eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هان اى مردم! كسى كه براى خدا نصیحت كند و كلام خدا را راهنماى خود گیرد، به راهى پایدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدایت موفّق سازد و به نیكویى استوار گرداند، زیرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بى‌یاور است و با ذكر بسیار خود را از [معصیت خداى] بپایید. تحف العقول #امام_حسن‌مجتبی_علیه‌السلام •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠🌿💠🌿🌿🌿🌿💠🌿💠 روزی جمعی از در محلّی نشسته بودند و در جمع ایشان یک نفر از اهالی شام نیز حضور داشت. و به همراه عدّه ای از بنی هاشم از آن محلّ عبور می کردند، مرد شامی به دوستان خود گفت: این ها چه کسانی هستند، که با چنین هیبت و وقاری حرکت می کنند؟! گفتند: او حسن، پسر علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ و همراهان او از بنی هاشم می باشند. مرد شامی از جای برخاست و به سمت امام حسن مجتبی علیه السلام و همراهانش حرکت نمود؛ و چون نزدیک حضرت رسید گفت: آیا تو حسن، پسر علی هستی؟! حضرت سلام اللّه علیه با آرامش و متانت فرمود: بلی. مرد شامی گفت: دوست داری همان راهی را بروی که پدرت رفت؟ حضرت فرمود: وای بر تو! آیا می دانی که پدرم چه سوابق درخشانی داشت؟! مرد شامی با خشونت و جسارت گفت: خداوند تو را همنشین پدرت گرداند، چون پدرت کافر بود و تو نیز همانند او کافر هستی و دین نداری. •✾📚 @Dastan 📚✾• در این لحظه، یکی از همراهان حضرت سیلی محکمی به صورت مرد شامی زد و او را نقش بر زمین ساخت. امام حسن علیه السلام فورا عبای خود را روی مرد شامی انداخت و از او حمایت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستید، بروید در مسجد نماز گذارید تا من بیایم. پس از آن امام علیه السلام دست مرد شامی را گرفت و او را به منزل آورد و پس از رفع خستگی و خوردن غذا، یک دست لباس نیز به او هدیه داد و سپس روانه اش نمود. بعضی از اصحاب به حضرت مجتبی علیه السلام گفتند: یا ابن رسول اللّه! او دشمن شما بود، نباید چنین محبّتی در حقّ او شود. حضرت فرمود: من ناموس و آبروی خود و دوستانم را با مال دنیا خریداری کردم. همچنین در ادامه روایت آمده است: پس از آن که مرد شامی رفت، به طور مکرّر از او می شنیدند که می گفت: روی زمین کسی بهتر و محبوب تر از حسن بن علی علیهما السلام وجود ندارد. ترجمة الامام الحسن عليه السلام : ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد. چهل داستان و چهل حديث از إمام حسن مجتبى عليه السلام عبداللّه صالحى •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔶 گمان مبر که حسن بی‌ضریح و بی‌حرم است، کریم آل‌عبا هرچه هست می‌بخشد ‌ ۱۵رمضان ولادت امام‌حسن‌مجتبی علیه‌السلام، مبارک🎊 •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
💠♻️⚜♻️💠♻️⚜♻️💠 امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حاکم 1⃣ قسمت اول 💢در دهه های اول سال هجری قمری، مقارن با زمان زندگی امام حسن (علیه السلام) ، حاکمی در یکی استان های چین حکومت می کرد که دیکتاتور عجیبی بود 👳♀پسر صدر اعظم عاشق 👸دختر حاکم بود که هر چه وزیر برای خواستگاری پسرش به شاه اصرار می کرد، می گفت من می خواهم دخترم را به یکی از 🔱شاهزادگان دنیا بدهم که بعد از من سلطنتم باقی بماند ⚜چون غیر از این دختر وارثی ندارم آن پسر و دختر به حکم مصاحبت و مجالست پنهائی، رابطه ای نامشروع برقرار می کنند ، پس از چندی زمانی این خبر به گوش حاکم می رسد در حالی که حاکم مست بود •✾📚 @Dastan 📚✾• 