🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#از_او_خجالت_میکشیدم....
🌷با شنیدن خبر تجمع نیروهای ضدانقلاب در روستا، خود را به محل رساندیم. پس از محاصره منتظر شروع درگیری شدیم. با تدبیر حاج حسین توپ ۷۵ را جهت انهدام محل تجمع دشمن آماده کردم. پس از دو بار شلیک، خانه بر سر آنها خراب شد.... ناگهان تیری به طرف صورتم شلیک شد و مرا به زمین پرتاب کرد. پس از چند لحظه گیجی و سکوت، احساس کردم در حال جا به جا شدن هستم.
🌷....چشمم را باز کردم. حاج حسین روح الامین فرماندهی عملیات را دیدم. مرا روی دوش خود گذاشته بود و در حال دویدن به طرف آمبولانس بود. خون صورتم به داخل یقه حاج حسین میرفت و او بیتوجه مرا به سمت آمبولانس میبرد. از او خجالت میکشیدم، اما ناگزیر باید این شرایط سخت را تحمل میکردیم.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید حاج سید حسین روح الامین
📚 کتاب "قاف عشق"
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای جالب ازدواج دخترهای حاج آقای قرائتی...
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆با خويشاوندان دعوا نكنيد
در كافى از صفوان جمال نقل شده كه گفت بين حضرت صادق عليه السلام و عبدالله بن حسن سخنى شد بطوريكه به هياهو و جنجال رسيد و مردم جمع شدند بعد از اين پيش آمد از هم جدا گشتند صبحگاه در پى كارى بيرون رفتم حضرت صادق عليه السلام را ديدم بر در خانه عبدالله ايستاده و به كنيزى ميفرمايد ابى محمد عبدالله بن حسن را بگو بيايد عبدالله خارج شد، عرض كرد شما را چه بر آن داشت كه اين صبحگاه از منزل خارج شويد حضرت فرمود آيه اى ديشب خواندم كه مضطرب شدم پرسيد كدام آيه فرمود: الذين يصلون ما امرالله به ان يوصل و يخافون سوءالحساب آنهائيكه پيوند ميكنند آنچه را خدا دستور پيوند و بستگى داده و از روز پاداش ميترسند.
عبدالله بن حسن گفت راست مى فرمائيد گويا اين آيه تاكنون بگوشم نخورده بود، در اين هنگام يكديگر را در آغوش گرفتند و گريه كردند.
مجلسى در جلد شانزدهم بحار ص 37 مى نويسد: گويا حضرت صادق عليه السلام منظورش اين بوده كه عبدالله را تذكر باين آيه دهد وگرنه آنچه حضرت فرموده بود نسبت بعبدالله قطع رحم نبوده بلكه عين شفقت و دلسوزى بود تا عبدالله را از كاريكه در نظر داشت منصرف كند زيرا او ميخواست براى فرزند خود بيعت بگيرد و هر كاريكه متضمن مخالفت امام باشد در حد شرك است لذا آنجناب از راه عطوفت عبدالله را متوجه كردند و مثل حضرت صادق عليه السلام هرگز از آيه غافل نميشود تا به تلاوت متذكر گردد! منظور تذكر عبدالله بوده تا از عقوبت خداوند بترسد و مخالفت امام خويش نكند و قطع رحم ننمايد.
📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی
✾📚 @Dastan 📚✾
#دلنوشته🌻💛
من امسال خیلی دوام آوردم، خیلی جنگیدم، خیلی با خودم کلنجار رفتم تا کم نیاورم و نزنم زیر گریه. من امسال خیلی زمین خوردم، خیلی شکستم و خیلی خودم را بند زدم تا بتوانم روی پا بایستم یا حتی سینهخیز به میدان زندگی بازگردم و ادامه بدهم. من امسال زیاد تنها بودم، زیاد اضطراب داشتم و زیاد غمگین بودم. اما همیشه دقیقا زمانی که جهانم در تاریکترین حالت خودش قرار میگرفت، بالاخره از یکجایی، یک آدمی، یک اتفاقی، نور میتابید و درست لبهی پرتگاه که میرسیدم، نجات مییافتم.
