eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی هست که ما را می بیند فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند. سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده. فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: «هو الله الّذی یری کلّ احد و یعلم کلّ شیء؛ او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد. 📚 معارف اسلامی اخلاقی و آموزنده و های کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🍃گاهے قضاوٺ نادرسٺ دربارۀ ڪسے ممکن اسٺ به قیمٺ تباهے زندگے اوتمام شود 🍃قضاوٺ_واقعے فقط مخصوص خداسٺ حقیقٺ زندگے انسانها شاید بابرداشٺ شمافرسنگها فاصله داشته باشد اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
برای آرامش قلبت 🫀:) "غمگین‌نباش‌،ایمان‌داشتہ‌باش تقدیرخدا،ازآرزوهای‌توبسیارزیباترست وزندگی‌ات‌بہ‌بهترین‌شیوهٔ‌ممکن طبق‌برنامهٔ‌خدادرحال‌اجراءاست🕋♥️" Worrying doesn't take away tomorrow's troubles, it takes away today's peace. نگرانی مشکلات فردا رو از بین نمیبره، فقط آرامش امروز رو میگیره. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند :كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ (( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت:(( درست نیست كه ما همه چیزرا نصف كنیم.من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
آیت الله ناصری (ره): 🔳 ماه محرم، ماه عجیبی است. ماه جلوه گری حسین علیه السلام است. ماه جلوه گری ولایت است؛ مخصوصاً دهه اول محرم، که چه خبر است درآن؟! در روایت دارد که خداوند در ازای شهادت امام حسین علیه السلام چهار خصلت در این دنیا به ایشان عطا کرد: ▪️ استجابت دعا را در زیر قبه حضرت قرار داد؛ یعنی هر کس زیر قبه امام حسین علیه السلام دعا کند دعایش مستجاب است، ▪️ دوم اینکه شفای بیماری ها را در تربت ایشان قرار داد. ▪️ و سوم اینکه امامان بعدی را از نسل ایشان قرار داد. ▪️ و چهارم اینکه زائران او ایامی که زائر ایشان هستند از عمرشان محسوب نمی شود. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
‍ ‍ 🌺 چشم انتظاری والدین پس از مرگ ☘️ آیت الله سیدعبدالله جعفری(ره) ، از شاگردان علامه طباطبایی(ره) ، با وجود کهولت سنی که داشتند برنامه شان این بود که هر هفته یک روز را کنار قبر مادرشان می روند و روز دیگر را در کنار قبر پدرشان حاضر می شدند. 🍁 در یکی از روزهای سرد زمستانی به ایشان عرض کردم: هوا خیلی سرد است و ممکن است بیماریتان تشدید شود، اگر صلاح می دانید امروز از رفتن به قبرستان منصرف شوید. 💐 فرمودند: « ... این را بدانید که انتظار پدر و مادر از فرزندانشان پس از فوتشان بیشتر از حال حیاتشان می باشد که آن ها به زیارت و دیدارشان بروند». ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
عارف و پیرمرد مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. او پدرش را که بیماریش شدت گرفته بود در گوشه‌ای از جاده رها کرد و از آن جا دور شد. پیرمرد ساعت‌ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس‌های آخرش را می‌کشید… رهگذران از ترس مسری بودن بیماری پیرمرد و برای فرار از دردسر، بی اعتنا به ناله‌های  او، راه خود را می‌گرفتند و از کنار او عبور می‌کردند. عارفی که از آن جاده عبور می‌کرد، به محض دیدن پیرمرد او را به دوش گرفت تا ببرد و درمانش کند. رهگذری به طعنه به عارف گفت: “این پیرمرد فقیر است و بیمار؛ مرگش نیز نزدیک است، نه از او سودی به تو می‌رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد به وجود می‌آورد. پسرش هم او را در این جا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک می‌کنی؟” عارف گفت: من به او کمک نمی‌کنم، بلکه به خودم کمک می‌کنم؛ اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه رو به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم؛ من به خودم کمک می‌کنم. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
✨﷽✨ ✅حکایت‌های پندآموز ✍روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد... 📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد 🍃گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که: 💥 دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد💥 📚مجموعه شهرحکایات ‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
داستان ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ! ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ! ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ... ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ... ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي اسيب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با ان قسمتهاي اسيب ديده کشتي را بستيم. نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم. حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست... خالق من بهشتي دارد،«نزديک زيبا و بزرگ»... و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد» و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،،، گاهي به بهانه دعايي در حق ديگري... شايد امروز آن روز بي دليل باشد،،، اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺑﺮ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻣﺮﺍ ﭘﻨﺪﻱ ﺩﻩ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﻲ ﻫﻴﭻ ﺁﺑﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺗﺸﻨﮕﻲ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ ﺑﺮﺳﻲ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﺋﻪ ﺍﻱ ﺁﺏ ﺩﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﮐﻨﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﺻﺪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻃﻼ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻧﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻱ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺮﺿﯽ ﻣﺒﺘﻼ ﮔﺮﺩﻱ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﮐﻨﻲ، ﺑﺎﺯ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﮐﺴﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﻳﻀﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﺩ؟ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ✅ﭘﺲ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﻧﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﺁﻥ ﻳﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺏ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ. ﺁﻳﺎ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻠﻖ ﺧﺪﺍﻱ ﻋﺰﻭﺟﻞ ﻧﻴﮑﻮﺋﻲ ﮐﻨﻲ؟! هیچوقت متکبرانه زندگی نکنیم اخلاقی و آموزنده و های کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی تکان دهنده و شنیدنی از مکالمه حضرت داوود با یک پیرزن که شک ندارم از جمله پایانی پیرزن در انتهای این داستان غافلگیر بشوید! گاهی یک داستان کوتاه دو دقیقه تاثیرش از چندین فیلم و کتاب هم بیشتر است! کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
