#داستان_آموزنده
🔆داستان يوم الانذار
✨در اوائل بعثت پيغمبراكرم صلى اللّه عليه و آله آيه نازل شد: و انذر عشيرتك الاقربين خويشاوندان نزديك را انذار و اعلام خطر كن . هنوز پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اعلام دعوت عمومى به آن معنا نكرده بودند. در آن هنگام على (علیه السلام ) بچّه اى بود در خانه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله . (على (علیه السلام ) از كودكى در خانه پيغمبر بودند كه آن هم داستانى دارد.)
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به على (علیه السلام ) فرمود: غذايى ترتيب بده و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را دعوت كن . على (علیه السلام) هم غذايى از گوشت درست كرد و مقدارى شير نيز تهيّه كرد كه آنها بعد از غذا خوردند.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اعلام دعوت كرد و فرمود: من مامورم كه ابتدا شما را دعوت كنم و اگر سخن مرا بپذيريد سعادت دنيا و آخرت نصيب شما خواهد شد. ابولهب كه عموى پيغمبر بود تا اين جمله را شنيد عصبانى و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت كردى براى اينكه چنين سخنى را به ما بگويى ؟! جار و جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله براى باردوّم به على (علیه السلام ) دستور تشكيل جلسه را داد. خود اميرالمؤ منين (علیه السلام ) كه راوى هم هست مى فرمايد، كه اينها حدود چهل نفر بودند يا يكى كم يا يكى زياد.
در دفعه دوّم پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: هر كسى از شما كه اوّل دعوت مرا بپذيرد، وصى ، وزير و جانشين من خواهد بود.
غير از على (علیه السلام ) احدى جواب مثبت نداد و هر چند بار كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اعلام كرد، على (ع ) از جا بلند شد.
در آخر پيغمبر فرمود: بعد از من تو وصى ، وزير و خليفه من خواهى بود
📚 امامت ، مجموعه آثار، ج 4، ص 879.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆فضيلت تقدم نژادى ؟!!
در سفينة البحار ذيل ماده ((ولى )) مى نويسد:
((على در يك روز جمعه بر روى منبرى آجرى خطبه مى خواند، ((اشعث بن قيس كندى )) كه از سرداران عرب بود آمد و گفت :
- يا اميرالمؤ منين ! اين سرخرويان - يعنى ايرانيان - جلو روى تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلو اينها را نمى گيرى ، سپس در حالى كه خشم گرفته بود گفت : امروز من نشان خواهم داد كه عرب چكاره است .
على - عليه السلام - فرمود: اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مى كنند و آنها (اموالى و ايرانيان ) روزهاى گرم به خاطر خدا فعاليت مى كنند و آنگاه از من مى خواهند كه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم ، قسم به خدا كه دانه را شكافت و آدمى را آفريد كه از رسول خدا شنيدم فرمود:
- به خدا همچنانكه كه در ابتدا شما ايرانيان را به خاطر اسلام با شمشير خواهيد زد، بعد ايرانيان شما را با شمشير به خاطر اسلام خواهند زد.
خدمات متقابل اسلام و ايران ، صفحه 115 - 114
✾📚 @Dastan 📚✾
#حرف_های_خودمانی
🎤 روزی خبرنگاری از 👮♂️ افسر راهنمایی پرسید :
بهترین راننده کیست ؟
👤 پاسخ داد :
کسی که نه تصادف کند نه کاری کند که دیگران با او تصادف کنند.!!!
✏️ خیلی زیباست! به راستی بزرگ افسر آفرینش یعنی "عقل" یا پیامبر درونی ما برای چنین وظیفه ای به ما داده نشده است تا نه گناه کنیم نه فکر گناه ! نه خطاکنیم نه فکر خطا !
🌺 چه زیبا امیر مومنان علی علیه السلام فرمود :
▫️ "اصل العقل العفاف "▫️: اصل عقل و خرد آدمی عفاف و خود_بسندگی است .