امسال برای من سال سختی بود، خیلی سخت! هرچند خیلی بیش از طاقتم رنج کشیدم اما همین رنجها و مشکلات بود که ایمان مرا به اینکه خدا هست و میبیند و حواسش هست، قویتر کرد.
من امسال در مرحلهی کاشت جهانم بودم، با چنگ و دندان زمین را شکافتم و با چه رنجی دانههایی زیر خاک گذاشتم و صبر کردهام که زمستان تمام شود و بهار که رسید، اولین جوانهی تلاشهای بسیارم را ببینم و از شوق، مثل کودکی سرخوشانه بالا و پایین بپرم.
ماییم و خودمان و رنجهایی که مچاله کرده کنجی انداختهایم و به جز اینها، چه کسی میداند تو کجای جهانت بودی و در کدام نقطه چقدر دست و پا زدی تا غرق نشوی و روی سطح زندگی شناور بمانی؟ چه کسی میفهمد تو دقیقا با چه چیزی جنگیدی و چقدر از پا در آمدی و چقدر زخمی شدی، در همانحال که ظاهرا خیلی عادی داشتی زندگیات را میکردی!!!
من امسال خیلی اذیت شدم و مستحق اینم که بعد از اینهمه سختی و تلاش، روزها و اتفاقات و آدمهای خوبتری را ببینم...
✾📚 @Dastan 📚✾
چشمم روشن
⚠️ حیوانات هم همین کار را میکنند ...
آیت الله #احمدی_میانجی
✾📚 @Dastan 📚✾
➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
سـڪوت گـــورستان را میشــــنوی!!
دنیا ارزش #دل شڪستن را ندارد..!
اگر هـمه عالـم قـصد ضــرر رساندن
به تو را داشته باشند و #خــــــــدا
نخـــــواهد «نمیتـــوانند» پـس به:
تـدبیرش اعتـماد ڪن به حڪمتش
دل بســـپار به او #تــــــوڪل ڪن.
📒 ســوره زمـــر آیــه ۵۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️آرزوهایت را از او طلب کن
✨چرا که
♥️خواست خواستِ خداست
✨هر آنچه او
♥️بخواهد همان ميشود
✨به اراده ی او
♥️هرغیر ممکنی ممکن می گردد
✨شبتون پر از
♥️آرزوهای دست یافتنی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيروان ائمه عليهم السلام فقير نيستند
مردى از شيعيان خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و شكايت از فقر و تنگدستى نمود حضرت فرمود (انت من شيعتنا و تدعى الفقر و شيعتنا كلهم اغنياء) تو از دوستان مائى و اظهار فقر و تنگدستى ميكنى با اينكه تمام شيعيان ما بى نياز و غنى هستند. آنگاه فرمود ترا تجارت پرفايده ايست كه بى نيازت كرده عرضكرد آن تجارت چيست ؟
فرمود اگر كسى از ثروتمندان بگويد روى زمين را براى تو پر از نقره ميكنم و از تو ميخواهم دوستى و ولايت اهل بيت پيغمبر را از قلب خود خارج كنى و نسبت بدشمنان آنها دوستى و محبت پيدا نمائى آيا حاضر ميشوى اين كار را بكنى ؟ عرض كرد نه يابن رسول الله (صل الله علیه وآله و سلم ) اگر چه دنيا را پر از طلا بنمايد!
فرمود پس تو فقير نيستى : بينوا كسى است كه آنچه تو دارى نداشته باشد، حضرت مقدارى مال باو بخشيدند و مرخص شد.