😤حاکم در آن حال حکم می دهد که هر دو آنها را گردن بزنند و می گوید اگر کسی از این حکم سرپیچی کند او نیز کشته خواهد شد 🌀حکم اجرا می شود و هر دو آنها کشته می شوند 😟 پس از ساعتی که حاکم از حالت مستی خارج می شود، متوجه کار خود می شود و بسیار پشیمان می شود و بسیار گریه می کند و در این حال بنای داد و فریاد گذاشته و به حاضرین مجلس می گوید: اگر پزشکی پیدا نکنید که این دو نفر را به حال خود بازگرداند همه را قتل عام می کنم 👺حاکم مثل دیوانه ها فریاد می زد و پا بر زمین می کوبید وزرا گفتند این چه حرفی است سری که از بدن جدا شده چگونه ممکن است به حال اول باز گردد گفت من نمی دانم اگر این ها زنده نشوند همه را به خاک و خون می کشم در بین مسئولین حکومت فردی بود به نام عبدالله که فردی میانسال و از شیعیان امام حسن (علیه السلام) بود (عده ای از مسلمانها از زمان پیامبر که فرموده بود « اطلب العلم ولو بالصّین » به کشور چین سفر کرده بودند که برای مدینه کاغذ و باروت می خریدند ) اما عبدالله تا آن زمان از ترس حاکم تقیه کرده بود و دین خود را مخفی نگه داشته بود •✾📚 @Dastan 📚✾• پیش خود گفت اگر کسی بتواند در دنیا این کار را بکند آن فرد کسی نیست جزء ولی خدا و وصی پیامبر (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم)، ✳️این کار فقط از دستان امام حسن (علیه السلام) انجام شدنی است، اما آیا اگر به حاکم بگویم و بداند من مسلمانم و دین او را ندارم با من چه خواهد کرد . در دلش آشوبی بود آیا بگوید یا نگوید و برخورد حاکم چگونه خواهد بود، دل را به دریا زد و به خدا توکل کرد و به حاکم گفت: قربان زنده شدن این دو نفر محال است مگر اینکه عیسی مسیح از آسمان بیاید و آنها را زنده کند که این محال است ، اما در حال حاضر اگر کسی در دنیا بتواند مرده زنده کند او کسی نیست جزء نوه پیامبر مسلمانان که ساکن مدینه است تا این جمله را گفت ، حاکم دستش را گرفت بلند نمود گفت : همین الان باید بروی به هر قیمتی شده است ایشان را بیاوری و الاّ تو را و اهل و عیالت را قتل عام خواهم کرد گفت نه عیسی از آسمان و نه امام حسن مجتبی از مدینه می تواند به این سرعت به چین آمده و مرده را زنده کند... ، تا دقایقی بعد •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 داستان های آموزنده 📚
💠♻️⚜♻️💠♻️⚜♻️💠 #معجزه امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حاکم #چین 1⃣ قسمت اول 💢در دهه های اول سال هجری
💠♻️⚜♻️💠♻️⚜♻️💠 امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حاکم 2⃣ قسمت دوم ♨️منظورم آرام کردن او و منصرف ساختن از این تقاضا بود، و گرنه امام اسیر زمان و مکان نیست 🐎حاکم دستور داد اسبی و آب و نانی فراهم کردند و عبدالله را بدرقه کرد و گفت که باید سریعتر بروی و حرکت کنی و این دو جنازه را پیش حسن علیه السلام، ببری تا زنده شان بکند، و الاّ خودت و همه بستگانت را گردن می زنم 🍁او به همراه گروهی که جنازه ها را به همراه داشتند از شهر خارج شدند، مقداری راه را طی کردند و در جایی برای استراحت توقف نمودند 🌺عبدالله به فکر فرو رفت و پیش خود گفت : فاصله این مکان تا مدینه بسیار زیاد است و ماه ها زمان می برد تا به آنجا برسیم و قبل از اینکه به آنجا برسیم این جنازه ها بوی تعفن خواهند گرفت 🌿به فرض اینکه بدون مشکل به آنجا رسیدم ، آیا امام حسن (علیه السلام) را می توانیم پیدا کنیم ؟ آیا در مدینه هستند ؟ 🌹به فرض آنکه ایشان را پیدا کردیم آیا ایشان قبول می کنند این کار را بکنند ؟ شاید مصلحت نباشد این دو نفر دوباره زنده شوند ، اما اگر این کار را نکنم حاکم مرا خواهد کشت 📚 @Dastan 📚 🔶آن مرد به حالت استیصال و درماندگی افتاده بود که باید چه کند ، در همین حال به یاد سخن امام حسن (علیه السلام) افتاد که فرمود : اگر دچار درماندگی شدید دو رکعت نماز استغاثه بخوانید و بعد از نماز از من کمک بخواهید من مشکلتان را حل می نمایم 💦وقتی یاد این جمله افتاد، گویا نوری در دلش روشن شد برخاست وضویی گرفت و دو رکعت نماز استغاثه به امام حسن مجتبی (علیه السلام) را خواند 🔷عبدالله می گوید : بعد از نماز نشستم رو به سوی مدینه سر بر سجده گذاشتم بسیار گریستم گفتم : ای امام مجتبی ای کریم اهل بیت من از جیب شما خرج کردم ، آقا من که آبرویی ندارم ، جان و آبروی من ارزشی ندارد ، آقا آبروی شما نرود ، شما امام زمانی و صدای مرا می شنوی به حق مادرت زهرا عنایتی کن به فریادم برس 💦آنقدر ضجه زد و التماس کرد که حالش دگرگون شد 📚 @Dastan 📚 🐎ناگهان صدای سم اسبی او را به خود آورد سر بلند کرد دید حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بالای سرش ایستاده است 🍃سلام کرد فرمود عبدالله چه خبر است چرا چنین نگرانی ؟ عبدالله حال خود را نداشت ،عرض کرد که مولا جان شما بهتر از من می دانید که هم ننوشته می خوانید و هم ناگفته می دانید 🔆قربان قدمهای شما هر چه زودتر به شهر برویم فرمود تا اینجا را من آمده ام بقیه را باید حاکم و وزرا بیایند تا به اذن خدا با شرطی که می کنم مرده ها زنده شوند ⚜عبدالله با شتاب به شهر برگشت حاکم فریاد زد هان چی شد ؟ تا دقایقی دیگر 📚 @Dastan 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠♻️⚜♻️💠♻️⚜♻️💠 امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حاکم 1⃣ قسمت اول https://eitaa.com/dastan/1457 2⃣ قسمت دوم https://eitaa.com/dastan/1460 3⃣ قسمت سوم 😡 پس کو این طبیبی که گفتی؟ او را آوردی؟ گفتم آری بیرون شهر است فرموده مردگان را بیاورید تا به اذن خدا زنده شوند 🍃حاکم و وزرا با جمعیتی زیاد از درباریان و غیره به سرعت حرکت کردند 🔸حاکم گفت: اگر این دو نفر را به حال اول برگردانی هر چه بخواهی می دهم 🔹حضرت فرمود ما را نیازی به مال شما نیست شرط من این است که اگر بخواهید این دو نفر زنده شوند باید مسلمان شوید زیرا شفاعت ما شامل موحدین و مسلمانان است نه کفار و این دو نفر نیز باید با هم ازدواج کنند، ☑️حاکم گفت قبول می کنیم آن گاه امام رو به قبله دو رکعت نماز خواند سرهای بریده را به بدن محلق کرد و پارچه ای بر صورت و گردن آنها انداخت و دست به سوی آسمان برداشت عرض کرد 🌸الهی به حق امّی فاطمه یا محیی الموتی احییهما ناگهان هر دو جوان برخاستند و رو به حضرت نموده گفتند السلام علیک یا حجۀ الله یابن رسول الله 📚 @Dastan 📚 همه حاضرین خوشحال گشته و تعجب کردند حاکم از آن دو نفر سؤال کرد که شما برای اولین بار است که این آقا را می بینید چگونه گفتید یا حجة الله یابن رسول الله 🌷گفتند روح ما را به آسمانها می بردند دیدیم آقائی به آن فرشتگان فرمود روح این دو نفر را به بدن برگردانید آنها هم با ادب و احترام اطاعت کردند وقتی چشم باز کردیم دیدیم همین آقا بود که روح ما را به بدن برگردانید 🌞باری به برکت دعا و مقدم کریم اهل بیت ، امام حسن مجتبی (علیه السلام) همه جمعیت آن استان و حاکم و وزیر و درباریان مسلمان و شیعه شدند و از آن زمان تا حال روز به روز بر جمعیت مسلمانها افزوده شده 📚 @Dastan 📚 این داستان مسلمان شدن و شیعه شدن مردم چین بود 📕« ریاحین الشریعه » تألیف آیۀ الله شیخ ذبیح الله محلاّتی •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه ‌ شب جمعه ست دلم کرببلا میخواهد در حرم حال مناجات و بکا میخواهد ‌ شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد 🌿 @TebbolAeme 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نازم به این‌خدا که گنهکار میخرد هر روزه‌دار را، دم افــــــطار میخرد با آبروی رفته به مهمــانــــے آمده‌ام هـــــر بــار آبـــــروی مــــرا یـــار میخرد 📚 @Dastan 📚
🍃 امام صادق علیه السلام ‌ 🌹 (خداوند) مردمى را به مصيبت ها گرفتار كرد، ولى آنان صبر كردند، در نتيجه، آن مصيبت ها براى آنان به نعمت تبدیل شد. ❤️ ‌ تهذيب‌الأحكام،ج۶،ص۳۷۷ 📚 📚 @Dastan 📚
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
🚗🏊🚗🏌🚗🏊🚗 🎭 😄 زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. 🏊دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: 🚗«متشکرم! از طرف مادر زنت!» 🏊زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: 🚗«متشکرم! از طرف مادر زنت» 🤓نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ 😎همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: 🏎«متشکرم! ازطرف پدر زنت!» •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام علی علیه السلام فرمود: «أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُم» •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ کسیکه، «شوخی کردنش» زیاد شود، ✳️ «هیبت»، و «شـکـوهـش» کم می شود. ✅ «بیهوده گویی»، «همنشین را» خسته کرده، ✳️ و، «انسانهای بزرگ» را، «کوچک و بی مقدار» مینماید. ✅ همیشه، چند «تكه كلام اختصاصی»، و «جالب» برای خود انتخاب كنيد، ✳️ و در «محاورات»، و «گفتگوها» از آنها استفاده نمایید. 📚 @Dastan 📚
🐑🐏🐐🐏🐐🐏🐐🐏🐐 چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان... عرض جوی آب قدری نبود که حیوان نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته! Ⓜ️پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت: من چاره کار را می‌دانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد. 🐐بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید...! چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟ پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می‌دید گفت: تعجبی ندارد... تا خودش را در جوی آب می‌دید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد. آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید و من فهمیدم، این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خود را نمی‌شکند، چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را می‌پرستد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 امیرالمؤمنین علیه‌السلام: با حُسن خلق (خوش اخلاقی) روزی ها فراوان می شود #خوش_اخلاقی #گسترش_رزق_روزی •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. 1⃣به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» 2⃣از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» 3⃣از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» 4⃣سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» 5⃣از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» 6⃣از سومی پرسید: «کیستی؟» گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.» •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