💠 یعنی چونان گلی زیبا پوشیده در گلبرگ های شخصیتی خویش باشیم از داشته های خود مانند عقل و خرد و قلب و عاطفه و فطرت پاک و تابناک خود مراقبت کرده به رویش و افزایش آنها بپردازیم و به دور از تظاهر و تفاخر و تجمل برای "خود" زندگی کنیم. تا در پایان عمر احساس خسران نکنیم و باخود نگوییم :
🌿 پشیمانم پشیمانم که بر خود بی جهت بستم
🌿 ره لطفی ز خود رأیی و بی عقلی و نادانی !
🌿 مرا عقلی اگر می بود کی این کار می کردم
🌿 چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌌 راه قدس از کربلا می گذرد...
✈️ عبور پهپادهای ایرانی از بالای بین الحرمین
🏷 #انتقام_سخت #کربلا #قدس
✾📚 @Dastan 📚✾
📩 #مجله_دینی | شکر چه میگویی؟
⚠️ به هیچ دارو بِه نمیشد ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#حدود_سیزده_ساعت...!!
🌷در گرماگرم عملیات بازی دراز با گروهی از عراقیها درگیر شدیم، ناگهان یکی از آنها قل خورد به سمت سنگر و افتاد روی لبه سنگر. طوریکه جفت پاهایش افتاد جلوی پاهای من و ورودی سنگر، چشم در چشم هم شدیم. چشمهای من که از قبل گشاد شده بود، افتاد توی چشم سرباز عراقی. سرباز عراقی هم بهت زده مرا نگاه میکرد و لبخند مسخرهای روی لبش ماسیده بود. مثل اینکه از قبل داشت میخندید و خبر نداشت گذرش به آنجا میافتد. حسابی ترسیده بودم. اگر «پخ» میکرد، در جا مرده بودم. آخرین بار که سرباز عراقی دیدم، توی نیزارها بود و تا این حد به عراقیها نزدیک نشده بودم. زبانم بند آمد. اما او گیجتر از این حرفها بود که بخواهد کاری کند.
🌷اولش نفهمید یک آدم زنده جلویش نشسته. بعد از چند ثانیه به خودش آمد. آبدهانش را فرو داد. مانده بود چه کند؟ هر دو مسلح. هر که زودتر بزند برنده است. عاقبت عراقی پیشقدم و بلند شد و با یک جست از سنگر بیرون پرید. حرکت تند و وحشتزدهاش مرا ترساند. خود را عقب کشیدم و نعره بلندی زدم که واقعاً از ترس و وحشت بود. نعرهام آنقدر بلند بود که آن بنده خدا را دگرگون کرد. ایستاد، یکهای خورد، بعد شش، هفت معلق زد و سر و ته سرنگون شد به سمت پایین ارتفاعات. من سریع نارنجک کشیدم و پشت سرش پرتاب کردم. نارنجک درست پهلویش منفجر شد و دوباره او را پرت کرد، دو _ سه متری سنگر. افتاد و دیگر بلند نشد، خیالم راحت شد. داخل سنگر برگشتم و نشستم.
🌷نزدیک صبح، قرار شد هر سه _ چهار نفرمان در یک سنگر اجتماعی سَر پوشیده جمع شویم و تا شب آنجا بمانیم و شب دوباره به سنگرهای انفرادی برگردیم. در گرگ و میش هوا آمدم بیرون از سنگر. همه بچهها به سنگرهای اجتماعی منتقل شده بودند و فقط ما چهار _ پنج نفر مانده بودیم که میگشتیم دنبال ورودی سنگر. ورودی سنگرها آنقدر کوچک و تنگ بود که توی تاریک و روشن هوا و رسیدن صبح، بعد از کلی بالا و پایین رفتن، در سنگر را پیدا کردیم. اما دیگر دیر شده بود و عراقیها ما را دیده بودند. از همان سر صبح شروع کردند به زدن. سنگر به شکل ال و ارتفاعش کمی بیشتر از یک متر بود. اندازه ورودیاش آنقدر بود که یک نفر سینه خیز از آن عبور کند و داخل شود. بچهها مرا....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_آموزنده
🔆سوالهاى بيهوده
بعضى از سؤ الات ، سؤ الهايى است كه اساسا جواب ندارد. بدين معنى كه شما اگر جواب صحيحش را هم بدهيد براى طرف قابل اثبات نيست . به عنوان مثال مطلبى يادم آمد و آن اينكه :
وقتى اميرالمؤ منين على (علیه السلام ) بر فراز منبر فرمود كه :
- سلونى قبل ان تفقدونى
يعنى : قبل از آن كه مرا از دست دهيد هر چه مى خواهيد از من بپرسيد.
يك شخصى منافقى از پاى منبر بلند شد و گفت :
- اگر تو حالا همه چيز را مى دانى بگو! عدد اين موهاى سر و ريش چقدر است ؟
حالا فرض كنيد عدد معينى دارد مثلا فرض كنيد موهاى سر و ريش او 15496 تا باشد. حالا اگر كسى عدد ديگرى را گفت مگر اين عملا قابل اثبات است كه اين عدد درست است يا خير؟ مى شود موهاى سر و ريش يك نفر را يكى يكى بشماريم بعد ببينيم اين جور درمى آيد يا نه ؟
على - عليه السلام - جواب ديگرى واضح و روشن داد فرمود:
- اين سؤ الى نيست كه كسى بخواهد بپرسد. يك جواب واضح من به تو مى دهم و آن اينكه يك توله توى خانه ات دارى - يعنى يك بچه كوچك - كه اين قاتل فرزند من خواهد بود.
به جاى جواب ، يك امرى كه قابل اثبات يا انكار براى طرف نيست چيز ديگرى در جوابش فرمود كه همه مردم بدون اين كه احتياجى به اين جور جريانها داشته باشند، بعدها بطور روشن قضيه را درك كنند.
📚تفسير قرآن ، سوره قيامت ، صفحه 66.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃
#داستان_آموزنده
🔆دریای دزد و قاتل!
ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩکی ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ
ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ ...
ﺁنطﺮﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ...
ﺟﻮﺍنی ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎی ﻗﺎﺗﻞ ...
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩی ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪی ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎی ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ.
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ! ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ
بر آنچه گذشت ، آنچه شکست ، آنچه نشد ...
👌👌حسرت نخور؛ زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد
منبع: سیمرغ
✾📚 @Dastan 📚✾
💠 اهمیت نماز
🔹 آیت الله ضیاء آبادی (ره)
🔸 ای عزیزانم، اولاً گناه نکنید که
سمّ مهلک انسان است؛ اگر هم به
گناه افـتـادی یا حـتـی غـــرقِ در گناه
بودید، دست از نــمـاز برندارید! این
رشته باریک بین خود و خدا را پــاره
نکنید؛ عـاقـبـت همین نــمـاز شما را
اصلاح خواهد کرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
آدم های بزرگ
عظمت دیگران را می بینند.
آدم های متوسط
به دنبال عظمت خود هستند.
آدم های کوچک
عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهی...
☃️درسڪوت شب
❄️تمام سختی
☃️روزمان را به تو می سپاریم
❄️دلهایمان را ارام
☃️فردایمان را روشن
❄️و همزمان
☃️باطلوع آفتاب فردا
❄️هدیه ای الهی از نعمت های بیکرانت
☃️ به زندگی
❄️همـه ما هدیه فرمـا
شبتون زیبـا و در پناه خدا ☃️❄️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖یک نفس یاد خدا
🌼یک سبد خاطر آسوده و شاد
💖یک بغل شبنم آرامش صبح
🌼یک هزار آینه از جنس دعا
💖همه تقدیم شما
🌼نماز و روزه ها تون قبول حق
💖روزتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شأن نزول آيات پوشش
روزى در هواى گرم مدينه ، زنى جوان و زيبا در حالى كه طبق معمول روسرى خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بنا گوشش پيدا بود، از كوچه عبور مى كرد.
مردى از اصحاب رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) از طرف مقابل مى آمد. آن منظره زيبا سخت نظر او را جلب كرد و چنان غرق تماشاى آن زيبا شد كه از خودش و اطرافيانش غافل گشت و جلو خودش را نگاه نمى كرد.
آن زن وارد كوچه اى شد و جوان با چشم خود او را دنبال مى كرد. همانطور كه مى رفت ، ناگهان استخوان يا شيشه اى كه از ديوار بيرون آمده بود به صورتش اصابت كرد و صورتش را مجروح ساخت ، وقتى به خود آمد كه خون از سر و صورتش جارى شده بود.
با همين حال به حضور رسول اكرم رفت و ماجرا را به او عرض رساند. اينجا بود كه آيه مباركه نازل شد:
اى پيامبر! به مؤ منان بگو كه ديده هاشان را فرو گيرند و عورتهاشانرا نگاهدارند؛ زيرا كه آن براى ايشان پاكيزه تر است . به درستى كه خدا - به آنچه مى كنند - آگاه است . و به زنان باايمان نيز بگو كه ديده هاشانرا فرو گيرند و عورتهاشان را نگاه دارند و زيور و زينت خود را - مگر آنچه از آن آشكار آمد - ظاهر نسازند و بايد كه روسريها و مقنعه هاشانرا بر گريبانهاشان فرو گذارند و پيرايه هاى خود را ظاهر نسازند مگر براى شوهرانشان ، يا پدرانشان ، يا پدران شوهرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنانشان ، يا مملوكان ، يا ديوانگان و افراد بله ، يا كودكان غير مميّز
📚مسئله حجاب ، صحفه 138 - 137.
✾📚 @Dastan 📚✾
اولين كلمه بعد از خروج از قبر
🌷🍃امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
حضرت جبرئيل نزد رسول خدا (صلوات الله علیه وآله وسلم) آمد و دست او را گرفت و به بقيع آورد؛ تا اينكه كنار قبری رسيدند;
جبرئيل صاحب قبر را صدا زد و گفت: به اذن خدا برخيز!
ناگهان مردی كه موهای سر و محاسنش سفيد بود از ميان قبر برخاست، خاك را از صورت خود پاك كرد و گفت:
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اللَهُ أَكْبَرُ.
جبرائيل به او گفت: به اذن خدا دو مرتبه به قبر باز گرد!
🔹سپس به كنار قبری ديگر آمدند و جبرائيل صاحبش را صدا زد: به اذن خدا برخيز!
ناگاه از ميان قبر مردی با چهره سياه برخاست و فرياد زد: يَا حَسْرَتَاهُ! يَا ثُبُورَاهُ!
🔹سپس جبرائيل به او گفت: به اذن خدا به مكانی كه بودی بازگرد.
و پس از آن گفت: اي محمّد! در روز قيامت مردم اينگونه محشور ميشوند،
مؤمنان ميگويند: الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اللَهُ أَكْبَرُ و گنهكارانی كه بخشيده نشدند فرياد ميزنند: يَا حَسْرَتَاهُ، يَا ثُبُورَاهُ
📕تفسير قمي چاپ سنگي ص ۴۵۷
#مرگ
✾📚 @Dastan 📚✾
🔸 بهترین جواب بدگویی:سکوت
🔸 بهترین جواب خشم :صبر
🔸 بهترین جواب درد :تحمل
🔸 بهترین جواب تنهایی :تلاش
🔸 بهترین جواب سختی:توکل
🔸 بهترین جواب خوبی :تشکر
🔸 بهترین جواب زندگی :قناعت
🔸 بهترین جواب شکست:امیدواری
🔶 یادمان باشد..... با شکستن پای دیگران ما بهتر راه نخواهیم رفت!