📚انوار نعمانية ، ص 349
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيرمرد و حجاج
حجاج بن يوسف از طرف عبدالملك مروان ماءموريت يافت بعراق برود، عطاياى خليفه را بين مردم تقسيم كند، و آنانرا بجبهه جنگ بفرستد، وارد كوفه شد. مردم بمسجد آمدند و او بر منبر رفت و گفت :
عبدالملك بمن فرمان داده است پس از اعطاء عطايا شماها را به جبهه جنگ بفرستم ، قسم بخدا هر كس پس از دريافت عطيه طرف سه روز حركت نكند و بجبهه نرود گردنش را ميزنم . سپس از منبر بزير آمد و پرداخت عطايا آغاز شد. مردم دسته دسته ميآمدند عطايا را ميگرفتند و ميرفتند كه خود را براى سفر مهيا سازند. در اين ميان پيرمردى با دستهاى لرزان نزد حجاج آمد و گفت اى امير، ضعف و ناتوانى مرا مى بينى ، فرزند توانائى دارم كه ميتواند به سفر برود و در جبهه جنگ شركت كند، او را بپذير و مرا معاف كن ، حجاج گفت درخواستت مورد قبول است . پيرمرد با حاجت روا شده برگشت . چند قدمى بيش نرفته بود كه عيبجوئى ناپاكدل ، به حجاج گفت اى امير ميدانى اين پيرمرد كيست ؟
جواب داد، نه ، گفت اين عمير بن ضائبى است . او در روزى كه عثمان را كشته بودند كنار جسد آمد لگدى بشكم عثمان زد و استخوان دنده اش را شكست . حجاج دستور داد پيرمرد را برگردانند، به او گفت آيا روز قتل عثمان كسى را نداشتى كه بجاى خود بفرستى ، فرمان داد گردنش را زدند.
📚حيات الحيوان ، جلد 1، صفحه 122
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻#تجربه_نزدیک_به_مرگ
♨️رئیس اداره
🔹از دیگر اتفاقاتی که در یکی از تجربه ها مشاهده کردم، حضور در یک اداره بود. من به طور اتفاقی وارد یکی از ادارات دولتی شدم که مردم برای کارهای ساختمانی مراجعه می کردند.
🔹 من دیدم که در اتاق رئیس اداره هستم. شاید هم خدا می خواست که من آنجا باشم و علت و ماهیت برخی اتفاقات و تصمیمات مدیران را ببینم، چون بنده هم مدتی کار مدیریتی انجام داده بودم.
🔹 من دیدم که یکی از کارمندان وارد اتاق رئیس شد. این رئیس هم شروع به داد زدن کرد: چرا این کاری که گفتم را درست انجام ندادی؟ این چه وضعیه درست کردی؟ باید قرارداد شما رو لغو کنم و... بنده خدا این کارمند، تلاش خودش را کرده بود، اما بیشتر از این توان نداشت.
🔹 بعد از تهدیدات این رئیس مبنی بر اخراج و تنبیه و... این کارمند با ناراحتی و خجالت از اتاق بیرون آمد. عصر وقتی به خانه رفت، با راننده تاکسی بگو مگو کرد.
وارد خانه که شد در جواب همسرش که می خواست با او صحبت کند، داد و بیداد کرد و همان روحیه و اعصاب خشن و افکار منفی را به او منتقل کرد؟ همسرش نیز سر بچه ها داد زد و این زنجیره ادامه یافت. تمام این افکار منفی از سوی رئیس اداره پخش شد و به سرنوشت بسیاری از مردم انتقال یافت و گناه آن در نامه عمل آن رئیس ثبت شد!
🔹 من دیدم که هیچ کار خوب یا بد، هرچند کوچک نیست، مگر اینکه در سرنوشت ما تأثیر دارد.
📚مستند شنود
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
مثلگندمباش🌾💛
زیرخاڪمۍبرندش👨🏻🌾
بازمۍرویدپُرتر:)
زیرسنگمیبَرندش
آردمیشودپربَھاتر😉
آتشمۍزنندش
نانمیشودمطلوبتر🥨🤞🏼
✾📚 @Dastan 📚✾