هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🌿عطاری مجازی فدک🌿
🌿 اینجا بصورت آنلاین با کمترین هزینه نسبت به بازار خرید کن ...
🔅فروش خونگی خودت ارتقاء بده
❌ شرمنده جنس بی کیفیت نداریم
✅ با ما همراه باشید ضرر نمکنی👇👇
🌳عمده و جزیی 🌳
🌿پخش محصولات مزرعه فدک🌿👇
https://eitaa.com/joinchat/4022468747Ce813aca125
🌾پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخ بزند اما این کار خیلی سختی بود.. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود
. پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تما مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد اینچنین تلگرافی را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
صبح فردا 12 نفر از مأموران اف بی ای و ۴ نفر افسران پلیس محلی دیده شدند, و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم
.
در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت...
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
داستان آموزنده 📝
🏴کالکشن ویژه #محرم رسید 🏴 🖤فقط #30 تومن #30تومن تک بقیمت عمده #40تومن تک بقیمت عمده
.
روسری محرمیو☝️ هنوز به #قیمت پارسال میدم #فقططط ۵۸/۰۰۰ 😱👆
😍اونم با #ارسال_رایگان 😍
کلی روسری 🏴محرمی 🏴
خوشگل ۴۵ و ۵۵ تومن
http://eitaa.com/joinchat/1019674626C04b8af277b
#تخفیف_ویژه محرم🏴
.
17.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مخصوصا خانم ها بشنوند
چقدر قشنگه روز عید غدیر خانم های خانه دار غذا درست کنن و به چند نفر غذا بدهند.
شما که هر روز کارتون آشپزی هست روز غدیر چند نفر اضافه درست کنید بعیده مردها مخالفت کنند.
📌 اطعام اختصاصی ( آبگوشت) مهم ترین رکن شکوهمندسازی اعیاد است🌷
#برای_غدیر
🍃
✨﷽✨
✍آیت الله بهجت(ره) :
در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهالی همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد.
من سعی داشتم که با او روبرو نشوم، زیرا فکر می کردم با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می کشد، لذا نمی خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او رو به رو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفی ناسنجیده ای مگر حال او را نمی بینی! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم آمد.
ولی برخلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت های او آرام گرفتم و ناراحتی ام بر طرف گردید.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#داستان_کوتاه
🌺 امتحان
عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر...
امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هرکسی باید برگهی خودش را تصحیح میکرد...
آن هم نه در کلاس، در خانه...دور از چشم همه
اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همهی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمیخواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم...
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،
امتحان که تمام شد، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت...
چهرهی همکلاسیهایم دیدنی بود...
آنها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند...
اما این بار فرق داشت...
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم...
چون برخلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم؛
از اشتباهاتم چشمپوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...
زندگی پر از امتحان است...
خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم تا خودمان را فریب بدهیم ...
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم...
اما یک روز برگهی امتحانمان دست معلم میافتد...
آن روز چهرهمان دیدنی ست...
آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را میگیریم...
راستی در امتحان زندگی از بیست چند شدیم؟
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
😍 #امام_زمان مهربانم🌼
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🤲دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
تعجیل در فرج آقا صاحبالزمان صلوات
#عید_غدیر ❤️
#حجاب 🦋
📚#داستان_کوتاه
مردی متوجه شد گوش همسرش سنگین شده و شنواییش کم شده است.
به نظرش رسید همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.
دکتر گفت برای این که بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است آزمایش ساده ای وجود دارد.
ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را بگو و بعد در فواصل ۳ و ۲ متری تکرار کن تا جواب بگیری.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه مشغول تهیه شام بود و خود او در اتاق نشیمن بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما ۴ متر است وقتشه امتحان کنم.
با صدای معمولی پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ جوابی نشنید.
رفت جلوتر و دوباره پرسید، باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و از فاصله ۲ متری پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و سوال را تکرار کرد. باز هم جوابی نیامد.
این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چی داریم؟
زنش گفت: مگر کری؟ برای پنجمین بار می گویم: خوراک مرغ...!
نتیجه اخلاقی: مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر می کنیم در دیگران نباشد و عمدتا در خود ما باشد!!
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رسید و عرض کرد آیا به من اجازه میدهید که آرزوی مرگ بکنم؟
✅حضرت فرمود: مرگ چیزی است که چاره ای از آن نیست و مسافرتی است طولانی که سزاوار است برای کسی که بخواهد به این سفر برود ده هدیه با خود ببرد.(ایا هدایا را اماده کردی)
✅پرسید آن هدایا کدامند؟
رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
1- هدیه عزرائیل
2- هدیه قبر
3- هدیه نکیر و منکر
4- هدیه میزان
5- هدیه پل صراط
6- هدیه مالک (خزانه دار جهنم)
7- هدیه رضوان (خزانه دار بهشت)
8- هدیه پیامبر
9- هدیه جبرئیل
10- و هدیه خداوند متعال
🌱اما هدیه عزائیل چهار چیزاست :
1. رضایت حق داران.