#مادری به دخترش گفت: مواظب باش وقتی راه میری قدمهات رو کجا میذاری دخترش جواب داد: شما مواظب باشین قدمهاتون رو کجا میذارید، چون من پا جای پای شما میذارم. ✅ ثمره ی مادر خوب، دختر خوبه •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  رعایت حقوق مالی در همسایگی موسى ابن عيسى انصارى گفت بعد از نماز عصر با امير المؤ منين (عليه السلام) نشسته بودم. مردى خدمت ايشان رسيد. عرض كرد يا على تقاضائى دارم. مايلم حركت كنيد، پيش كسى كه مورد نظر من است با هم برويم و خواسته مرا برآوريد، فرمود: كار تو چيست؟  گفت من در خانه شخصى همسايه هستم. در آن خانه درخت خرمائى هست كه در موقع وزش باد از خرماى رسيده و نارس مى ريزد و يا پرنده اى از بالاى درخت مى اندازد. من و بچه هايم از آنها مى خوريم بدون اينكه به وسيله چوب يا سنگ آنها را بريزيم اكنون مى خواهم شما واسطه شويد كه از من بگذرد. موسى بن عيسى مى گويد حضرت به من فرمود حركت كن با هم برويم . در خدمت ايشان رفتيم ، پيش صاحب درخت كه رسيديم على (عليه السلام) سلام نمود. او جواب داد، احترام كرد و شادمان شد. عرض كرد يا على به چه منظور تشريف آورده ايد. فرمود اين مرد در خانه تو مى نشيند از درخت خرمائى كه دارى با يا پرنده مى ريزد بدون اينكه باد سنگ يا چوب بزنند آمدم درخواست كنم او را حلال كنى . صاحب باغ امتناع ورزيد. مرتبه دوم حضرت درخواست كرد. باز قبول نكرد. در مرتبه سوم فرمود به خدا قسم از طرف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ضامن مى شوم در قبال اين كار خداوند بستانى تو را در بهشت عنايت كند. اين بار هم نپذيرفت . كم كم نزديك شامگاه شد على (عليه السلام ) فرمود : آن خانه را به فلان باغستان مى فروشى ؟  پاسخ داد آرى حضرت گفت: خداوند و موسى بن عيسى انصارى را به شهادت مى گيرم خرمايش در مقابل آن منزل به تو فروختم آيا راضى هستى؟  صاحب منزل باور نمى كرد على (عليه السلام) اين معامله را بكند. گفت من هم خدا و موسى بن عيسى را گواه مى گيرم كه فروختم خانه را در مقابل آن باغ . على (عليه السلام) رو كرد به مردى كه در خانه به عنوان همسايگى مى نشست فرمود منزل را به رسم مالكيت تصرف كن خداوند به تو بركت دهد حلال باد بر تو.  در اين هنگام صداى اذان بلند شد. همه حركت كردند براى انجام فريضه نماز مغرب و عشاء را با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خوانديم. هر كسى به منزل خود رفت فردا پس از نماز صبح پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مشغول تعقيب بود حالت وحى بر آنجناب عارض گشت . جبرئيل نازل شد. پس از پايان وحى روى به اصحاب كرده فرمود كداميك از شما ديشب عمل نيكى انجام داده ايد خودتان مى گوئيد يا من بگويم. على (عليه السلام) عرض كرد شما بفرمائيد.  پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اينك جبرئيل بر من نازل شد، گفت شب گذشته على بن ابيطالب (عليه السلام)  كار پسنديده اى انجام داد.  پرسيدم چه كار. گفت اين سوره را بخوان بسم الله الرحمن الرحيم و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى تا به اين آيه فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيره لليسرى الى آخر سوره . رو به على كرد فرمود تو تصديق به بهشت كردى و خانه را به آن مرد بخشيدى و بستان خود را دادى ؟  عرض كرد بلى .فرمود اين سوره درباره ات نازل شد.  آنگاه حركت كرد پيشانى او را بوسيد و گفت: من برادر تو هستم و تو برادر من بحارالأنوار-ج9_ص516 •✾📚 @Dastan 📚✾•
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است #حافظ در این شب عزیز همه دوستان را از دعای خیر فراموش نکنیم •✾📚 @Dastan 📚✾•