاب وکیل با عثمان مباشر به توافق رسیدیم . کارآگاه بیش از آن اجازه نداد با هم صحبت کنیم.
سه روز بعد وکیلی که عثمان انتخاب کرده بود، به دیدنم آمد و خودش را معرفی کرد. حدود چهل و پنج سال
داشت. بعد از پیشنهاد حق وکالت و تکمیل امضاء وکالتنامه و ارائه چکی به مبلغ یک هزار و پانصد پوند از من
خواست همه چیز را برایش تعریف کنم . من تمام ماجرا را ، از اول ژانویه که البرت را دیدم تا زمانی که او را گشتم
برایش شرح دادم . وکیل به آنچه گفته بودم ، اکتفا نکرد و پرسید:" آیا شاهدی وجود داره که شهادت بده آلبرت به
همسر شما پیشنهاد بازی در فیلم رو داده؟"
گفتم: " اگه شهادت بدن، بله. پدر و مادر همسرم و آقای دکتر میرفخرایی و خانمش."
آدرس و شماره تلفن آنها را یادداشت کرد و سپس پرسید:" شما یقین دارین همسرتان قبل از فیلمبرداری با آلبرت
رابطه داشته؟"
گفتم :" یقین ندارم ، ولی به چند دلیل حدس می زنم. یکی این که چند سال پیش ، برادرش او را لو داد که با آلبرت
مالقات داشته و خودش هم اعتراف کرد. دوم این که، ژانویه گذشته که به باغ مارشال رفتیم ، مرد میانسالی که الله و
اونجا زندگی می کنه همسرم رو شناخت."...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_156
وکیل خواست درباره مرد لال بیشتر برایش توضیح دهم . من هم قضیه آن شب را که با سیما مرد لال را دیده بودیم
تعریف کردم.
وکیل پرسید: "دلیل دیگه ای دارین؟"
گفتم :" روز حادثه که اونا رو تعقیب کردم ، رفتار آلبرت با همسرم خیلی صمیمی بود. وقتی آلبرت و سیما سوار
اتومبیل شدن، برادرش برگشت و اونا رو تنها گذاشت. اگه ریگی تو کفش نداشتم چرا سیاوش رو با خودشون
نبردن؟"
وکیل لحظه ای سکوت کرد، سپس پرسید:" وقتی نامه استودیو رانک رو دیدین ، شما پیشنهاد طالق کردین یا
همسرتان؟"
گفتم:" همسرم پیشنهاد کرد.منم قبول کردم ، به شرط این که پسرم رو به من بده، ولی اون قبول نکرد."
هر چه می گفتم، وکیل یادداشت می کرد. حدود دو ساعت با من بود. موقع خداحافظی دست او را گرفتم و با حالتی
درمانده پرسیدم: ممکنه این حرفا به تبرئه شدنم کمک کنه.
گفت: " احتمال تخفیف مجازات هست، ولی تبرئه غیرممکنه."
دوازده روز پس از وقوع قتل به من اطلاع دادن سه روز دیگه محاکمه ام شروع می شود. تا قبل از محاکمه ، وکیل دو
بار دیگر مرا ملاقات کرد. او از دکتر میرفخرایی و همسرش و پدر و مادر سیما رسما ً دعوت کرده بود روز
محاکمه،برای ادای شهادت در دادگاه حاضر شوند. همچنین دو بار با سیما گفت و گو کرده بود، اما درباره موضوع
صحبتشان حرفی به من نزد، فقط گفت:" همسر شما مثل دیوونه ها شده. هنوز باور نداره شما آلبرت مور را کشته
باشین."
پرسیدم:" به خاطر من که گرفتار شدم ، داره دیوانه می شه یا به خاطر آلبرت که کشته شده؟"
وکیل نگاهی پرمعنی به من انداخت و گفت:" او قبل از هرچیز تقاضای طلاق کرده . بنابراین دیگه نباید برای شما
فرقی بکنه برای کی ناراحته."
گفتم :" چرا ، خیلی فرق داره. آیا روز محاکمه اونم تو دادگاه حضور داره. وکیل با لبخند گفت: "از سوال شما تعجب
می کنم. سیما یه طرف قضیه ست به خاطر او قتل اتفاق افتاده و در واقع مسبب اصلی او بوده، چطور می تونه تو
دادگاه حاضر نشه؟"
دست او را گرفتم و گفتم: " آقای وکیل باید متوجه شده باشین مقصر اصلی کیه خواهش می کنم هرچه از دستتون
بر میاد کوتاهی نکنین ولی به خاطر بهادر نمی خوام سیما دچار دردسر بشه."...
ادامه دارد..
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662