eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم یه ایده باحال واسه پرتغال های کال که هنوز نرسیده و یا پوست پرتغال که میخواد دور ریخته بشه...😃 برای تازه کردن هوا و از بین بردن بوی مواد شیمیایی و گرد و خاک و بهبود سرفه های خشک توی این فصل سرماخوردگی ها پرتقال را با پوست بجوشونید و بگذارید تا بخار آن توی خونه بپیچه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل و گیاهانی عجیب غریب که شاید تاکنون هرگز ندیده باشید😳😮‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
باالخره روز محاکمه فرا رسید. صبح روز بیست و سوم آگوست ، یکی از مامورین به سراغم آمد و یک طرف دست بند را به دست من و طرف دیگرش را به دست خودش قفل کرد. داخل اتوبوسی سیاه رنگ ، غیر از من، ده دوازده نفر دیگر از متهمان و ماموران مراقبشان ، نشسته بودند. اتوبوس کوچکترین روزنه ای نداشته که بتوانیم بیرون را ببینیم. بعد از حدود چهل و پنج دقیقه اتوبوس توقف کرد و مرا به اتاقی که یکی از درهای آن به سالن دادگاه وصل می شد، بردند. طولی نکشید با آیفون خبر دادند که متهم را داخل سالن بیاورند. دو مامور که کاملا مراقب بودند دست از پا خطا نکنم مرا داخل سالن بردند و به جایگاه متهمان راهنمایی ام کردند. ترس و هیجان باعث شده بود تپش قلبم هر لحظه بیشتر شود. رئیس دادگاه ، دادستان و هیئت منصفه ، خودشان را برای سوال و جواب آماده می کردند. سالن پر از تماشاچی بود. در ردیف اول ، سیما ، پدر و مادرش ، دکتر و همسرش ، عثمان و راج نشسته بودند. سیما سرتا پا سیاه پوشیده بود و یک روسری تور مشکی هم روی سرش انداخته بود. به محض این که چشمم به او افتاد، بدنم لرزید. گویی جریان برق فشار قوی از تنم عبور دادند. صورتم را به نشانه تنفر از او برگرداندم . لیدا و آقای تدین، در جیاگاه شاکیان نگاه نفرت بارشان را از من برنمی داشتند.وکیل که کنارم نشسته بود،آهسته در گوشم گفت به خودم مسلط باشم. سرهنگ سرش پایین بود. عثمان و راج برایم دست تکان دادند. آقای میرفخرایی به نقطه ای خیره شده بود، شاید از این که باعث شده بود که آلبرت با ما آشنا شود، احساس گناه می کرد. با ضربه چکش رئیس دادگاه ، جلسه رسمی شد. رئیس بعد از نگاهی به پرونده ، مرا پشت میز محاکمه فراخواند. زانوهایم می لرزید. انگار پای چوبه دار می رفتم. وقتی در جایم قرار گرفتم، رئیس دادگاه از من خواست خودم را معرفی کنم. بعد از معرفی، دادستان، با اجازه رئیس دادگاه بلند شد و بعد از مقدمه ای کوتاه درباره عدالت دادگا های انگلستان ، گفت هرکس مرتکب خلافی شود، باید به سزای اعمالش برسد. با صدای بلند ادامه داد:" آقای اسفندیاری در تاریخ هشتم آگوست آقای آلبرت مور رو با نقشه و برنامه ای که از قبل تدارک دیده، به قتل رسونده ما معتقدیم تو این جنایت ، شخص یا اشخاصی دست داشتن که هویت اونا بر ما معلوم نیست." دادستان بعد از تشریح جنایت، از هیئت منصفه برایم تقاضای اشد مجازات را کرد. رئیس دادگاه از من پرسید:" آیا ادعای دادستان رو قبول دارین؟" با صدایی گرفته و با لحنی پشیمان گفتم :" بله" رئیس گفت:" چرا آلبرت مور رو به قتل رساندین توضیح بدین." آنچه در ذهنم آماده کرده بودم بیان کنم، یکباره فراموش کردم انگار زبان انگلیسی یادم رفته بود. وکیل که مرا در وضعی نامتعادل دید، با اجازه رئیس گفت:" موکل من ایرونیه ،آن طور که باید ، به زبون انگلیسی تسلط نداره و نمی تونه منظورش رو برسونه.".... ادامه دارد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
رئیس به وکیل اجازه داد توضیح قتل را به عهده بگیرد. وکیل ، اوراق و مدارکی را که از قبل آماده کرده بود از کیفش بیرون آورد و گفت:" در وهله اول، می خوام بگم که برخلاف ادعای دادستان ، توطئه ای در کار نبود و هیچ کس در این قتل مشارکت نداشت بلکه موکل من در اثر فشار روحی شدید که همسرش براش فراهم آورده بود، آلبرت مور رو به قتل رسونده." دادستان به نشانه اعتراض دستش را بلند کرد. رئیس به او تذکر داد صبر کند صحبت وکیل تمام شود. وکیل همه ماجرا را از اول ژانویه پنج سال پیش که آلبرت به سیما پیشنهاد بازی در فیلم داده بود، تا روزی که به قتل رسیده بود، مو به مو شرح داد و سپس ، سیما را به جایگاه شهود فرا خواند. سیما با رنگ پرسده ، در حالی که دست و پایش را گم کرده بود، به جایگاه آمد . بعد از مراسم سوگند، وکیل به او رو کرد و پرسید: "اگه آلبرت مور به شما پیشنهاد هنرپیشگی نمی داد و از زیبایی و تیپ شما تعریف و تمجید نمی کرد تصور می کردین روزی به استودیوی فیلمسازی رانک ، قرار داد نقش اول زن فیلمی رو ببندین." سیما با صدایی گرفته گفت: "نه" وکیل پرسید: " شما قبل از این که برای بازی در فیلم "آخرین ایستگاه" به باغ مارشال برین، چندبار با آلبرت مور ، بدون اجازه شوهرتون ملاقات داشتین؟" سیما سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. وکیل گفت:" البته ما می تونیم حدس بزنیم بین شما و او ، چه صحبتهایی رد و بدل شده،ولی بهتره خودتون به زبان بیارین." سیما باز هم ساکت ماند. وکیل گفت:" من مجبورم ملاقاتای شما رو برملا کنم، نگاهی به یادداشت هایش انداخت و ادامه داد" اولین بار، تو خونه آقای تدین ، واقع در "های بری" قبل از این که او به هالیوود بره. دومین بار، تو باغ مارشال، تو همون ساختمان متروکه ای که نمی خواستین شوهرتون داخل اون بشه. مرد کر و لالی که اونجا زندگی می کنه ، شاهد ملاقات شما بود. اگه لازم باشه، او را به دادگاه احضارمی کنم . سومین ملاقات ، چهارم سال جاری، تو استودیوی رانک.طبق شهادت نگهبان و مسئول اطالعات ، گفت و گوی شما در اتاق دربسته ، حدود نصف روز طول کشیده. باز هم اگه اعضای هیئت منصفه قبول ندارن می تونیم اونا را به دادگاه بیاریم. چهارمین بار، اول آگوست ، یعنی هشت روز قبل از قتل،آلبرت برای نشون دادن مکان فیلمبرداری و تمرین ، شما رو به باغ مارشال برده بود. شما و ایشان یه روز تموم یعنی از صبح تا نزدیک غروب اونجا بودین بله؟".... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سیما سرش پایین بود. رئیس دادگاه رو به سیما کرد و گفت:" همه این ملاقا انجام شده؟" سیما با شرمندگی گفت:" بله" من بی اختیار به او تف انداختم. وکیل گفت دیگر با شاهد کاری ندارد. سیما بلند شد و به طرف صندلی اش رفت. او را با نگاه تنفر آمیزم دنبال کردم.چشمم که به سرهنگ افتاد ، با اشاره به او فهماندم که بی غیرت تر از او وجود ندارد. بعد از سیما ، نوبت سرهنگ و خانومش رسیئ.وکیل از آن دو پرسید: " آیا شما از رابطه دخترتون با آلبرت خبر داشتین؟" سرهنگ عصبانی شد و گفت:" سیما هرگز اون رابطه ای که شما تصور می کنین ، با آلبرت نداشته. فقط می خواسته هنرپیشه بشه که اونم جرم نیست." مادر سیما در جواب به گریه افتاد. بعد از وکیل ف نوبت به دادستان رسید . که یکی از کارکنان شرکت رانک را به جایگاه آورد و با اشاره به من، از او پرسید: "شما این آقا رو قبل از وقوع جنایت دیده بودین؟" گفت: " بله. سه روز قبل از این که آلبرت کشته بشه ، به دفترش اومد و بعد از مشاجره لفظی ، او رو تهدید به قتل کرد." دادستان رو به هیئت منصفه کرد و گفت:" آیا تعدید سه روز قبل از جنایت ، ثابت نمی کنه قتل با توطئه و تصمیم قبلی بوده؟" رئیس دادگاه ، بار دیگر مرا به جایگاه متهمان فراخواند و گفت:" ما رابطه آلبرت مور با همسر شما رو رد نمی کنیم. این که شما تو این کشور بیگانه هستین و اعتقاد مذهبی و مرام شما برای مقتول اهمیت نداشت، مایه تاسفه ، ولی همه اینا دلیل نمی شه شما او رو به قتل برسونین. از این که او رو به قتل رسوندین، پشیمون نیستین؟" گفتم :"از این که او به قتل رسیده ناراحت نیستم ، ولی پشیمونم که چرا من باید قاتل باشم." جمله من احتیاج به کمی تجزیه و تحلیل داشت. در همان لحظه ،رئیس دادگاه اعلام تنفس کرد. مامورین بدون این که اجازه بدهند نیم نگاهی به کسی بیندازم، فوری مرا از همان اتاقی که به سالن وصل می شد، به زندان موقت بردند. آن شب هرگز به فکر این که چه مدت باید در زندان باشم ، نبودم.تصور این که با زنی زندگی می کردم که به خاطر شهرت با مردی بیگانه رابطه داشته، آزارم می داد. تا صبح بیدار بودم و به حماقت خودم فکر می کردم..... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
صبح روز بعد، دومین جلسه دادگاه تشکیل شد. اولین کسی که به جایگاه آمد ، من بودم . رئیس دادگاه ، به اصرار دادستان، پرسید کسی دیگر در قتل دخالت داشته یا خیر. وقتی گفتم ورود من به باغ و آشپزخانه و دسترسی به کارد آشپزخانه ، همه اتفاقی بوده ، سوال را طور دیگری مطرح کردند. در آخرین دفاع، وکیلم یادآوری کرد که من تحت فشار احساسات مرتکب جرم شده ام و موقعیت اجتماعی و سن و سالم با دیدن آن صحنه ایجاب می کرد دست به چنان کاری بزنم. سومین جلسه دادگاه ، فقط برای اعلام رای تشکیل شد. هیجان توام با دلهره ام ، با بقیه روزها فرق داشت. در میان سکوت دادگاه ، یکی از اعضای هیئت منصفه بلند شدو بعد از مقدمه ای کوتاه درباره محاکمه ، ارائه مدرک ، دفاع وکیل و شکایت شاکیان ، متن حکم را خواند" هیئت منصفه خسرو اسفندیاری را گناهکار شناخته و به بست سال حبس با اعمال شاقه ، در زندان بریکستون ، محکوم می کند." یک مرتبه سالن دور سرم چرخید. همه چیز را سیاه می دیدم. انگار مرا با ریسمانی به باریکی مو ، در چاهی عمیق آویزان کرده باشند. وکیلم فرجام خواست و فرم مخصوصی را تکمیل و به امضاء من رساند، گیج و منگ بودم. مامورین مرا به اتاق پشت سالن بردند. وکیلم از رای هیئت منصفه ناراضی بود و گفت بیش از ده سال زندان منصفانه نیست. گفتم : " برای من دیگه فرقی نداره. فقط خواهش می کنم وسایل شخصیم رو که خونه عثمان مباشره به زندون بیارین و ترتیبی بدین هر ماه بتونم از بانک مقداری پول بردارم." همان روز مرا به زندان بریکستون که در محله بریکستون واقع بود، بردند. در دفتر زندان ، گروهبانی از من خواست چنانچه پول، چاقو ، ناخن گیر ، ساعت یا تیغ ریش تراشی دارم، به دفتر زندان بسپارم و من ، غیر از کمربندو ساعت و کیف پولم که نزدیک به دو هزار پوند داخل آن بود چیز دیگری که ممنون باشد نداشتم. بعد از مراحل اداری گروهبان تلفنی اطلاع داد زندانی حاضر است. طولی نکشید که دو مامور داخل شدند و به دستانم دست بند زدند و مرا از دو در آهنی عبور داده و به اتاق رئیس زندادن بردند. رئیس در حالی که سرش پایین بود و روزنامه مطالعه می کرد ، به مامورین اجازه داد داخل شوند. یکی از مامورین یک سر دستبند را به میله آهنی که در انتهای اتاق رئیس ، به همین منظور نصب کرده بودند، قفل کرد. سپس ، حکم دادگاه و کارت شناسایی را روی میز گذاشتند و با اجازه از اتاق خارج شدند. رئیس زندان تقریبا ً پنجاه ساله بود. قدی متوسط و صورتی گرد و گوشتالود داشت و چشمانش ریز و قرمز به نظر می رسید.صندلی چرخدارش را به سمت من برگرداند و بعد از این که خوب مرا برانداز کرد، نگاهی به حکم و عکس و مشخصات من انداخت.... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 « اسپری گردگیر » خونگی بسازید خیلی سریع و تمیز، غبار وسایل رو از بین میبره و تا مدت ها اثری از گرد نخواهد بود بفرستید برای خانوما، خونه تکونی نزدیکه .. حتما بکارشون میاد‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فصل فصله اناره! جالب بدونید ، نتایج تحقیقات بر روی خواص انار ثابت کرده است که انار تنها میوه‌ایست که خاصیت 11 میوه را همزمان دارد! یه انار بخوری ، انگار 11 تا میوه خوردی 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃🍃🍃🍃🍃 سه پند مهم روزی به پسرش گفت امروز به تو 3 می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 🌹 امام علی (ع) فرمودند: یڪ روز دیناری صدقه دادم رسول خدا فرمودند: 🔰 یا علی آیا میدانی ڪه از دست مومن خارج نشود مگراینڪه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید ڪه هر یڪ او را با وسوسه خود از دادن منع می ڪنند (یڪی گوید نده ڪه ریا میشود ودیگری میگوید نده ڪه او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده ڪه خود بدان محتاج خواهی شد و ...) وقبل از آنڪه به دست سائل برسد بدست خواهد رسید. 📚 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ترجمه غفاری، ص۳۱۴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔆 🔴 «منتظر ۶۳ سالگی نمانید» 🔻در سال ۱۹۷۷ یک مرد ۶۳ ساله، یک ماشین بیوک را از روی زمین بلند كرد تا دست نوه‌اش را از زیر آن بیرون آورد! قبل از آن هیچ چیزی سنگین تر از كیسه ۲۰ كیلویی بلند نكرده بود...! 🔸او بعدها كمی دچار افسردگی شد ... 🔹میدانید چِـرا؟! 🔸چون در ۶۳ سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته كه باورش نداشته و عمرش را با حداقل‌ها گذرانده بود...! 🔺منتظر ۶۳ سالگی نشوید؛ از همین الان خودت را باور کن...! 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