🔶 یادمان باشد.... با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم!
🔶 کاش.....بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم ;باخدای او طرفیم
🔶 و کاش انسانها ...انسان بمانند!!!
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
دوست داری امسال،بهترین سال زندگیت باشه؟😍
دلت میخواد از زندگیت واقعااا راضی باشی⁉️❤️
برای انجام کارهات مدام امروز و فردا میکنی؟😔
انگیزه و پشتکار نداری برای شروع کارها؟☹️
✅۴تا مینی دوره رایگان✅
این کانال فقط به درد خودت میخوره پس بزن رو لینک پایین👇🏽👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/1018167562Cedf05ce8cc
°•°•°
هر دردییکدرسیمیدهد
وهردرسییکفردراتغیرمیدهد📜🤎
✾📚 @Dastan 📚✾
? #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#حدود_سیزده_ساعت...!!
🌷....بچهها مرا هل میدادند و میگفتند: «برو تو» الان ما را میزنند. اول چهار دست و پا شدم، اما نتوانستم داخل شوم. بعد سینهخیز رفتم و به زور داخل شدم. سنگر بزرگ اما تاریک تاریک بود. طوری که انتهای آن دیده نمیشد. چهار دست و پا شدم و جلو رفتم. عرض سنگر را طی کردم تا به ته سنگر برسم و جا برای بقیه باشد. بعد به سمت راست پیچیدم و این بار طول سنگر را طی کردم. آن وسطها بوی تعفن شدیدی به مشامم خورد. در حالت عادی چنین سنگرهایی، هوا برای نفسکشیدن ندارند و اغلب به آدم حالت خفگی دست میدهد، چه برسد به اینکه بوی تعفن هم بیاید! دنبال یک جای مناسب میگشتم که بچهها یکی یکی داخل شدند و شروع کردن به هل دادن. «زودباش. زودباش سید برو.»
🌷یکی از بچهها که آخر صف ایستاده بود، تیر خورده و با ناله گفت: برید داخل سنگر، عراقیها دارن میبینند. الان مرا میزنند. به انتهای سنگر که رسیدم، توی تاریکی شبح یک نفر را دیدم که دراز کشیده. از طرز خوابیدنش معلوم بود مرده است. تازه فهمیدم آن بوی تعفن مال چیست. کبریتم را از جیب درآوردم. آتش کردم و گرفتم روبهرویش. همانطور که حدس زده بودم عراقی بود. احتمال دادم بر اثر انفجار همان نارنجکی که دو سه روز پیش، بچهها انداختند توی سنگرش مرده. جنازه باد کرده بود، به قدری که دکمههای پیراهنش کنده شده و لباسش در حال پاره شدن بود. بچهها رسیدند به ته سنگر و تنگ من نشستند. دیگر جایی برای تکان خوردن نداشتم. سنگر ظرفیت ۵ نفر داشت. اما حالا با وجود آن جنازه باد کرده سه نفر هم به زور جا میشد. اما فضای جبهه و حساسیت کار اینطور بود که....
🌷اینطور بود که اگر میگفتند ۱۰ نفر باید در آن سنگر جا شوند همه بچهها سعی میکردند اطاعت کنند و آنچه خواسته شده را انجام دهند. حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود. برای همین مجبور شدیم کنار هم دراز بکشیم تا هر شش نفرمان بتوانیم داخل سنگر جا شویم. قسمت بد ماجرا از همانجا شروع شد که باید کنار آن جنازه متعفن و بدبو تا شب دراز میکشیدم. بچهها جایشان تنگ بود و ناچار به من آنقدر فشار آوردند که شکمم به شکم جنازه چسبید. بوی تعفنی که فضا را پر کرده بود و داشت خفهمان میکرد. هیچ هوایی برای نفس کشیدن و جایی برای تکان خوردن نداشتم. کم کم خسته شدم و بدنم خشک شد. حاضر بودم بروم بیرون زیر گلوله باشم و حتی شهید شوم، اما از آن جنازه بد بو دور شوم. حدود ۱۳ ساعت را در همان حالت ماندیم تا اینکه هوا تاریک شد و توانستیم از آن سنگر بیرون بیاییم.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
❌️❌️ چه نیرویی جز نیروی ایمان میتونه ممکن کنه؟؟!!
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆بوعلى و بوسعيد
نقل مى كنند كه : سلطان محمود مى خواست بوعلى سيناو چند نفر ديگر را از ماوراءالنهر به مركز حكومتش غزنين - در افغانستان - ببرد.
امير سامانى كه در ماوراءالنهر بود به بوعلى خبر داد كه تو و چند نفر ديگر را مى خواهند پيش سلطان محمود ببرند، اگر نمى خواهى پيش او بروى قبل از اين كه موضوع علنى بشود فرار كن .
ابوعلى سينا تا نيشابور مخفيانه آمد. در آنجا در جلسه موعظه ابوسعيد ابوالخير - كه از اكابر عرفا است - شركت كرد.
ابوسعيد آن روز اين مسئله را مطرح كرده بود كه : كرم الهى نبايد موجب غرور بشود و عفو خدا نبايد بهانه ترك گناه و اصلاح و تهذيب نفس بشود.
بوعلى جوان و مغرور همينجا يك رباعى ساخت :
مائيم به عفو تو تولّى كرده
و ز طاعت و معصيت تبرى كرده
آنجا كه عفو تو باشد باشد
ناكرده چه كرده ، كرده چون ناكرده
ابوسعيد كه شاعر خوش ذوقى بود فورا با يك رباعى جواب او را داد:
اى نيك نكرده و بديها كرده
وانگه به خلاص خود تمنّا كرده
بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده
📚بيست گفتار، صفحه 122.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دخترم دست من رو بگیر!
دختر کوچولو و پدرش از روی پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي توی رودخونه.»
دختر کوچيک گفت:«نه بابا، تو دست من رو بگیر!
پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد: چه فرقی میکنه؟!
دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر اتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»
👌👌در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
✾📚 @Dastan 📚✾
.
خنده ملائک
آیتالله مجتهدی تهرانی فرمودند:
در روایت است وقتی تلقین به بعضی مردگان خوانده می شود و او را تکان می دهند و می گویند: "اِسمَع!اِفهَم!" ملایکه میخندند که این زنده بود نفهمید، الآن چگونه بفهمد؟!❗️
خدا کند ما از این ضد دسته نباشیم که ملائکه به ما بخندند. إن شاءالله تا زنده هستیم، بشنویم و بفهمیم.
✅ یک جای دیگر که ملائکه می خندند، زن بی حجابی است که رویش را از نامحرم نمی گرفته و حالا مرده است. وقتی او را دفن می کنند، باید روی او ر ا باز کنند و عقب بزنند، قبر کن می گوید: "یک محرم بیاید"
🍃 اینجاست که ملائکه می خندند و می گویند: "این وقتی زنده بود، همه سر و صورت او را می دیدند و محرم و نامحرم نداشت، حالا می گویید محرم بیاید، رویش را عقب بزند؟!
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
اگه خدا خیری برای تو بخواهد
هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد...🕊✨
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شب شد
✨دلها به فردا امیدوار شد؛
🌙چشم ها پر از خواب شد،
✨همه میگویند که
🌙زندگی سر بالایی و سرازیری دارد
✨ اما من می گویم:
🌙زندگی هر چه که هست،
✨جریان دارد؛
🌙می گویم: تا خدا هست و خدایی
✨می کند، امید هست؛
🌙فردا روشن است؛
شبتان آرام، فردایتان روشن . .🌙
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح یعـــــنے بوسه برقلب خدا
صبح یعـــــنے عاشقے باڪبریا
صبح یعـــــنے نور یعنے زندگی
سلام_دوستان_خوبم_صبحتون_بخیر
♥️امضاے خدا
♥️پاے تمام
♥️آرزوهاتون
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پرسش بى پاسخ
مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت مى كند، و به خدمت ((اسماعيل بن على حنبلى )) امام حنابله عصر مى رسد.