✍از زمخشری پرسیدند: علت قطع پای تو چه بود؟! گفت: به هنگام کودکی گنجشکی بدست آوردم و پَرهایش را کَندم. سپس به پایش نخی بستم. 🌔روزی گنجشک فرار کرد و در سوراخی رفت. از پیِ او دویدم. مقداری از نخ باقی مانده بود، آن را گرفتم و آن قدر کشیدم که یک پای حیوان قطع شد. چون به سنّ جوانی رسیدم در سفر بخارا از اسب افتادم و پای‌ام شکست، هرچه معالجه کردم سودی نبخشید، ناگزیر به قطع پای خود شدم. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
روزی روزگاری در شهری یه سفال گر بود در مغازه ان مرد سفال های زشتی بود و مردم زیاد طرف سفال گر نمی رفتن یه روز یه نفر گفت چرا این سفال هارو اینقدر زشت درست می کنی سفال گر گفت این سفال های من زشت است ولی کار بورد زیادی دارن ان مرد نگاهی به سفال ها کرد و گفت حق با توس این سفال ها زشت هستن ولی کار مورد زیادی دارن کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
📚در زمان های گذشته،پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند،خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ رد میشدند و بسیار هم غر میزدند این چه شهر بی نظمی است،حاکم اینجا چقدر بی عرضه است و... با وجود این هیچ کسی تخته سنگ را برنمیداشت. نزدیک غروب،یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود،نزدیک تخته سنگ شد.بار هایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کنار جاده قرار داد.ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ بود.کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد👌 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
اسم : زیبایی انسان اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ. ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟ شاگردان یک‌صدا جواب دادند: از کاسه گلی. استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍ‌یتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
روزی روزگاری در شهری یه سفال گر بود در مغازه ان مرد سفال های زشتی بود و مردم زیاد طرف سفال گر نمی رفتن یه روز یه نفر گفت چرا این سفال هارو اینقدر زشت درست می کنی سفال گر گفت این سفال های من زشت است ولی کار بورد زیادی دارن ان مرد نگاهی به سفال ها کرد و گفت حق با توس این سفال ها زشت هستن ولی کار مورد زیادی دارن کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
اسم : زیبایی انسان اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ. ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟ شاگردان یک‌صدا جواب دادند: از کاسه گلی. استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍ‌یتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
📚در زمان های گذشته،پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند،خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ رد میشدند و بسیار هم غر میزدند این چه شهر بی نظمی است،حاکم اینجا چقدر بی عرضه است و... با وجود این هیچ کسی تخته سنگ را برنمیداشت. نزدیک غروب،یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود،نزدیک تخته سنگ شد.بار هایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کنار جاده قرار داد.ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ بود.کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد👌 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
📚ارزش خدمت به مادر دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی. عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت: یا رب العالمین، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست؟َ! ندا رسید: آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لکن مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست، تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
«گریه جبرئیل» ✨یک روز عید حضرت امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) به حجره جدشان حضرت رسول الله (ص ) وارد شدند و فرمودند: یا جداّه امروز روز عید است و فرزندان عرب همه با لباسهای رنگارنگ خود را آراسته اند و لباس های نو پوشیده اند و ما لباس نو نداریم و برای همین کار هم خدمت شما آمده ایم که فکری بحال ما کنید. حضرت حال آنها را بررسی کرد و گریه ای نمود. . . تا آنجا که دو قطعه لباس از بهشت که به کمک حضرت جبرئیل (ع ) یکی برای امام حسن لباس سبز و دیگری برای امام حسین (ع ) لباس سرخ آورد و آنها پوشیدند و خوشحال شدند حضرت جبرئیل وقتی این حالات را مشاهده نمود، گریه نمود. قسمت اول کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
ادامه👈✨حضرت رسول (ص ) فرمود: ای برادرم ای جبرئیل در چنین روزی که فرزندان من شاد و خرسند هستند، تو چرا گریه می کنی و مهموم و مغموم و محزون هستی؟! تو را به خدا قسمت می دهم که اگر خبری هست به من بگو و مرا از این ناراحتی برهان. حضرت جبرئیل فرمود: ای رسول خدا بدان اینکه برای دو فرزندت رنگ مختلف اختیار گردید، حضرت حسن ناچار است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز می شود. و حضرت حسین را ذبح می کنند و بدنش را با خونش خضاب می کنند. در اینجا پیامبر (ص ) بسیار گریست‌. قسمت دوم کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
هنگامی که  علیه‌السلام در ، در خون خود غوطه‌ور بود وی  دور بدن غرقه به خون و مجروح امام علیه السلام می‌گشت و پیشانی خود را به خون آغشته می‌کرد.«عمر سعد» که این حالت را از آن مشاهده کرد دستور داد: او را بگیرند که از بهترین اسب‌های صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌و‌سلم است. سواران اطراف اسب را محاصره کردند تا آن را دستگیر نمایند؛ ولی اسب بر آنان تاخت و با پاهای خود چهل نفر پیاده و ده نفر سواره را به درک فرستاد. پس از مشاهده این امر مجدداً عمرسعد دستور داد اسب را آزاد بگذارید تا ببینم چه می‌کند، همین که اسب را آزاد گذاشتند نزدیک بدن به خون غلتیده امام (علیه السلام) آمد و پیوسته یال و کاکل خود را به خون شریفش می‌مالید و آن را می‌بویید و با صدای بلند شیهه می‌کشید. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224