eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6048687049517565347.mp3
24.57M
🎧 مناجات شعبانیه 🎤 حاج منصور ارضی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸🍃 یک روز عید، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به حجره جدشان حضرت رسول الله (ص) وارد شدند و فرمودند یا جداّه، امروز روز عید است و فرزندان عرب همه با لباس های رنگارنگ خود را آراسته اند و لباس های نو پوشیده اند و ما لباس نو نداریم و برای همین کار هم خدمت شما آمده ایم که فکری به حال ما کنید. حضرت حال آنها را بررسی کرد و گریه ای نمود تا آنجا که دو قطعه لباس از بهشت که به کمک جبرئیل یکی برای امام حسن (ع) لباس سبز و دیگری برای امام حسین (ع) لباس سرخ آورد و آنها پوشیدند و خوشحال شدند. جبرئیل وقتی این حالات را مشاهده نمود گریه کرد. حضرت رسول (ص) فرمود ای جبرئیل، امروز که فرزندان من شاد و خرسند هستند، تو چرا گریه می کنی و مهموم و مغموم و محزون هستی؟! تو را به خدا قسم می دهم که اگر خبری هست، به من بگو و مرا از این ناراحتی برهان. جبرئیل فرمود ای رسول خدا، بدان اینکه برای دو فرزندت دو رنگ مختلف اختیار گردید، یکی امام حسن ( ع) ناچار است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز می شود و امام حسین (ع) را ذبح می کنند و بدنش را با خونش خضاب می کنند. در اینجا پیامبر (ص) خیلی گریه کرد. ۴۴ص۲۴۵ ✾📚 @Dastan 📚✾•
💢شهیدی که محل و نحوه ی شهادت خود را به مادرخود نشان داد.. تعریف میکرد: از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمی‌گفت و دوستش که در با او بود از جواب دادن طفره می‌رفت هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود, در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمدو به صورت واضح می‌گفت: «فلانی را اینقدر سوال‌پیچ نکن وقتی سوال می‌کنی اون غصه می‌خوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت می‌گویم» و من را برد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه و پیکرش را به من نشان داد که حتی بعد از این خواب نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند😳 و گفتند شما آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید 🌷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ✍هیچ چیزی را بی جـواب نگذار ⇜جـواب سـلام را باسلام بده ⇜جـواب تشکر را با تواضع ⇜جـواب کینــه را با گذشت ⇜جـواب بی مهـری را با محبت ⇜جـواب دروغ را با راستۍ ⇜جـواب دشمنی را با دوستۍ ⇜جـواب خشــم را به صبورۍ ⇜جـواب سـرد را به گرمۍ ⇜جـواب نامـردی را با مردانگی ⇜جـواب پشـت کار را با تشویق ⇜جـواب بی ادب را با سڪوت ⇜جـواب نگاه مهـــربان را با لبخند ⇜جـواب لبخنـد را با خنده ⇜جـواب دل مـــرده را با امید ⇜جـواب منتظـر را با نوید ⇜جـواب گنـاه را با بخشش 🌷هیچ وقت هیچ چیز و هیچ ڪس را 🌷بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی 🌷یک روزی، یک جوری، یڪ جایی 🌷به تو باز گردد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
شهدا 🌹شاگرد مغازهٔ کتاب فروشی بودم .حاج آقا گفت:«می خواهیم بریم سفر😍.توشب بیاخونمون بخواب .» بدزمستانی بود 🥶🌨⛈.سرد بود زود خوابیدیم .. ساعت حدود ۲بود ..در زدند.فکرکردم خیالاتی شدم ..در راکه باز کردم ،دیدم آقا مهدی وچندتا ازدوستانش از جبهه آمده اند🍁🍁 .آن‌قدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد.😴 هواهنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم 🤔 ،انگارکسی ناله میکرد😢 ازپنجره نگاه کردم ،دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح ،🥶 سجاده انداخته و رفته به سجده....🦋🦋🤲🌹🌷🌷💐 خلوص نیت شهدامون راباید سرلوحه زندگیامون قرار بدیم 😍😍 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸🍃 پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت. در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟ جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم. براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم. براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم. ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم. براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى! ✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸🍃 حکیمی پسران را پند همی داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطرست یا دزد به یک بار ببرد، یا خواجه به تفاریق(اندک اندک) بخورد. امّا هنر چشمة زاینده است و دولت پاینده و گر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند. وقتی افتاد فتنه ای در شام هر کس از گوشه ای فرا رفتند روستا زادگان دانشمند به وزیری پادشا رفتند پسران وزیر ناقص عقل به گدایی به روستا رفتند ✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ✅داستان واقعی شیخ اسد الله ✍آن سید امام زمانت بود... 💠 زائر عتبات عالیات بود، نجف اشرف، از حرم که برگشت خوابید، در عالم رویا مولا علی بن ابی طالب آمدند به دیدارش، پرسید از حضرت،يا اميرالمؤمنين! آيا در مدت عمرم موفق به زيارت مولا و سيدم و امام زمانم شده ام يا نه؟» حضرت جواب دادند: «بلي.»، گفت: «کجا؟» فرمودند: «حرم من علی (عليه السلام) در وقت فلان و روز فلان، مشرف شدی، آمدی کنار قبر و پايين پای من که نماز بخوانی، ديدی سيدی جلوتر نماز می‌خواند و قرائت او بسيار جلب توجهت کرد... تصميم گرفتی نصف پولی را که در جيب داری بعد از فراعت ايشان از نماز به او بدهی، و گوش دادی به قرائت او، بيشتر جذبت کرد، تصميم گرفتی تمام پولت را به او بدهی و ايشان بعد از سلام نماز، روی خود را برگرداند و به جانب تو و فرمودند: «تو فردا نياز به آن خرجي داری، لازم نيست به من بدهی؛آن سيد امام زمانت بود.» امام زمان ارواحنافداه از همه ی فردای همه ی ما با خبر هستند،مولا حتی آخرین برگ کتاب زندگی مان را می دانند،بیایید تا فرصت هست دخیل ببندیم به چشمان زهرایی اش و بخواهیم از وجود مبارکش، دمِ رفتنمان کاری با ما کند که جد غریبش با حُر کرد،آقاجان اگر نشد عباست باشم،حُرِّ پشیمانت که می توانم بشوم... عاقبت حُر شَوَم و توبه ی مردانه کنم 📚برداشتی آزاد از کتاب شریف اثبات الولایه ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿🌾🌿🌾🌿🌾 🌾🌿🌾 🌿 همیشه یک راه حل دیگر هم وجود دارد ✏ روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ... اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود. این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.... و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
4_6041656231003686732.mp3
6.49M
🎧 میگم اسم تو رو پیوسته یا حسین 🎤 سید مجید بنی فاطمه ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✍مرد نمازگزار و شیطان ☘مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا🏫 پوشید و راهی خانه خدا شد.🚶   ⚠️در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.🏡   ✅مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد ودر همان نقطه مجدداً زمین خورد!   🔷او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.🚶   💥در راه به مسجد، با مردی که چراغ🔦 در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.؟؟🤔 👨‍💼مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید))..   ♥️از این رو چراغ آوردم 🔦تا بتوانم راهتان را روشن کنم.   ✋مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. 🔯همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.🙏 ⛔️مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. 🙏مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.😳 مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند؟؟؟.🤔   مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان👿 هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..😳   👿شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) 💟وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. ⭕️من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. 🌹به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.🙏   ✅بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم ❇️ نتیجه : کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیردریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد. این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید. ان شاءالله ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔸🔶 این روزها بیشتر دعا بخوانیم! زمانی اقدامات برای ریشه‌کن شدن ویروس کرونا و یا کشف درمان آن محقق می‌شود که این تلاش‌ها در راستای خواست الهی قرار گیرد! این روزها که تمام گردهمایی‌های دینی محدود شده است، بیشتر از همیشه دعا بخوانیم و به یاد خدا باشیم، زیرا زمانی خواست انسان از قوّه به فعل درمی‌آید که خدا اجازه صدور آن را بدهد، همان طور که در آیه ۲۹ سوره تکویر آمده‌است: «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•