اسماعيل از مسافر مى خواهد آنچه را كه در كوفه ديده است شرح دهد.
مسافر در ضمن نقل وقايع با تاءسف زياد جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز عيد غدير از خلفا اظهار كرد.
فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست ؟ اين در را خود على (علیه السلام ) باز كرد.
آن مرد مسافر گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست ؟
آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم يا نادرست ؟
اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را!
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت :
- اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام!!
📚سيرى در نهج البلاغه ، صفحه 158 - 157.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ذكر موجودات
((آيت الله امينى )) فرمودند:
((آسيد باقر سدهى )) كه استاد ما بود و ايشان هم شاگرد مرحوم ((آيت الله آميرزا رحيم ارباب )) بود فرمود كه ما سر درس مرحوم ارباب بوديم و ايشان لمعه درس مى دادند يك روز در درس لمعه فرمود:
يك شب من از اتاقم به قصد وضو به سوى صحن مدرسه آمدم كه نماز شبم را بخوانم وقتى از اتاق بيرون آمدم ديدم صداى همهمه اى مى آيد هر چه نگاه كردم ديدم همه جا خاموش است ، صدا از درخت و همه جا مى آيد مثل يك ذكرى بود.
رفتم وضوخانه ديدم آنجا هم صدا مى آيد، تعجب كردم اين صداى ذكر از كجاست . آمدم توى ايوان نماز بخوانم ، اما همينطور توى فكر بودم كه اين صدا از كجا مى آيد؟ قدرى كه رفتم ديدم مرحوم آخوند كاشى مشغول نماز شب هستند و توى قنوت وِتْرشان همينطور ذكر مى خواند و گريه مى كند و در و ديوار هم ذكر مى گويند.
من همينطور ايستادم و به او نگاه كردم ، تا نماز صبح شد ديدم سر و صدا تمام شد.
فردا رفتم درس و گفتم : آقا من يك حاجتى به شما دارم . فرمود: بفرمائيد؟! گفتم : من چنين چيزى از شما ديدم و ذكر در و ديوار.
آخوند فرمود: خودتان شنيديد؟ گفتم : بله .
فرمودند: خداوند به تو عنايتى كرده است كه شنيده اى .
چون قرآن كريم مى فرمايد: در و ديوار تسبيح خدا را مى كنند اگر كسى درك كند و بفهمد ذكر موجودات را معلوم است كه خداوند التفاتى به او كرده است
ما سميعيم و بصيريم و هُوشيم
از شما نامحرمان ما خامُوشيم
((حجة الاسلام والمسلمين آسيد محمد حسين مدرس )) فرمودند:
يك روز زنى پيش آخوند آمد و آقا به ايشان خيلى تند برخورد كرد و به او ناسزا هم فرمودند.
گفتند: آقا در شأ ن شما نيست . كه با اين چنين اشخاصى سخن بگوئيد.
فرمودند: آخه من چيز ديگرى مى بينم .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
👈فـقط وقتی #شــادی شاڪری؟
خدا چه نیاز به معجزات شما دارد
اگر #شــڪرگـزاری ڪنید یڪ بار
امتـحان ڪُن معــجزه شڪرگزاری
رو تــــوی زندگـــیت خواهی دید..
👌از این بهبعد #شڪر ڪُن زیاد
هـم شڪر ڪُن و بعد مُـزد شڪر-
گـــزاری را دریافت ڪُن.
💯 #شــڪرگـــــذار_باشیـــــم
📒 ســوره نســـاء آیـــه ۱۴۷
✾📚 @Dastan 📚✾