2. قضای نمازها.
3. اشتیاق به خداوند.
4.آرزوی مرگ.(شهادت وجهاد در راه خدا)
🌱اما هدیه قبر چهار چیزاست :
1. ترک سخن چینی.
2. استبراء.
3. تلاوت قرآن.
4. نماز شب.
🌱اما هدیه نکیر و منکر چهار چیزاست :
1. راستگویی.
2. ترک غیبت.
3. حق گویی.
4. تواضع در برابر همه
🌱اما هدیه میزان چهار چیزاست :
1. فرو خوردن خشم.
2. تقوای راستین.
3. رفتن به سوی جماعت.
4. دعوت به سوی آمرزش الهی
🌱اما هدیه صراط چهار چیزاست :
1. اخلاص عمل.
2. زیاد به یاد خدا بودن.
3. خوش اخلاقی.
4. تحمل کردن آزار دیگران
🌱اما هدیه مالک(خزانه دار جهنم) چهار چیزاست :
1. گریه از ترس خداوند.
2. صدقه مخفی.
3.ترک گناهان.
4.خوش رفتاری با پدر و مادر
🌱اما هدیه رضوان(خزانه دار بهشت) چهار چیزاست :
1. صبر در ناملایمات.
2. شکر بر نعمت.
3.انفاق مال در راه اطاعت خداوند.
4.رعایت امانت در مال وقفی
🌱اما هدیه رسول اکرم(ص) چهار چیزاست :
1. دوست داشتن او.
2. پیروی از سنت او.
3. دوست داشتن اهل بیت او.
4. زبان را از بدی ها حفظ کردن
🌱 اما هدیه جبرئیل چهار چیزاست :
1. کم حرف زدن.
2.کم خوردن.
3. کم خوابیدن.
4. مداومت بر حمد
🌱اما هدیه خداوند متعال چهار چیزاست :
1. امر به نیکی.
2. نهی از بدی.
3. نصیحت و خیر خواهی برای مردم.
4.و مهربانی کردن با همه
📚 کتاب المواعظ العدديه
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 #داستان_زن_زیبای_شوهردار_و_عابد
🍃در شهری زنی بسیار زیبا رو بود که شوهری (بی غیرت) داشت
زن روزی خودش را آرایش کرد و به شوهر بی غیرتش گفت: آیا کسی هست که منو ببینه و در فتنه واقع نشه؟
شوهر گفت: بله یک نفر بنام عبید که بسیار انسان عابدیست
زن گفت: حالا ببین چجوری وسوسه اش میکنم و در فتنه می اندازمش
🔴زن به نزد عبید رفت و چادرش را از چهره اش کنار زد ، مثل اینکه تکه ای از ماه در صورت این زن گذاشته بودن و عبید را بسوی خودش دعوت کرد
عبید گفت: باشه من قبول میکنم که باتو باشم اما چند سوال دارم و دوست دارم با من صادق باشی اگر صادق بودی قبول است ، آن زن گفت:باشه درست جواب میدم
عبید گفت: اگر الان عزرائیل برای بیرون آوردن روحت بیاد آیا در آن حالت نزع روح دوست داری بامن مشغول باشی؟زن گفت: نه به خدا ،
عبید گفت اگر تو را در قبر گذاشتن و منکر و نکیر برای سوال و جواب پیشت آمدند در آن حالت دوست داری با من باشی؟ زن گفت: نه به خدا،
🍃عبید گفت: اگر قیامت برپاشد و تو نمی دانستی که پرونده اعمالت به دست راستت می دهند یا دست چپت آیا در آن حالت باز دوست داشتی با من مشغول باشی؟ زن گفت: نه به خدا
عبیدگفت: اگر ترازوی اعمال گذاشتند و تو نمی دانستی که اعمال خوبت بیشتر میشود یا اعمال بدت ! آیا در آن حالت باز دوست داشتی که با من مشغول گناه باشی؟ زن گفت: نه به خدا
🍃عبید گفت: اگر در مقابل خدا قرار گرفتی و خداوند با تو صحبت می کرد ،آیا باز هم دوست داشتی با من باشی ؟ زن گفت نه والله
عبید گفت: وقتی مردم از روی پل صراط رد میشدند و تو نمی دانستی که آیا میتونی رد بشی یانه؟ آیا باز هم دوست داشتی بامن مشغول گناه باشی ، زن گفت نه به خدا دیگه نگو ،
عبید گفت : راست گفتی و آن زن به خانه رفت و به شوهرش گفت هم من بد کردم هم تو و زن توبه کرد واز عبادت کاران بزرگ شد .👌🌸
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande